متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

محبوب مجموعه دلنوشته‌های یک خروار حرف | روناهی بازگیر کاربر انجمن یک رمان

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
دست‌هایم را نباید رها می‌کردی.
ماهی کوچکی که در تنگ دلم، با دیدنت هوای دریا به سرش می‌زد، حالا بدون دست‌های تو جان داده است.
هنوز نفسی در جانش هست اما روح خرد‌شده‌ای که با اشک ز چشمانش فرو می‌ریخت را دیدم.
مرده‌ای است که نفس کشیدنش به بهانه‌های دروغین است. به اگر و شایدهایی نیمه جان مانده‌اش بند خورده که شاید بیاید. دل ندارم به او بفهمانم این شاید ابدیت دارد.

 
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
پاره جانی که در این روح می‌جوشد تا به تو برسد را هیچ‌کجا آرام نیست...
مگر در لبه فنجان خوش بوی قهوه‌ای که بر لبانت بوسه زده است.
 
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
شب‌هایم طولانی شده‌اند...
آنقدر که حالا حتی در میانه روز که خورشید تا آسمان خودش را کشانده،
باز هم جایی میان شب‌های موهایت نفس می‌کشم.
 
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
نپرس که چرا بوم‌ زندگی‌ام مملو است از نقاشی دست‌های رها شده خاکستری...
از این تن سوخته نیمه‌جان چیزی جز خاکستری و خاکستر نمانده آخر...
 
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
تنهایی که در آغوشم می‌کشد، تنها یک سد نیم بند مرا از سیل سیاهی لانه کرده در گوشه خانه رهایی می‌دهد...
از جنس یک عطر دور است...
از جنس انحنای زیباترین منحنی هستی که بر گلبرگ‌های لبانت بوسه زده است.
 
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
آخرین تکه‌‌دل‌ها را با چنگ و دندان به بند کشیده‌ام تا وقتی تنهایی خواست زیر چهارپایه غم بزند و گردن روحم را به طناب زخمت خاطره بزند، جایی در میان دستانم خاطره دستانت زنده شود و مرا با ترنم شیدایی که در گوش‌هایم جاری می‌شود به مادر مرگ بسپارد.
 
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
پنجره‌های شکسته ذهن را رها کردم و دیوارهای روح را فروریختم تا مرا با دلی ببینی که عریان از هرآنچه آنها می‌پندارند خودش را برای تو برقصاند و با تپیدن‌هایی که جنون وادارش کرده از ازل تا ابد برقصد برایت سرودی بخواند که سرچشمه‌اش از چشمانت می‌جوشد‌
 
آخرین ویرایش
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
اول مشت مشت بود.
هربار شعله‌ای که در لبخندت می‌درخشید از میان سرانگشتانت به انگشتانم جان می‌داد و رعد و برق میزد در آسمان نشسته در سینه‌ام صندوق دلم را باز می‌کردم و یک مشت واژه به خوردش می‌دادم.
حالا خروار خروار حرف تلنبار شده درونش را کجا جار بزنم تا زیر این سنگینی دق‌مرگ نشود؟
 
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
شعله‌ها حیا سرشان نمی‌شد، هربار هم که گلاویز می‌شدیم باز هنگامه دیدنت جایی در تنم توطئه می‌کردند و شورش و کودتا...
لااقل عادل بودند، همه جا را یکی می‌سوزاندند. کمین می‌کردند تا لحظه ای که آوای خنده‌ات، آخرین ستون‌های شهر تنم را فرو بریزد و گوش‌هایم می‌سوخت.
شبیخون می‌زدند به چشم‌هایم وقتی در تصویر حل‌شده میان چشم‌هایت حتی نفس از یادم می‌رفت.
حالا اما برف و بوران دلتنگی چنان در به درشان کرده که تنها یکی را می‌سوزانند، دل را.
 
آخرین ویرایش
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
دست‌هایم را رها کرده‌ام...
مرا، خودشان را، دنیا را خسته کرده‌اند و نایی نمانده تا حالیشان کنم این حالی که حالشان را فلج کرده لنگ می‌زند. نباید باشد، باشدش زیر چرخ نباید‌ها و نمی‌شود‌ها جان داده است.
نمی‌فهمند، نفهم شده‌اند و تنها به پچ‌پچه واژه‌های احمق زیر گوششان پناه برده‌اند...
دلم شور می‌زند، می‌دانم آخرین این نوشتن‌ها از ستاره‌هایی که تنها در آسمان چشم یک نفر می‌تابید، ستاره زندگی را از آنها می‌رباید اما عاشق‌اند. عشق هم که نمی فهمد لرزش پیچیده در سرانگشتان، آخرین تلاششان برای رهایی از بند جنون دستان است. این است که رهایشان کرده‌ام تا واژه‌های خبیث آنقدر یوغ اسارت عشق را در گردنشان بفشارند که خودشان و خودمان را به نقطه پایان جمله برسانند.
 
آخرین ویرایش
امضا : روحـــناهی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا