متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی شاهنامه فردوسی

  • نویسنده موضوع فاطمه مقدم
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 53
  • بازدیدها 1,129
  • کاربران تگ شده هیچ

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,648
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • مدیر
  • #31
ضحاک - بخش ۹

چو آمد به نزدیک اروندرود
فرستاد زی رودبانان درود


بران رودبان گفت پیروز شاه
که کشتی برافگن هم اکنون به راه


مرا با سپاهم بدان سو رسان
از اینها کسی را بدین سو ممان


بدان تا گذر یابم از روی آب
به کشتی و زورق هم اندر شتاب


نیاورد کشتی نگهبان رود
نیامد بگفت فریدون فرود


چنین داد پاسخ که شاه جهان
چنین گفت با من سخن در نهان


که مگذار یک پشه را تا نخست
جوازی بیابی و مهری درست


فریدون چو بشنید شد خشمناک
ازان ژرف دریا نیامدش باک


هم آنگه میان کیانی ببست
بران بارهٔ تیزتک بر نشست


سرش تیز شد کینه و جنگ را
به آب اندر افگند گلرنگ را


ببستند یارانش یکسر کمر
همیدون به دریا نهادند سر


بر آن باد پایان با آفرین
به آب اندرون غرقه کردند زین


به خشکی رسیدند سر کینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,648
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • مدیر
  • #32
ضحاک - بخش ۱۰

طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود


فریدون ز بالا فرود آورید
که آن جز به نام جهاندار دید


وزان جادوان کاندر ایوان بدند
همه نامور نره دیوان بدند


سرانشان به گرز گران کرد پست
نشست از برگاه جادوپرست


نهاد از بر تخت ضحاک پای
کلاه کئی جست و بگرفت جای


برون آورید از شبستان اوی
بتان سیه‌موی و خورشید روی


بفرمود شستن سرانشان نخست
روانشان ازان تیرگیها بشست


ره داور پاک بنمودشان
ز آلودگی پس بپالودشان


که پروردهٔ بت پرستان بدند
سراسیمه برسان مستان بدند


پس آن دختران جهاندار جم
به نرگس گل سرخ را داده نم


گشادند بر آفریدون سخن
که نو باش تا هست گیتی کهن


چه اختر بد این از تو ای نیک‌بخت
چه باری ز شاخ کدامین درخت


که ایدون به بالین شیرآمدی
ستمکاره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,648
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • مدیر
  • #33
ضحاک - بخش ۱۱

چوکشور ز ضحاک بودی تهی
یکی مایه ور بد بسان رهی


که او داشتی گنج و تخت و سرای
شگفتی به دل سوزگی کدخدای


ورا کندرو خواندندی بنام
به کندی زدی پیش بیداد گام


به کاخ اندر آمد دوان کند رو
در ایوان یکی تاجور دید نو


نشسته به آرام در پیشگاه
چو سرو بلند از برش گرد ماه


ز یک دست سرو سهی شهرناز
به دست دگر ماه‌روی ار نواز


همه شهر یکسر پر از لشکرش
کمربستگان صف زده بر درش


نه آسیمه گشت و نه پرسید راز
نیایش کنان رفت و بردش نماز


برو آفرین کرد کای شهریار
همیشه بزی تا بود روزگار


خجسته نشست تو با فرهی
که هستی سزاوار شاهنشهی


جهان هفت کشور ترا بنده باد
سرت برتر از ابر بارنده باد


فریدونش فرمود تا رفت پیش
بکرد آشکارا همه راز خویش


بفرمود شاه دلاور بدوی
که رو آلت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,648
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • مدیر
  • #34
ضحاک - بخش ۱۲

جهاندار ضحاک ازان گفت‌گوی
به جوش آمد و زود بنهاد روی


چو شب گردش روز پرگار زد
فروزنده را مهره در قار زد


بفرمود تا برنهادند زین
بران باد پایان باریک بین


بیامد دمان با سپاهی گران
همه نره دیوان جنگ آوران


ز بی‌راه مر کاخ را بام و در
گرفت و به کین اندر آورد سر


سپاه فریدون چو آگه شدند
همه سوی آن راه بی‌ره شدند


ز اسپان جنگی فرو ریختند
در آن جای تنگی برآویختند


همه بام و در مردم شهر بود
کسی کش ز جنگ آوری بهر بود


همه در هوای فریدون بدند
که از درد ضحاک پرخون بدند


ز دیوارها خشت و ز بام سنگ
به کوی اندرون تیغ و تیر و خدنگ


ببارید چون ژاله ز ابر سیاه
پئی را نبد بر زمین جایگاه


به شهر اندرون هر که برنا بدند
چه پیران که در جنگ دانا بدند


سوی لشکر آفریدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin~

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #35
فریدون - بخش ۱

فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار


به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی


به روز خجسته سر مهرماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه


زمانه بی‌اندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره ایزدی


دل از داوریها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند


نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هر یک ز یاقوت جام


می روشن و چهرهٔ شاه نو
جهان نو ز داد و سر ماه نو


بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند


پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست


اگر یادگارست ازو ماه مهر
بکوش و به رنج ایچ منمای چهر


ورا بد جهان سالیان پانصد
نیفکند یک روز بنیاد بد


جهان چون برو بر نماند ای پسر
تو نیز آز مپرست و انده مخور


نماند چنین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #36
فریدون - بخش ۲

ز سالش چو یک پنجه اندر کشید
سه فرزندش آمد گرامی پدید


به بخت جهاندار هر سه پسر
سه خسرو نژاد از در تاج زر


به بالا چو سرو و به رخ چون بهار
به هر چیز مانندهٔ شهریار


از این سه دو پاکیزه از شهرناز
یکی کهتر از خوب چهر ارنواز


پدر نوز ناکرده از ناز نام
همی پیش پیلان نهادند گام


فریدون از آن نامداران خویش
یکی را گرانمایه‌تر خواند پیش


کجا نام او جندل پرهنر
به هر کار دلسوز بر شاه بر


بدو گفت برگرد گرد جهان
سه دختر گزین از نژاد مهان


سه خواهر ز یک مادر و یک پدر
پری چهره و پاک و خسرو گهر


به خوبی سزای سه فرزند من
چنان چون بشاید به پیوند من


به بالا و دیدار هر سه یکی
که این را ندانند ازان اندکی


چو بشنید جندل ز خسرو سخن
یکی رای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #37
فریدون - بخش ۳

فرستادهٔ شاه را پیش خواند
فراوان سخن را به خوبی براند


که من شهریار ترا کهترم
به هرچ او بفرمود فرمانبرم


بگویش که گرچه تو هستی بلند
سه فرزند تو برتو بر ارجمند


پسر خود گرامی بود شاه را
بویژه که زیبا بود گاه را


سخن هر چه گفتی پذیرم همی
ز دختر من اندازه گیرم همی


اگر پادشا دیده خواهد ز من
و گر دشت گردان و تخت یمن


مرا خوارتر چون سه فرزند خویش
نبینم به هنگام بایست پیش


پس ار شاه را این چنین است کام
نشاید زدن جز به فرمانش گام


به فرمان شاه این سه فرزند من
برون آنگه آید ز پیوند من


کجا من ببینم سه شاه ترا
فروزندهٔ تاج و گاه ترا


بیایند هر سه به نزدیک من
شود روشن این شهر تاریک من


شود شادمان دل به دیدارشان
ببینم روانهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #38
فریدون - بخش ۴

سوی خانه رفتند هر سه چوباد
شب آمد بخفتند پیروز و شاد


چو خورشید زد عکس برآسمان
پراگند بر لاژورد ارغوان


برفتند و هر سه بیاراستند
ابا خویشتن موبدان خواستند


کشیدند با لشکری چون سپهر
همه نامداران خورشیدچهر


چو از آمدنشان شد آگاه سرو
بیاراست لشکر چو پر تذرو


فرستادشان لشکری گشن پیش
چه بیگانه فرزانگان و چه خویش


شدند این سه پرمایه اندر یمن
برون آمدند از یمن مرد و زن


همی گوهر و زعفران ریختند
همی مشک با می برآمیختند


همه یال اسپان پر از مشک و می
پراگنده دینار در زیر پی


نشستن گهی ساخت شاه یمن
همه نامداران شدند انجمن


در گنجهای کهن کرد باز
گشاد آنچه یک چند گه بود راز


سه خورشید رخ را چو باغ بهشت
که موبد چو ایشان صنوبر نکشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #39
فریدون - بخش ۵

نهفته چو بیرون کشید از نهان
به سه بخش کرد آفریدون جهان


یکی روم و خاور دگر ترک و چین
سیم دشت گردان و ایران‌زمین


نخستین به سلم اندرون بنگرید
همه روم و خاور مراو را سزید


به فرزند تا لشکری برگزید
گرازان سوی خاور اندرکشید


به تخت کیان اندر آورد پای
همی خواندندیش خاور خدای


دگر تور را داد توران زمین
ورا کرد سالار ترکان و چین


یکی لشکری نا مزد کرد شاه
کشید آنگهی تور لشکر به راه


بیامد به تخت کئی برنشست
کمر بر میان بست و بگشاد دست


بزرگان برو گوهر افشاندند
همی پاک توران شهش خواندند


از ایشان چو نوبت به ایرج رسید
مر او را پدر شاه ایران گزید


هم ایران و هم دشت نیزه‌وران
هم آن تخت شاهی و تاج سران


بدو داد کورا سزا بود تاج
همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #40
فریدون - بخش ۶

برآمد برین روزگار دراز
زمانه به دل در همی داشت راز


فریدون فرزانه شد سالخورد
به باغ بهار اندر آورد گرد


برین گونه گردد سراسر سخن
شود سست نیرو چو گردد کهن


چو آمد به کاراندرون تیرگی
گرفتند پرمایگان خیرگی


بجنبید مر سلم را دل ز جای
دگرگونه‌تر شد به آیین و رای


دلش گشت غرقه به آزاندرون
به اندیشه بنشست با رهنمون


نبودش پسندیده بخش پدر
که داد او به کهتر پسر تخت زر


به دل پر زکین شد به رخ پر ز چین
فرسته فرستاد زی شاه چین


فرستاد نزد برادر پیام
که جاوید زی خرم و شادکام


بدان ای شهنشاه ترکان و چین
گسسته دل روشن از به گزین


ز نیکی زیان کرده گویی پسند
منش پست و بالا چو سرو بلند


کنون بشنو ازمن یکی داستان
کزین گونه نشنیدی از باستان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
46
بازدیدها
2,106

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا