متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اصیل زاده سه رگه (جلد اول) | نرجس کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Nwrji
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 66
  • بازدیدها 4,635
  • کاربران تگ شده هیچ

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #31
از امروز کلاسام به طور جدی شروع میشدن و من حتی نمیدونم چجور باید به کمک جادوم یه شمعو روشن کنم.
لباس فرممو پوشیدم از اتاق بیرون اومدم امروز اولین کلاسم کلاس کنترل جادوی، تو کلاس نشسته بودم و خان لی هوان داشت از قدمت جادو می گفت
- خب بچه ها اونایی که تازه اومدن فهمیدن جادو چی هست
بچه ها همه در حال تمرین جادو بودن و من همچنان جلوی یه شمع ایستاده بودم و نمیدونستم چجوری باید روشنش کنم
- کریستال هنوز موفق نشدی؟!
به طرف خانم لی هوان برگشتم
- آه خب راستش نمیدونم چجور باید اینکارو انجام بدم
بهم لبخند زد و گفت:
- درسته فقد باید تمرکز کنی و جادوتو به بیرون راهنمایی کنی و ازش بخوای کمکت کنه باید جادوتو به طور کامل آزاد کنی مادرت قدرتمند ترین جادوگر تاریخ بوده
و بعد گفتن این حرفا رفت واقعا داشت حرصم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #32
با دیدن بقیه که داشتن دونه دونه تبدیل به گرگ میشدن فقد میتونستم نگاهشون کنم آقای لوک کنارم ایستاد
- تعحب کردی؟!
بهش نگاه کردم و دوباره به سمت بچه هایی که الان تبدیل به یه گله گرگ شده بودن برگشتم
- خیلی تاحالا این همه گرگ یه جا ندیدم
مکثی کردم
- مخصوصا گرگایی که اول آدم بودن
خنده آرومی کرد و به طرفم برگشت
- خب نوبت توی
با تعجب به سمتش برگشتم
- من که نمیتونم تبدیل بشم بلد نیستم
- کریستال اینا یه چیزایی زاتیه تو گاز گرفته ای که نتونی کامل به خودت مسلط باشی
- منظورتون چیه؟
آروم آروم تو محوطه شروع به قدم زدن کرد و منم دنبالش رفتم
- میدونی که گرگینه ها میتونن زاد‌ولد بکنن درست عین انسان ها و ساحره ها اما خوناشاما نه حتی اگه با یه گرگینه یا ساحره ازدواج کنن بازم نمیتونن
با سوالی که به ذهنم رسید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #33
با برخورد به کسی به عقب برگشتم که لیام با همون قیافه همیشگی سرد و خشکش مواجه شدم، همون چشمای سرد و یخی و بی حس اما اونقدر مشکی بودن که از شدت سیاهی برق میزدن تیکه های مشکی موهاشم کاملا پر کلاغی و سیاه بود موی قرمز زیاد نداشت فقد بین موهای مشکی تیکه های چشم گیری داشت؛ همونجور که داشتم آنالیزش میکردم صدای بم و گیراشو شنیدم
- نمیخوای بری اونور؟!
همونجور که داشتم با خودم می گفتم صداشم عین خودش سرده و در عین حال گرم ساکت شدم، با من بود؟! مگه من جلو راهشم به خودم نگاه کردم و من دقیقا جلوی راهش دم در سالن بودم، با دستی که به کمرم خورد به سمت صاحبش برگشتم
- هی شما دوتا چیه دو ساعت اینجا وایستادین دارین همو نگاه میکنین انگار دوتا عاشق بعد قرن ها بهم رسیدن
لیام با بی حوصلگی سمت رابرت برگشت و بهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #34
آقای آلفرد با خونسردی داشت به همه ما نگاه میکرد تقریبا 10 مین از وقت کلاس گذشته بود، با بی حوصلگی سرمو رو میز گذاشتم صندلی جلوی من آنالی بود و کنار آنالی لیام و پشت لیام رابرت چشامو بستم که چند لحظه بعدش بوی فوق العاده خون تازه رو حس کردم سرمو به شدت بلند کردم؛ آقای آلفرد دستشو بریده بود و داشت خونی که از دستش میومدو تو یه لیوان می ریخت با دیدن اون خونا همه بچه ها یجوری شده بودن مثل اینکه گرسنه بودن، هر لحظه میخواستم به سمت لیوان خون حمله کنم آقای آلفرد تمام بچه ها رو زیر نظر داشت؛ به وضوح حس میکردم رگای زیر چشمم داره مشخص میشه و چشام به رنگ قرمز خونی در اومده همه کسایی که تو کلاس بودن داشتن خودشونو به زور کنترل میکردن تا به کسی یا لیوان خون حمله نکنن، تنها کسی که خیلی خونسرد داشت به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #35
در سالنو باز کردم که آنالی و بقیه بچه ها به سرعت به سمتم اومدن آنالی بدون توقف پرسید؛
- هی حالت خوبه طوریت که نشده؟!
با لبخند کوچیکی گفتم:
- من خوبم طوریم نیست فقد جندتا زخم داشتم و دستم شکسته بود اما الان خوبم
رابرت با بد خلقی گفت:
-آقای آلفرد همیشه بیشتر مراعات میکرد اما این دفع خیلی زیاده روی بود دیه واقعا خیلی واسم سخت بود تا به اون لیوان خون حمله نکنم
آنتونی دستی رو شونه رابرت زد یاد وِل افتادم و ازشون پرسیدم:
- راستی وِل چی شد؟! مرده؟!
آنتونی با خنده گفت:
- نگران نباش فقد واسه چند دقیقه مرده خوناشاما باید قلبشون از سینشون در بیاد یا با چوب نو قلبشون بزنی در اون صورت میمیرن
رابرت ادامه حرفش گفت:
- البته ما از قبلش مردیم
آنتونی نگاهی به ساعتش کرد و گفت:
- خب بهتره بریم استراحت کنیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #36
با همه بچه ها تو سالن مبارزه ایستاده بودیم یه شلوار ورزشی به همراه یه تیشرت پوشیده بودم و موهامم بالا گوجه ای بسته؛ بودم منتظر آقای آلفرد بودیم تا پا بیاد با اومدن آقای آلفرد همه بچه ها سر جاشون ایستادن، آقای آلفرد یه چوب مبارزه از قسمت وسایل مبارزه برداشت و روبه روی هممون ایستاد
- خب همه هستین میدونین که مبارزه و اصول جنگاوری چیزیه که باید همه بدونید و یاد داشته باشید با اینکه قدرت ماورا طبیعی دارین اما یاد داشتن اینا واسه همتون الزامیه جز ساحره ها
چوبو تو دستش چندبار چرخوند و به زمین زدش
- خب داوطلب برای مبارزه کسی هست؟!
همه بچه ها بهم نگاه کردن
- پس خودم میگم
به بچه ها نگاه کرد
- آنتونی و لیام
آنتونی لیام به طرف وسایل مبارزه رفتن و هر کدوم چوبی برداشتن، رو به روی هم ایستادن و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #37
چی گفت؟! داشت سه رگه بودن منو زیر سوال می برد میخواست منو جری تر بکنه واسه مبارزه لعنتی، چوبو تو دستم گرفتم و با داد با طرفش حمله کردم که جا خالی داد و من زمین خوردم با گرفتن چوب کنار گردنم مبارزه تموم شد؛ نفس حبس شدمو بیرون دادم و از جام بلند شدم دستشو رو شونم گذاشت و گفت:
- عیبی نداره هنوز اول راهی خیلی چیزا باید یاد بگیری ولی هیچوقت تمرین کردنو یادت نره تو جا خالیم خوب بود سعی کن از جون خودت مراقبت کنی همیشه
با لبخندی که به طرفم پاشید ازم دور شد داشت می رفت که برگشت و با صدای بلند و رسا گفت:
- اوه راستی داشت یادم می رفت از این به بعد لیام مسئول تمریناتته با لیام تمرین کن
لیام با اعتراض میخواست به سمت آقای آلفرد بره
- اما استاد...
- هیچ اعتراضی قبول نیست ازش یه مبارز عالی بساز لیام
و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #38
یه هفته نیم از کلاسام می گذشت و من هنوز یاد نداشتم چجوری از قدرتام استفاده کنم و تبدیل بشم؛ فقد سرعتو یاد گرفتم که یه روز وقتی یکی از لیوانای آشپز خونه میخواست بیوفته فوری به سمتش رفتم و گرفتمش از اونجا تونستم روی سرعتم کار کنم، تو این مدت اِلا بدجور اعصابمو بهم میریزه من حتی قادر به روشن کردن شمع نیستم و اون بیشتر اعصابمو گند میزنه؛ امروز عصر بعد کلاس مبارزه تو سالن بالا نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم لیام هنوز تمرین با منو شروع نکرده بود بعد یه هفته و نیم و یه ماه کامل از اومدم به مدرسه می گذره، چقدر زود زمان میره رابرت به پرت کردن خودش رو کاناپه کنارم از فکر بیرون اومدم و با تعجب بهش نگاه کردم که با خنده ژکوندی نگام کرد
- میشه یه بار فقد یه بار مثل آدم بیای؟!
یکم ادای فکر کردن در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #39
با اومدن همه استادا و دکتر جیم دستامو پایین آوردم و بهشون نگاه کردم
- من الان چیکار کردم؟!
خانم هوان به طرف اِلا رفت و بلندش کرد دکتر جیم به طرفم اومد و گفت:
- چه اتفاقی افتاده؟!
- نمیدونم واقعا نمیدونم یه دفعه کتابو بستم و ازش نیرویی خارج شد وقتی اِلا میخواست دوباره بهم حمله کنه به نیروی دیگه ای جلوشو گرفتم
دکتر با لبخند بهم نگاه میکرد
- پس بالاخره نیروت آزاد شد
با صدای داد اِلا به طرفش نگاه کردیم
- تقصیر اونه اون اول با نیروش منو پرت کرد
آقای لوک گفت:
- هرچی تو که قوانین مدرسه رو میدونستی نباید از قدرتت استفاده میکردی و هشدار میدادی اِلا
دکتر جیم به طرفشون رفت
- خیلی خب کافیه هردوتون از قدرتتون استفاده کردین استفاده از قدرت تو مدرسه علیه دانش اموزا و دوستاتون جرمه باید تنبیه بشین برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nwrji

Nwrji

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
1,195
امتیازها
6,463
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #40
جاروی دست بلندی برداشتم و به سمت حیاط رفتم قرار بود بدون استفاده از نیروهامون حیاط تمیز کنیم، البته من اگرم میخواستم نمیتونستم با نیروم حیاطو تمیز کنم چون یاد ندارم.
تقریبا ساعت نه شبه و کار ما تموم شده حسابی خسته ام بدون اینکه به اِلا توجی کنم جارو رو سر جاش گذاشتم و به سمت در سالن رفتم اِلا پشت سرم وارد سالن شد؛ با خستگی از پله ها بالا رفتم لیام از اتاقش بیرون آمد و با دیدن من به سمتم حرکت کرد آروم به سمت اتاقم رفتم که جلوم قرار گرفت، با تعجب بهش نگاه کردم دقیقا یه سر گردن ازم بلند تر من تا چونش بودم میخواست حرفی بزنه که با صدای اِلا بهش نگاه کردیم
- لیام!
با نزدیک شدن اِلا موندنو جایز ندونستم و به سمت در اتاقم رفتم همینطور که اِلا به لیام نزدیک شد لیام بدون هیچ اعتنایی بهش از پله ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nwrji

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا