متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی شاهنامه فردوسی

  • نویسنده موضوع فاطمه مقدم
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 53
  • بازدیدها 1,129
  • کاربران تگ شده هیچ

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #51
فریدون - بخش ۱۷
چو از روز رخشنده نیمی برفت
دل هر دو جنگی ز کینه بتفت


به تدبیر یک با دگر ساختند
همه رای بیهوده انداختند


که چون شب شود ما شبیخون کنیم
همه دشت و هامون پر از خون کنیم


چو کارآگهان آگهی یافتند
دوان زی منوچهر بشتافتند


رسیدند پیش منوچهر شاه
بگفتند تا برنشاند سپاه


منوچهر بشنید و بگشاد گوش
سوی چاره شد مرد بسیار هوش


سپه را سراسر به قارن سپرد
کمین‌گاه بگزید سالار گرد


ببرد از سران نامور سی‌هزار
دلیران و گردان خنجرگزار


کمین‌گاه را جای شایسته دید
سواران جنگی و بایسته دید


چو شب تیره شد تور با صدهزار
بیامد کمربستهٔ کارزار


شبیخون سگالیده و ساخته
بپیوسته تیر و کمان آخته


چو آمد سپه دید بر جای خویش
درفش فروزنده بر پای پیش


جز از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #52
فریدون - بخش ۱۸
به شاه آفریدون یکی نامه کرد
ز مشک و ز عنبر سر خامه کرد


نخست از جهان آفرین کرد یاد
خداوند خوبی و پاکی و داد


سپاس از جهاندار فریادرس
نگیرد به سختی جز او دست کس


دگر آفرین بر فریدون برز
خداوند تاج و خداوند گرز


همش داد و هم دین و هم فرهی
همش تاج و هم تخت شاهنشهی


همه راستی راست از بخت اوست
همه فر و زیبایی از تخت اوست


رسیدم به خوبی بتوران زمین
سپه برکشیدیم و جستیم کین


سه جنگ گران کرده شد در سه روز
چه در شب چه در هور گیتی فروز


از ایشان شبیخون و از ماکمین
کشیدیم و جستیم هر گونه کین


شنیدم که ساز شبیخون گرفت
ز بیچارگی بند افسون گرفت


کمین ساختم از پس پشت اوی
نماندم به جز باد در مشت اوی


یکایک چو از جنگ برگاشت روی
پی اندر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #53
فریدون - بخش ۱۹
به سلم آگهی رفت ازین رزمگاه
وزان تیرگی کاندر آمد به ماه


پس پشتش اندر یکی حصن بود
برآورده سر تا به چرخ کبود


چنان ساخت کاید بدان حصن باز
که دارد زمانه نشیب و فراز


هم این یک سخن قارن اندیشه کرد
که برگاشتش سلم روی از نبرد


کلانی دژش باشد آرامگاه
سزد گر برو بربگیریم راه


که گر حصن دریا شود جای اوی
کسی نگسلاند ز بن پای اوی


یکی جای دارد سر اندر سحاب
به چاره برآورده از قعر آب


نهاده ز هر چیز گنجی به جای
فگنده برو سایه پر همای


مرا رفت باید بدین چاره زود
رکاب و عنان را بباید بسود


اگر شاه بیند ز جنگ‌آوران
به کهتر سپارد سپاهی گران


همان با درفش همایون شاه
هم انگشتر تور با من به راه


بباید کنون چاره‌ای ساختن
سپه را به حصن اندر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #54
فریدون - بخش ۲۰
تهی شد ز کینه سر کینه دار
گریزان همی رفت سوی حصار


پس اندر سپاه منوچهر شاه
دمان و دنان برگرفتند راه


چو شد سلم تا پیش دریا کنار
ندید آنچه کشتی برآن رهگذار


چنان شد ز بس کشته و خسته دشت
که پوینده را راه دشوار گشت


پر از خشم و پر کینه سالار نو
نشست از بر چرمهٔ تیزرو


بیفگند بر گستوان و بتاخت
به گرد سپه چرمه اندر نشاخت


رسید آنگهی تنگ در شاه روم
خروشید کای مرد بیداد شوم


بکشتی برادر ز بهر کلاه
کله یافتی چند پویی براه


کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت
به بار آمد آن خسروانی درخت


زتاج بزرگی گریزان مشو
فریدونت گاهی بیاراست نو


درختی که پروردی آمد به بار
بیابی هم اکنون برش در کنار


اگر بار خارست خود کشته‌ای
و گر پرنیانست خود رشته‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
46
بازدیدها
2,106

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا