متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه طلسم شیطانی | مهدی تورانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mehditourani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 658
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Mehditourani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
68
امتیازها
83
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد: 481
ناظر:
Y E K T A yekta.y

نام داستان: طلسم شیطانی
ژانر: #ترسناک #درام
نویسنده: مهدی تورانی
خلاصه: چند دانشجو برای یک تحقیق علمی به شهر ناتینگهام سفر می‌کنند اما در بین راه به یک جنگل میرسند و بطور اتفاقی وارد یک خونه میشن. بخاطر تاریک شدن هوا تصمیم می‌گیرند که شب رو در اون خونه بمونند و فردا به راهشون ادامه بدن اما....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,374
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • مدیرکل
  • #2
IMG_20230111_234636_553.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YEGANEH SALIMI

Mehditourani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
68
امتیازها
83
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #3
هرساله در دانشگاه گرینیچ لندن به نفرات اول تا سوم که معدل بالاتری نسبت به سایر افراد کسب می‌کنند جوایزی اهدا می‌شود. در این سال نفرات اول تا سوم به ترتیب جک ماونت، هَری ماونت و توماس مینگز شدند. بعد از کسب جوایز و اتمام مراسم لوئیس هِنری رییس دانشگاه این دانشجویان رو صدا زد و به دفتر رییس رفتند. لوئیس: بابت کسب جوایز بهتون تبریک میگم. من شما رو صدا زدم تا درباره یک موضوعی صحبت کنیم. شما به دلیل اینکه برترین دانشجویان این دانشگاه از نظر کسب نمره شدید شما رو به عنوان سفیر دانشگاه برای یک تحقیق علمی انتخاب کردیم. البته اگر شما صلاح بدونید‌. جک: باید چه کاری انجام بدیم؟ لوئیس: در شهر ناتینگهام هرساله یک نوع گیاه کشت میشه که از اون به عنوان یک داروی ضد سرطانی مورد استفاده قرار می‌گیره. من از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Mehditourani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
68
امتیازها
83
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #4
دو ساعت گذشت. اونا رسیدن به یک جنگل. توماس: این جنگل اسمش شروود؛ میگن رابین‌هود اینجا زندگی می‌کرده. تمام رفتارهای رابین‌هود مثل حیوانات جنگل بوده. اون شب‌ها مثل گرگ زوزه می‌کشید و فقط روزها می‌خوابیده. هری: آره درسته! تازه به فقرا هم خیلی کمک می‌کرده. اونجا رو نگاه کنید چه گُل های زیبایی. جک یک لحظه صبر کن من برم چند شاخه گل جمع کنم. جک: الان ساعت حدود دوازده. هنوز خیلی مونده که برسیم؛ اگه بخواد وقفه ایجاد کنیم شب میرسیم. توماس: شب یا روز رسیدن چه فرقی داره؟ ما که قراره بریم مسافرخونه یا هتل؛ صبر کن ناهار بخوریم و بعد میریم. جک ماشین رو نگه داشت و برد داخل جنگل. حصیر پهن کردن و وسایل غذاشون رو گذاشتن روی حصیر. توماس رفت هیزم جمع کرد. آتیش کردن و جک و هری هم مشغول درست کردن ناهار شدند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mehditourani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
68
امتیازها
83
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #5
گفت: کسی خونه نیست؟ توماس چندبار همین جمله رو تکرار کرد. ظاهراً کسی داخل خونه نبود. توماس: انگار کسی اینجا نیست. جک: احتمالا این خونه برای محیط‌بانان باشه. هری: حالا که کسی اینجا نیست چطوره شب رو همینجا بمونیم و فردا صبح به راهمون ادامه بدیم؟ جک: اگه کسی اومد چی؟ هری: میگیم ما مسافریم. جک: فعلا بیاید بریم گواهینامه من رو پیدا کنیم بعداً میایم اینجا. توماس: دیگه هوا تاریک شده و چیزی معلوم نمیشه. بیا بریم داخل خونه فردا صبح که بیدار شدیم اول دنبال گواهینامه تو میریم و بعد به راهمون ادامه میدیم. جک: من برم ماشین رو بیارم امشب رو همینجا می‌مونیم. جک رفت و ماشین رو آورد. نزدیک غروب شده بود. بچه‌ها رفتن هیزم جمع کردن؛ آتیش روشن کردن و دور آتیش نشستن. مشغول صحبت کردن بودن که صدای زوزه شنیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mehditourani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
68
امتیازها
83
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #6
چند لحظه بعد توسط باد یک کاغذ وارد خونه شد. بچه‌ها با چهره‌ای بهت‌زده به کاغذی که روی زمین افتاد خیره شدند. جک رفت و کاغذ رو برداشت. توماس: چیه چرا به کاغذ خیره شدی؟ جک: داخل این برگه نوشته؛ هشدار! از این خانه بیرون نروید؛ اول من را آزاد کنید تا بزارم از اینجا برید بیرون. توماس کاغذ رو از جک گرفت و نوشته‌ها رو خوند. توماس: آره درسته همین نوشته شده تازه با خون هم نوشته شده. کاغذ دست بچه‌ها بود و داشتن باهم صحبت میکردند که یک سایه بیرون خونه دیده شد. توماس: اون دیگه چیه؟ جک: نمی‌دونم بهتره فرار کنیم داخل اتاق. بچه‌ها به داخل اتاق فرار کردند. توماس بیرون اتاق رو نگاه کرد. گفت : چندتا آدم وارد خونه شدند. جک و هری رفتند و بیرون رو نگاه کردند. دیدند چند انسان با صورتهای سفید،موهای بلند و صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mehditourani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
68
امتیازها
83
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #7
یک انسان میمیره اگه روحش از جایی که جسمش دفن شده ناراضی باشه؛ دوباره به جسمش برمیگرده تا جایی دیگه برای جسد جسمش پیدا کنه اما وقتی یک جسم زنده میشه نیاز به خون داره و برای همین به دنبال خون هم نوع خود میره.
هری: بچه‌ها الان وقت این حرف‌ها نیست. دارید کجا میرید؟ بیاید برگردیم شاید رفتن. توماس: به همین زودی که نمیرن. ما که این راه رو اومدیم و تا آخرش میریم. هری: این زیرزمین هم خیلی عجیبه. دیوار و سقفش خاک و کف‌ش هم تماماً سنگ‌های زمین. برخلاف طولش عرضش خیلی کوچیکه حتی دو نفر هم کنار هم جا نمیشیم. بچه‌ها بعد از چند دقیقه به سه غار که کنار هم بودند رسیدند. جک: بالاخره به یک چیزی رسیدیم. اگه یکی از این‌ها خروجی باشه بنظرتون کدوم یکیه؟ توماس: شاید اصلا راه خروج نیستن. جک سمت غارها رفت و داخل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mehditourani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
68
امتیازها
83
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #8
زامبی‌ها هنوز اونجا باشن و ما رو بخورند. شاید این صدای ناله کسی باشه که در تله‌های جنگل گرفتار شده باشه. معمولا محیط‌بانان برای شکارچی‌ها تله‌هایی درست میکنند و گاهی اوقات هم حیوانات در اون تله‌ها گرفتار میشن. ما که این راه رو اومدیم تا آخرش هم میریم.
بچه‌ها به راهشون ادامه دادند. نور فانوس کم شد. هری: چی شد؟ فانوس داره خاموش میشه. جک: فکر کنم دیگه نفتش داره تموم میشه. یه مقدار نفت واسه فانوس خریدم داخل ماشین. بیاید بریم تا فانوس خاموش نشده.

بچه‌ها به راهشون ادامه دادن؛ هرچی جلوتر میرفتند صدای ناله بیشتر میشد. چند دقیقه بعد به یک دریچه رسیدند. صدای ناله از دریچه کاملا به وضوح شنیده میشد. جک فانوس رو خاموش کرد. رفت جلو تا ببینه صدای چیه. چیزی غیر از چند شمع روشن شده و یک اتاق بزرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mehditourani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
68
امتیازها
83
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #9
باید یک نفر اینجا بمونه و دو نفر دیگه‌‌تون دنبال انگشتر برید. جک: چرا نباید همه‌مون باهم بریم بیرون؟ هورِس: من از طلوع خورشید تا غروب سه روز دیگه به شما فرصت میدم تا انگشتر رو برای من بیارید وگرنه اون نفری که اینجا میمونه قربانی میشه. حالا هم تا دیر نشده از جایی که اومدید برگردید بیرون؛ وقتی به زیرزمین رسیدید چشماتون رو ببندید و ده بار پشت‌سر هم اسم من رو به زبون بیارید. تا وقتی که روح بهتون نگفته چشماتون رو باز نمی‌کنید. جک: بچه‌ها کیا برن و کی بمونه؟ توماس: من میمونم شما برید چون من در کارهای هیجانی و ترسناک یک مقدار ضعف نشون میدم و ممکنه دردسر ایجاد کنم. جک و هری از توماس خداحافظی کردند و از غار رفتند بیرون. وقتی به زیرزمین رسیدند از غار بیرون اومدن و بلند شدند. چشماشون رو بستن و ده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] S.LOTFI

Mehditourani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
68
امتیازها
83
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #10
جک: نمی‌دونم! چاره دیگه‌ای نداریم باید این راه تاریک رو ادامه بدیم بلکه به یک نشانه یا جایی رسیدیم.
بچه‌ها حدود بیست دقیقه دیگه رفتن و در بین راه صدایی شنیدند. جک: صدا از سمت راست بیا بریم سمت راست. اونا سمت راست رفتند و چند لحظه بعد هری ایستاد. جک: چرا وایستادی برو دیگه. جک دست داخل جیبش کرد. یک کبریت از جیبش بیرون آورد و روشن کرد. هری: این کبریت رو دیشب وقتی که آتیش کردیم داخل جیبم گذاشتم. جک: همینطور یکی یکی روشن کن و بریم جلو. بچه‌ها کبریت‌ها رو روشن می‌کردن و به سمت صداها میرفتن. کبریت‌ها تموم شد و به یک اتاق رسیدن. هری: انگار صدا از داخل این اتاق. بچه‌ها وارد اتاق شدند. داخل اتاق یک شکاف قرار داشت که روشنایی معلوم میشد. جک رفت تا ببینه منبع نور از کجاست. جک: هری اینجا چندتا آدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Y E K T A
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا