متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی شاهنامه فردوسی

  • نویسنده موضوع فاطمه مقدم
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 53
  • بازدیدها 1,129
  • کاربران تگ شده هیچ

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #41
فریدون - بخش ۷

فرستادهٔ سلم چون گشت باز
شهنشاه بنشست و بگشاد راز


گرامی جهانجوی را پیش خواند
همه گفتها پیش او بازراند


ورا گفت کان دو پسر جنگجوی
ز خاور سوی ما نهادند روی


از اختر چنین استشان بهره خود
که باشند شادان به کردار بد


دگر آنکه دو کشور آبشخورست
که آن بومها را درشتی برست


برادرت چندان برادر بود
کجا مر ترا بر سر افسر بود


چو پژمرده شد روی رنگین تو
نگردد دگر گرد بالین تو


تو گر پیش شمشیر مهرآوری
سرت گردد آشفته از داوری


دو فرزند من کز دو دوش جهان
برینسان گشادند بر من زبان


گرت سر بکارست بپسیچ کار
در گنج بگشای و بربند بار


تو گر چاشت را دست یازی به جام
و گر نه خورند ای پسر بر تو شام


نباید ز گیتی ترا یار کس
بی‌آزاری و راستی یار بس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #42
فریدون - بخش ۸
یکی نامه بنوشت شاه زمین
به خاور خدای و به سالار چین


سر نامه کرد آفرین خدای
کجا هست و باشد همیشه به جای


چنین گفت کاین نامهٔ پندمند
به نزد دو خورشید گشته بلند


دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین
میان کیان چون درخشان نگین


از آنکو ز هر گونه دیده جهان
شده آشکارا برو بر نهان


گرایندهٔ تیغ و گرز گران
فروزندهٔ نامدار افسران


نمایندهٔ شب به روز سپید
گشایندهٔ گنج پیش امید


همه رنجها گشته آسان بدوی
برو روشنی اندر آورده روی


نخواهم همی خویشتن را کلاه
نه آگنده گنج و نه تاج و نه گاه


سه فرزند را خواهم آرام و ناز
از آن پس که دیدیم رنج دراز


برادر کزو بود دلتان به درد
وگر چند هرگز نزد باد سرد


دوان آمد از بهر آزارتان
که بود آرزومند دیدارتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #43
فریدون - بخش ۹
چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان
نبود آگه از رای تاریکشان


پذیره شدندش به آیین خویش
سپه سربسر باز بردند پیش


چو دیدند روی برادر به مهر
یکی تازه‌تر برگشادند چهر


دو پرخاشجوی با یکی نیک خوی
گرفتند پرسش نه بر آرزوی


دو دل پر ز کینه یکی دل به جای
برفتند هر سه به پرده سرای


به ایرج نگه کرد یکسر سپاه
که او بد سزاوار تخت و کلاه


بی‌آرامشان شد دل از مهر او
دل از مهر و دیده پر از چهر او


سپاه پراگنده شد جفت جفت
همه نام ایرج بد اندر نهفت


که هست این سزاوار شاهنشهی
جز این را نزیبد کلاه مهی


به لشکر نگه کرد سلم از کران
سرش گشت از کار لشکر گران


به لشگرگه آمد دلی پر ز کین
جگر پر ز خون ابروان پر ز چین


سراپرده پرداخت از انجمن
خود و تور بنشست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #44
فریدون - بخش ۱۰
چو برداشت پرده ز پیش آفتاب
سپیده برآمد به پالود خواب


دو بیهوده را دل بدان کار گرم
که دیده بشویند هر دو ز شرم


برفتند هر دو گرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده‌سرای


چو از خیمه ایرج به ره بنگرید
پر از مهر دل پیش ایشان دوید


برفتند با او به خیمه درون
سخن بیشتر بر چرا رفت و چون


بدو گفت تور ار تو از ما کهی
چرا برنهادی کلاه مهی؟


ترا باید ایران و تخت کیان
مرا بر در ترک بسته میان؟


برادر که مهتر به خاور به رنج
به سر بر ترا افسر و زیر گنج؟


چنین بخششی کان جهانجوی کرد
همه سوی کهتر پسر روی کرد


نه تاج کیان مانم اکنون نه گاه
نه نام بزرگی نه ایران سپاه


چو از تور بشنید ایرج سخن
یکی پاکتر پاسخ افگند بن


بدو گفت کای مهتر کام جوی
اگر کام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #45
فریدون - بخش ۱۱
فریدون نهاده دو دیده به راه
سپاه و کلاه آرزومند شاه


چو هنگام برگشتن شاه بود
پدر زان سخن خود کی آگاه بود


همی شاه را تخت پیروزه ساخت
همی تاج را گوهر اندر نشاخت


پذیره شدن را بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند


تبیره ببردند و پیل از درش
ببستند آذین به هر کشورش


به زین اندرون بود شاه و سپاه
یکی گرد تیره برآمد ز راه


هیونی برون آمد از تیره گرد
نشسته برو سوگواری به درد


خروشی برآورد دل سوگوار
یکی زر تابوتش اندر کنار


به تابوت زر اندرون پرنیان
نهاده سر ایرج اندر میان


ابا ناله و آه و با روی زرد
به پیش فریدون شد آن شوخ مرد


ز تابوت زر تخته برداشتند
که گفتار او خوار پنداشتند


ز تابوت چون پرنیان برکشید
سر ایرج آمد بریده پدید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #46
فریدون - بخش ۱۲

برآمد برین نیز یک چندگاه
شبستان ایرج نگه کرد شاه


یکی خوب و چهره پرستنده دید
کجا نام او بود ماه‌آفرید


که ایرج برو مهر بسیار داشت
قضا را کنیزک ازو بار داشت


پری چهره را بچه بود در نهان
از آن شاد شد شهریار جهان


از آن خوب‌رخ شد دلش پرامید
به کین پسر داد دل را نوید


چو هنگامهٔ زادن آمد پدید
یکی دختر آمد ز ماه آفرید


جهانی گرفتند پروردنش
برآمد به ناز و بزرگی تنش


مر آن ماه‌رخ را ز سر تا به پای
تو گفتی مگر ایرجستی به جای


چو بر جست و آمدش هنگام شوی
چو پروین شدش روی و چون مشک موی


نیا نامزد کرد شویش پشنگ
بدو داد و چندی برآمد درنگ


یکی پور زاد آن هنرمند ماه
چگونه سزاوار تخت و کلاه


چو از مادر مهربان شد جدا
سبک تاختندش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #47
فریدون - بخش ۱۳

به سلم و به تور آمد این آگهی
که شد روشن آن تخت شاهنشهی


دل هر دو بیدادگر پر نهیب
که اختر همی رفت سوی نشیب


نشستند هر دو به اندیشگان
شده تیره روز جفاپیشگان


یکایک بران رایشان شد درست
کزان روی شان چاره بایست جست


که سوی فریدون فرستند کس
به پوزش کجا چاره این بود بس


بجستند از آن انجمن هردوان
یکی پاک دل مرد چیره‌زبان


بدان مرد باهوش و با رای و شرم
بگفتند با لابه بسیار گرم


در گنج خاور گشادند باز
بدیدند هول نشیب از فراز


ز گنج گهر تاج زر خواستند
همی پشت پیلان بیاراستند


به گردونه‌ها بر چه مشک و عبیر
چه دیبا و دینار و خز و حریر


ابا پیل گردونکش و رنگ و بوی
ز خاور به ایران نهادند روی


هر آنکس که بد بر در شهریار
یکایک فرستادشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #48
فریدون - بخش ۱۴
سپه چون به نزدیک ایران کشید
همانگه خبر با فریدون رسید


بفرمود پس تا منوچهر شاه
ز پهلو به هامون گذارد سپاه


یکی داستان زد جهاندیده کی
که مرد جوان چون بود نیک‌پی


بدام آیدش ناسگالیده میش
پلنگ از پس پشت و صیاد پیش


شکیبایی و هوش و رای و خرد
هژبر از بیابان به دام آورد


و دیگر ز بد مردم بد کنش
به فرجام روزی بپیچد تنش


ببادافره آنگه شتابیدمی
که تفسیده آهن بتابیدمی


چو لشکر منوچهر بر ساده دشت
برون برد آنجا ببد روز هشت


فریدونش هنگام رفتن بدید
سخنها به دانش بدو گسترید


منوچهر گفت ای سرافراز شاه
کی آید کسی پیش تو کینه خواه


مگر بد سگالد بدو روزگار
به جان و تن خود خورد زینهار


من اینک میان را به رومی زره
ببندم که نگشایم از تن گره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #49
فریدون - بخش ۱۵

بدان گه که روشن جهان تیره گشت
طلایه پراگنده بر گرد دشت


به پیش سپه قارن رزم زن
ابا رای زن سرو شاه یمن


خروشی برآمد ز پیش سپاه
که ای نامداران و مردان شاه


بکوشید کاین جنگ آهرمنست
همان درد و کین است و خون خستنست


میان بسته دارید و بیدار بید
همه در پناه جهاندار بید


کسی کو شود کشته زین رزمگاه
بهشتی بود شسته پاک از گناه


هر آن کس که از لشکر چین و روم
بریزند خون و بگیرند بوم


همه نیکنامند تا جاودان
بمانند با فرهٔ موبدان


هم از شاه یابند دیهیم و تخت
ز سالار زر و ز دادار بخت


چو پیدا شود پاک روز سپید
دو بهره بپیماید از چرخ شید


ببندید یکسر میان یلی
ابا گرز و با خنجر کابلی


بدارید یکسر همه جای خویش
یکی از دگر پای منهید پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #50
فریدون - بخش ۱۶
سپیده چو از تیره شب بردمید
میان شب تیره اندر خمید


منوچهر برخاست از قلبگاه
ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه


سپه یکسره نعره برداشتند
سنانها به ابر اندر افراشتند


پر از خشم سر ابروان پر ز چین
همی بر نوشتند روی زمین


چپ و راست و قلب و جناح سپاه
بیاراست لشکر چو بایست شاه


زمین شد به کردار کشتی برآب
تو گفتی سوی غرق دارد شتاب


بزد مهره بر کوههٔ ژنده پیل
زمین جنب جنبان چو دریای نیل


همان پیش پیلان تبیره زنان
خروشان و جوشان و پیلان دمان


یکی بزمگاهست گفتی به جای
ز شیپور و نالیدن کره نای


برفتند از جای یکسر چو کوه
دهاده برآمد ز هر دو گروه


بیابان چو دریای خون شد درست
تو گفتی که روی زمین لاله رست


پی ژنده پیلان بخون اندرون
چنان چون ز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
46
بازدیدها
2,106

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا