متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

محبوب مجموعه دلنوشته‌های یک خروار حرف | روناهی بازگیر کاربر انجمن یک رمان

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
به نام او
نام مجموعه: یک خروار حرف
تگ: محبوب
مقدمه:
تو چه میکنی؟
وقتی یک خروار حرف در سینه‌ات قل قل می‌کنند اما تمام تلاشت را هم که میکنی از حنجره‌ات خارج نمی‌شوند؟
می‌چسبند به آن گوشه دنج دل که جز من، تنها تو آن را می‌شناسی...
شورشی در تنت به پا می‌کنند

و با خاطرات قدیمی قیام می‌کنند.
می‌خواهند فریادشان بزنم
تا همه بشنوند...
در واقع تا تو بشنوی.
اما دهان که باز می‌کنم تنها جمله ای که با آن همه واژه درهم می‌توانم بسازم
سکوت است.
تو بگو...
با یک خروار حرف نگفته در دل چه باید کرد؟


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
خواستم دورشان کنم اما بند شده‌اند به تنم؛
جدایشان که کردم به دلم پناه آورده‌اند.
دل آدمی هم که از عالم و آدم ساده‌تر
مـأمنشان گشته.
دم از واژه‌ها می‌زنم.
از آن همه دوستت دارمی که در وجودم ولوله به پا کرده اند.
نقشه شومشان را از برم؛
هربار نگاهم به نگاهت پل زد
هزار
دوستت دارم تا لبان بسته‌ام بالا آوردند
اما همه را بلعیدم...
می‌دانم
آنچه برایم دیده‌اند، خواب رسوایی است.

 
آخرین ویرایش
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
ردپای عطرت که در کوچه یادگار ماند، زنبیل دلم پر از خاطرات نم‌زده شد.
نم بارانی بود که بر لباس مندرس خاطراتم نشسته بود و هزاران روز تنم را شسته بود.
و من...
در جنون عشق، نگاه بر جای خالی‌ات در همان کوچه تنگ کوک زده بودم.
که تو قرن‌ها قبل از آن گذر کرده بودی...


 
آخرین ویرایش
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
قبل‌تر‌ها جملاتم رقیق‌تر بودند.
این همه ایهام و استعاره در جانشان نبود.
راحت‌تر حرف های این تکه تپنده‌ام را لای کلمات می‌پیچاندم و برایت می‌نوشتم...
نه!
بگذار حقیقت را بر این برگه‌ها بنشانم.
قبل‌تر‌ها تنها یک جمله را از بر بودم.
سلام هم که بر زبان می‌راندم یکباره دوستت دارم می‌شد.
حالا اما...
تنهایی، ردای جنون را بر شانه‌های واژه‌هایم انداخته است که یکدم شاعرند و دمی دیگر فلسفه می‌بافند.


 
آخرین ویرایش
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
قلم سربه زیر نگاهم کرد. من هم نگاه کردم. دست‌ها هم منتظر بودند اما...
بیهوده بود.
دیگر نه صدایی می‌آمد، نه شاخه‌ای شکوفه می‌کرد.
سال‌ها بود که در فنجان مرگ حل شده بود قلبم.
 
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
حال خوشم، خشی دارد که هر بار در پخشش روی آن نقطه می‌ماند...
دقیقا در نقطه پایانی دوستت دارمی که حواله‌اش کردی
 
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
واژگان شب‌هایت، آبستن این جادوی سه حرفی بشری بودند که تمدنی را به آتش می‌کشاند
و مرا...
در خاکستر ازلی خود، تا به ابد می‌سوزاند.

چرا هوشیارم نکردی؟
که چشم‌هایت چنان عشق به چشمانم نوشانده‌اند که مرا از من ستانده و در کیسه جنون تحویل پیچاپیچ رقصان زلفت دادند.
 
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
در میان سینه، پرنده‌ای لانه کرده که هربار خاطره رایحه تو بال‌ و پرش را جان می‌بخشد تا در این حصار استخوانی سوی تو پر بکشد...
و خون آورده‌های حصار این تن، گویی در گلویم اتراق کرده‌اند که قرنی است راه نفس می‌بندند بچه‌بغض‌های یتیم آواره...
 
آخرین ویرایش
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
مرا چند جان مگر بود که هر بار به تیغ کشنده نگاهت، سر این دل را می‌بریدی و در کوزه هجران می‌انداختی؟
سارق خوبی هستی...
تا به خانه تن نگاه انداختم، دل و آبرو و عمر که هیچ جان را هم غارت کرده بودی.
 
امضا : روحـــناهی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا