دستش روی ماشه رفت دستهاش میلرزید؛ نمیدونم از خشم بود یا از بعد شلیک میترسید. اون پدرامی که میشناختم، نامرد بود ولی فکر نکنم قاتل باشه؛ ولی کسی که زنش رو میفروشه نمیتونه آدمکش باشه؟! صدای شلیک گلوله فضای خونه رو پر کرد. حس میکنم الان درک کردم که چرا شیرین بعد خسرو تن به هیچ مردی نداد و خودش رو کشت. منم حاظر بودم الان به جای سورنا بمیرم ولی با پدرام ده قدم راه نرم. عشق چه طعمیه؟ مطمئنم شیرین نیست یا حداقلش یک چیزی بین تلخ و شوره، چون الان که پریدم جلو گلوله مزه تلخ و شور خون تو دهنم پیچیده بود.