فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

انگلیسی به فارسی داستان کوتاه تو هیچ‌قت واقعاً این‌جا نبودی | bahareh.s مترجم انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع bahareh.s
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 595
  • کاربران تگ شده هیچ

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام او​

نام کتاب: You were never really here
نام ترجمه شده: تو هیچ‌وقت واقعاً این‌جا نبودی
ژانر: جنایی، معمایی
نویسنده: Jonathan ames
ناظر: SparK Rèveuse
مترجم: bahareh.s
خلاصه: یک قهرمانِ دچار بحران شده، کسی که از خشونت نمی‌ترسد؛ به دنبال دختر گمشده‌ای می‌گردد. و زمانی کنترل کار از دستش خارج می‌شود متوجه می‌شود ماجرا تنها به گمشده‌ای ختم نمی‌شود!
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #2
توضیحات مترجم: ممنون از انتخاب این کتاب و این ترجمه. کتاب درواقع پیچیده نویسی داره که برگردوندن معادل فارسیش کمی دشواره! اما من تمام تلاشمو در این راستا به کار می‌گیرم و امیدوارم که راضی‌کننده باشه! نکتۀ بعدی این هستش که کتاب 50 صفحه‌ست که مشخصاً توی قسمت داستان‌کوتاه قرار می‌گیره ولی از قرار معلوم؛ این رمان کوتاه محسوب میشه... .



جُو1 چیزی احساس کرد. درست در پشت سرش احساسی از زندگیِ درآمیخته در خشم. و از قرار معلوم به‌خاطر انتظار و حساسیتش سریع واکنش نشان داد و به موقع برگشت، فرد سیاه‌پوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #3
این به این معنی بود که شریکش سمت چپ قرار داشت، بیکار بود و در صدمی از ثانیه می‌توانست بدون دور زدن بلوک، خودش را به سمت راست بکشاند. تردید کرد. آمادۀ ترک سینسیناتی بود. کارش را کرده بود. دختر را بیرون آورده بود. نیازی به بیرون کشیدن آن یکی از آن ماشین نداشت.
خبرچین او را رها کرده بود: هتل تمام و کمال در اختیارش بود، حتی سرویس ورودی، تمام چیزی که می‌توانستند بدست بیاورند در این‌ها خلاصه می‌شد، چرا که این‌ها تمام چیزهایی بود که مخبری برایش وجود داشت. جو به محتویات درون اتاقش فکر کرد: یک مسواک، یک چکش نو، یک کیف و لباسی که باید عوض می‌کرد. چیز مهمی وجود نداشت برای این‌که او را قابل شناسایی کند.
جو رفته بود بیرون تا برای خوردن چیزی بیاورد و قرار بود فردا از این‌جا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #4
جو در خانۀ مادرش در رختخواب دراز کشیده بود. به فکر خودکشی افتاد. همچین افکاری برایش مانند مترونوم می‌ماند. همیشه حاضر در صحنه. در طول روز، در هر دقیقه، به این فکر می‌کرد که «باید خودم رو بکشم». اما در صبح‌ها و قبل از رفتن به رختخواب، فکرش عمق می‌گرفت.
می‌دانست دارد وقتش را تلف می‌کند - باید منتظر مرگ مادرش می‌ماند - اما کاری از دستش برنمی‌آمد. داستان موردعلاقه‌اش بود. تنها چیزی که بر پایانش حکم حقیقت می‌کوفت. در چند هفتۀ گذشته همیشه با آب همراه بود. برنامه او اخیراً این بود که در شب، هنگام جزر و مد در کنار ورازانو به داخل هادسون برود. جریان‌ها قوی بودند و او را به دل دریا می‌بردند.
دلش نمی‌خواست کسی را با بدن فاسدش اذیت کند. یک‌بار، زمانی که برای اولین بار از نیروی دریایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

معلم انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,870
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #5
صدای مادرش را از طبقۀ پایین شنید و از تخت پایین آمد. صدتا دراز نشست و صدتا شنا زده بود. روتین روزانه‌اش بود. همین‌طور راه‌رفتن زیاد و فشار دادن یک توپ هندی تا جایی که امکان داشت؛ تمام کاری بود که برای ورزش انجام می‌داد. دلش می‌خواست دستان قدرتمندی داشته باشد. برای دعوا مناسب بودند. اگر انگشتان حریفاتان را بشکنید، بنگ شما یک مزیت خفن دارید! حتی سخت‌ترین و قدرتمندترین مردان هم از شکسته شدن انگشتانشان می‌ترسند و در دعوا، مانند رقص، اغلب دست در دست هستید. پس دستانش یک سلاح بود، کل وجودش سلاح بود؛ بی‌رحم مانند چوب بیسبال. شش و دو، یک و نود، چربی وجود نداره. چهل و هشت سالش بود؛ اما پوست زیتونی رنگش هنوز صاف بود و این باعث می‌شد جوان‌تر از سنش به‌نظر برسد. موهای سفید و سیاهش در ناحیۀ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

موضوعات مشابه

عقب
بالا