- ارسالیها
- 218
- پسندها
- 7,152
- امتیازها
- 21,013
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #1
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هرشب به تو میاندیشم
سلام به گرمی آفتاب از شرق و غرب دلم
الان که دارم این متن رو مینویسم توی مترو نشستم و دارم میرم سر کار. راستش خیلی فکر کردم تو این مدت که چی بنویسم و چجوری شروع کنم؛ ولی الان که روی صندلیهای آبی مترو نشستم؛ جز خودت و رفاقتمون چیزی یادم نمیاد. شاید اصلا داستان همینه...چی مهمتر از همین که همیشه بودی و برامون وقت گذاشتی. داستان دوستی ما شاید نسبت به خیلی دوستیها متفاوت باشه. خودت میدونی همهمون چقدر بهت اعتماد داریم و به شخصه برای من همیشه اولین نفری که میرم باهاش درد دل میکنم؛ تویی.
اشوان عزیزم،
رفاقتمون مثل خاطراتمون بیانتهاست
و
من خوشحالم که...
چند وقت است که هرشب به تو میاندیشم
سلام به گرمی آفتاب از شرق و غرب دلم
الان که دارم این متن رو مینویسم توی مترو نشستم و دارم میرم سر کار. راستش خیلی فکر کردم تو این مدت که چی بنویسم و چجوری شروع کنم؛ ولی الان که روی صندلیهای آبی مترو نشستم؛ جز خودت و رفاقتمون چیزی یادم نمیاد. شاید اصلا داستان همینه...چی مهمتر از همین که همیشه بودی و برامون وقت گذاشتی. داستان دوستی ما شاید نسبت به خیلی دوستیها متفاوت باشه. خودت میدونی همهمون چقدر بهت اعتماد داریم و به شخصه برای من همیشه اولین نفری که میرم باهاش درد دل میکنم؛ تویی.
اشوان عزیزم،
رفاقتمون مثل خاطراتمون بیانتهاست
و
من خوشحالم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش