• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های رُز آبی‌ای که نقره‌فام شد | ryhneae کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ryhneae
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 859
  • کاربران تگ شده هیچ

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,394
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
می‌دانم که من برای تو، مانند شعله‌ای از آتش جهنم در یخبندان طوفانی‌ای هستم؛ می‌دانم که شانه‌های من، برای تو، مانند پَرِ قو عاشقی‌ست که منتظر یارِ خود است...
امّا، روز‌هایی‌ست که کلمات خود را مانند تکّه‌های یک چوبِ خشک به قلبِ من پرتاب می‌کنی و در پایان، زمزمه می‌کنی...
"من شب‌هایم را در انتظار لبخندِ تو، تا طلوع خورشید فروزان می‌گذرانم... و روی خندان تو، موهبتی‌ست برای من؛ پس حرف‌هایم را بپذیر."
امّا ثانیه‌ها،
ساعت‌ها،
روزها و هفته‌ها،
رُز آبیِ مرا با چشمان خود آتش می‌زنی، گویا من گلبرگی از جنس نقره هستم.
من، دیگر نمی‌خواهم به تو خیره شوم؛
می‌خواهم در مرداب کثیف قلبت، گرچه مرا از پای در می‌آورد، پنهان شوم و گلبرگ‌های معصوم رُز آبی‌ام را بر آسمان آب‌های تاریک مرداب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ryhneae

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,394
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
"من که هستم؟"
سال‌ها در جاده‌ی روح خود، به دنبال درختی به رنگ سبز بودم؛ امّا می‌دانستم روح من، دیگر رنگین نیست.
روزها می‌گذرد و در افکار خاکستری‌ام، به خواب فرو رفته‌ام... امّا زمانی که چشمانم را به سوی تو باز می‌کنم، اشکانم از دیدن روح تنهای آبی تو، سرازیر می‌شود.
من مانند یک ویالونِ غمگین در اعماق شب‌های خاکستری‌ام برای تو، موزیک تراژدی حرف‌های ناگفته‌ام را می‌نوازم؛ گویا می‌توانم خاکسترِ دل کوچکِ تو را، باز هم به آتش، بازگردانم...
امّا، نازنین من، چه کسی می‌تواند رُز پژمرده‌ای را دوباره شکوفه دهد؟
 
آخرین ویرایش
امضا : ryhneae

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,394
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
من آرام آرام در مِه افکارم ناپدید می‌شوم؛ گویا می‌توانم از صیّادی درنده بگریزم. امّا وقتی خود را در میان مِه پیدا می‌کنم، دِل کوچک من، به غم مانند باران پاییزی‌ای که بر زمین خاک‌خورده می‌نشیند، خوش‌آمد می‌گوید.
من می‌خواهم کسی به صورت من خیره نشود. می‌خواهم زیبا باشم؛ مانند تو... امّا، چرا زیبایی مبهوت کننده‌ات تو را خاکستری کرده است؟
نه؛ زیبایی تو مانند قلب کوچکت معصوم است؛ این دیگران هستند که تو را خاکستری کرده‌اند... .
آری؛ اهمیتی ندارد که زیبا باشی؛ اهمیتی ندارد که اندوهگین باشی؛ آن‌ها در هرحال رُز تو را تبدیل به سنگ می‌کنند.
سال‌ها می‌گذرد و فهمیده‌ام که من به‌دنبال زیبایی نبوده‌ام... این آوای غم بود که مرا به‌دنبال شادمانی بدرقه می‌کرد... .
 
آخرین ویرایش
امضا : ryhneae

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,394
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
وقتی مانند کودکِ معصومی در رویاهای شیرینت پنهان شوی، غم و اندوه نمی‌تواند به روح کوچکت آسیب برساند؛
امّا... اگر دروازه‌ی چشمانت را به سوی حقیقت تلخ، بگشایی، باید شادمانی را برای همیشه بدرقه کنی.
آری... من، مانند تو، لبخند دروغین را بر صورتِ خود مانند نقاشیِ روزهای کودکی‌ام رسم می‌کنم.
من در این جهان، مانند پرنده‌ی بامداد در قفسی که میله‌هایش از اشک‌های خونین‌ات ساخته شده است، زندانی شده‌ام.
اگر لبخندِ لب‌هایم نورانی نشود، آن‌ها بال‌های من را گویی که پرهای احمقانه‌ای هستند، مانند یک شکارچی، می‌درند...
همانا که من در گوشه‌ای از جهان خاکستری‌ام نشسته‌ام و دلتنگِ پرواز در کرانه‌ی آسمان شده‌ام...
و در پایان، هیچوقت تو را فراموش نخواهم کرد؛ زیرا تو مانند خون سرخ مانند در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ryhneae

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,394
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
گاهی،
نمی‌توانم به درستی نفس بکشم.
اشک‌هایم از صورتم جاری می‌شود و قلبم از رنگ خونین، به سیاه تبدیل می‌شود.
می‌خواهم زنده بمانم، امّا همه چیز آنقد سخت است که آرزو می‌کردم اگر از بین بروم، همه چیز درست می‌شود.
من می‌ترسم، نمی‌خواهم شب‌ها را به بامداد بگذرانم.
هیچکس به من لبخند نمی‌زند، هیچکس با مهربانی با من سخن نمی‌گوید، میلیون‌ها نفر در این جهان وجود دارند و همه قلب خاکستری‌شان روحم را می‌شکافند.
نمی‌خواهم ناپدید شوم، فقط می‌خواهم همه چیز درست شود... .
حرف‌‌های ناگفته‌ام را مانند زهری آغشته به خاکستر قلبم را به بیرون می‌ریزم امّا هیچ‌چیز تغییر نمی‌کند.
من، از درون، می‌شکافم و روح خود را مانند دریای خون به بیرون جاری میکنم.
دیگر نفس نخواهم کشید، دیگر وجود نخواهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ryhneae

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,394
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
برای کدام درد، اشک‌های خونین‌ام را پاک کنم؟
برای کدام رُز پَرپَر شده، آتش قلبم را خاموش کنم؟
برای کدام یک از آشفتگی‌هایم، به آسمان تاریک روزهای غم‌انگیزم روشنایی ببخشم؟
دیگر نخواهم ترسید، دیگر چشمانم را بر روشنایی نخواهم بست، دیگر رُز خاکستری نخواهم بود.
در پایان،
من،
تو،
او و ما خواهیم مُرد.
همه‌ی ما محو خواهیم شد.
همه‌ی ما...
پس دستت را به من بده، تا زیبا محو شویم...
تا آنگاه، روزی جوانه‌ی معصومانه‌مان رُزی آبی شود.
 
آخرین ویرایش
امضا : ryhneae

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,394
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
زندگی‌ام دیگر مانند گذشته رنگین نیست.
دنیای من مانند رنگین‌کمانِ قصّه‌های پری در داستان‌های کودکانه بود؛ اما آن‌ها اکنون قصه‌ی مرا تبدیل به کابوسی کثیف کرده‌اند.
اکنون من مانند عروسکِ زشت و کثیفی شده‌ام که آن‌ها مرا مانند اسباب‌بازی‌ای کنترل می‌کنند.
امّا این عروسک، تا چه زمان می‌تواند لبخند خود را بر صورت نقاشی کند؟
"همه‌ چیز تقصیر توست"
نمی‌توانم آن کلمات را از یاد ببرم.
نمی‌توانم آن گلوله‌ای که به قلب آبی من شلیک شد را از قلب خود خارج کنم.
نمی‌توانم آن سنگِ سنگین و سردی را که به اقیانوس قلبِ من پرتاب شد را مدفون کنم.
آن‌ها روحم را خراشیدند، زخم‌هایم را به آتش کِشاندند و در پایان نیاموختند که چطور آن‌ها را ترمیم کنم؛ پس چگونه از این مرداب کثیف نجات پیدا کنم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ryhneae

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,394
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
قلب زیبای من، آیا احساس غم مرا به آغوش خود می‌کشی؟
آیا می‌توانی دوباره لبخند بزنی؟
ممکن است که منظور مرا به درستی نفهمی.
بگذار تا برایت از احساساتم بگویم.
تو، در مکانی آرام ایستاده‌ای و در افکار خود فرو رفته‌ای... آنقدر که دیگر پاهای خود را احساس نمی‌کنی.
آرام به اطرافت نگاه خواهی انداخت و سپس چهره‌های فرورفته‌ای را اطراف خود مشاهده می‌کنی.
آن‌ها درحال نفس کشیدن هستند. امّا تو... قلب آن‌ها را نمی‌توانی به‌خاطر بسپاری؛ زیرا آن‌ها قلبی ندارند... مانند سایه‌هایشان که تاریکی آن‌ها چشمانت را آرام آرام به سیاهی خود فرو می‌برند.
همه آن‌ها درحال گذر از اطرافت هستند، امّا تو در میانشان ایستاده‌ای و خود را در آغوش گرفته‌ای... گویی به آرامی متوجه می‌شوی که تاریکی سایه تو،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ryhneae

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,394
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
من، تو را نمی‌شناختم.
ما مانند رهگذرانی بودیم که روزها به همدیگر خیره می‌شدیم و در افکارمان باهمدیگر هم‌کلام می‌شدیم.
روزها گذشت و تو را نادیده گرفتم.
روزها گذشت و تو من را نادیده گرفتی.
امّا به آرامی، صدای ترک برداشتن قلب سیاهت را احساس کردم.
تو لبخند می‌زدی و خود را پنهان می‌کردی.
امّا آیا می‌دانستم که آرام آرام محو می‌شوی؟
افکارم از فکر کردن به چهره‌ی خندانت متوقف نمی‌شود... آرزو می‌کنم که کاش باری دیگر چهره‌ات را می‌دیدم و زمزمه می‌کردم...
"گرچه هیچکس توجه نمی‌کند، امّا من تو را می‌بینم؛ غم تو را احساس می‌کنم..."
تا شاید بدانی که لبخندت وجود من و آن‌ها را سرشار از لذت می‌کند... .

برای مهلا، دوست زیبایم که تصمیم گرفت از این جهان محو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ryhneae

ryhneae

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/5/18
ارسالی‌ها
1,950
پسندها
35,394
امتیازها
84,373
مدال‌ها
27
سن
16
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
می‌خواهم از خودم برای تو بگویم.
سال‌ها پیش، فردی بودم که جهان را به رنگ آبی آسمان می‌دید.
روزها گذشت و افرادی را ملاقات کردم که آسمانم را خونین کردند.
ساعت‌ها گذشت و آسمانم دیگر خونین نبود، بلکه به رنگ مردابِ سیاه‌رنگ لجن مانند تبدیل شد.
امّا تصمیم گرفتم که این آسمان مرداب مانند را دوست بدارم؛ زیرا در جنگل قلب من، تنها این آسمان از منِ روزهای رنگین باقی مانده بود.
دانستم که آسمانم دیگر رنگ آبی شفاف قبلی را به خود نمی‌گیرد؛ پس باید آن را با لبخند خود دوباره رنگ‌آمیزی کنم.
زیرا این من هستم؛
فردی که آن‌ها سعی بر شکستنش داشتند و اکنون بر لبه پرتگاه کوهستان قلب آن‌ها ایستاده‌ام و آسمان را به رنگ رُز پژمرده‌ام تبدیل می‌کنم.
<[COLOR=rgb(40, 50...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ryhneae

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا