متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان باشد برای فردایی که نبودم | bahareh.s کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع bahareh.s
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 721
  • کاربران تگ شده هیچ

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
باشد برای فردایی که نبودم
نام نویسنده:
bahareh.s (بهاره.ص)
ژانر رمان:
#معمایی #جنایی #عاشقانه
به نام او
کد: 5107
ناظر: Mobina.yahyazade Mobina.yahyazade


خلاصه:
زمان در هم آمیخته و همه چیز به هم می‌ریزد. رز، زنی در آستانۀ سی و پنج سالگی در زمانی که حتی فکرش را هم نمی‌کند به کسی دل می‌بندد که شاید دیگر هرگز نبیندش. کسی که در شبی سرد و تاریک، مجدد به دیدارش می‌آید و برایش نامه‌ای به جا می‌گذارد که شاید زندگی‌اش را به کل و برای همیشه دچار دگرگونی و تغییر کند!




توضیحات نویسنده: ممنون از انتخاب رمان من، از ابتدا باید بگم که من هرگز روی خط داستان و پیچ و تابی که قراره داستان داشته باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : bahareh.s

Z.MOSLEH❁

کاربر قابل احترام
سطح
23
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
14,924
امتیازها
35,373
مدال‌ها
34
سن
18
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3

مقدمه:

دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است
چه کرده‌ای که ز بود و نبودت آزرده است
به عکس‌های خودم خیره‌ام، کدام منم؟
زمانه، خاطره‌های مرا کجا برده است
| فاضل نظری |


«پیش‌گفتار»

با هر تکان جزئی سرش، آویزهای مرواریدی به‌هم برخورد می‌کردند. پرده‌های سفیدِ حریر هم از پنجرۀ نیمه‌باز روبه روی تخت بالا و پایین می‌پریدند. کورنورهایی آرام‌آرام از لابه‌لای پنجره بیرون می‌خزید و روی صورت جفتشان که در آغوش یک‌دیگر بودند می‌تابید. نفس‌هایشان با یکد‌یگر از بینی خارج و داخل می‌شد. دخترک، بی‌حرکت بالا سرش ایستاده بود و نگاهش را به مژه‌های پرپشت مردانه‌ای داده بود که گویی مروارید وجودش در پشت آن پلک‌ها را پوشیده ساخته، پلک‌هایی که انگار قرار نیست از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4


یک
«در آخرین عکس‌مان آن‌قدر مرا دوست داری؛ که باورم نمی‌شود رفته‌ای»


ابرهای سیاه بالا سرش جمع شده و هرلحظه تیره‌تر از قبل می‌خواستند به شب شومی ببارند که واقعاً نیازمند پاکسازی بود، برای همه‌گان! چشمانش ناگه به مردی که کنارش بی‌توجه سیگار دود می‌کرد، سوق خورد. باد آن‌قدر شدید می‌وزید که دود سیگار را مجال نمی‌داد تا لحظه‌ای در هوای سیه، پیچ در پیچ روی هم لایه‌لایه بالا روند. بوی زجرآور و غیرقابل تحمل سیگار لای موهای کوتاه مخاطش وول می‌خورد و خاکسترها خیلی جزئی؛ اما مشخص پالتوی آبی‌تیره‌اش را به رنگ ابرها آهسته‌آهسته می‌کشانید.
چشمانش به سرخی می‌زد و آن‌ها را لحظه‌ای که بنر تبلیغاتی فست‌فود، جایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
پشت کمرش انگار اسکاچ می‌کشیدند. معده‌اش می‌سوخت و سرنایش درد می‌کرد. غددهای بزاقی‌اش ترشحات خود را دیگر در حفرۀ دهانی‌اش انتقال نمی‌دادند و مطمئناً مخاط مژک‌دار بینی‌اش از سرما درحال مرگ بودند که این‌چنین آب بینی‌اش راه افتاده بود. پلک‌هایش نیمه باز فضای روبه رو را برایش روشن می‌کرد. دستانش را دور بازوانش محکم‌ کرد و بیشتر در یقه‌ی خود فرو رفت.
مرد، بی‌هیچ اهمیتی سیگار دیگری روشن کرد. صدای برخورد کفی کفش‌ چرمی سیاه براقش با آن اسفالت خاکستری در فضا پیچید. ابروهایش در هم پیچید و میانشان خطی عمودی درجای گذاشت. آن‌قدر درحال خوبی قرار نداشت تا بخواهد به جزئیات دقت کند؛ اما انگار آن سیگار، آخرینش بود. دستان کشیده و گوشتی مرد روی پاچه‌های خط اتودارش نشست. درست سر زانو.
موهایش با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
تکیه‌ای اساسی به دیوار پشت سرش می‌زند و حالا دیگر برایش اهمیت ندارد چقدر سردش است! گودال‌های پر از آب جاری می‌شوند بر کف خیابانی که حال بیشتر شبیه به حمامی‌ست که در کودکی با بستن چاه مثلاً می‌خواستند استخری درست کرده باشند. دندان‌های سفید و ردیفش بیشتر از قبل به هم می‌خورد و تمامی وجودش خودمختار می‌لرزند.
بخار نفس‌هایش میان قطرات معلق می‌ماند و انگار یخ می‌بندد فرو می‌ریزد. چهرۀ درهمش را از مردی که حالا بهش رو کرده می‌گیرد، از ساختمان‌‌ها هم، و فقط برای لحظه‌ای خیلی کوتاه آن پلک‌های نازک را روی هم می‌گذارد و به پوستش اجازۀ تا خوردن می‌دهد. در ذهنش به جای لعن و نفرین، صفحۀ سیاهی نقش می‌بندد که تازگی دارد.
سکوت مطلقی که حتی صدای قطرات، گودال، فاضلابی که بالا آمده، تیک فندک،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
اخبار دارد باران یک هفته پیش را دوباره یادآوری می‌کند. کم و بیش از آسیب‌هایی که به طبیعت و خانه‌ها زده صحبت می‌کند. گوینده صدای خشمگینی دارد. تندتند کلمات را پشت هم ادا می‌کند و با لفظی قاطعانه سر بلند می‌کند تا تمامی جملات شش صفحۀ آچار را در دو دقیقه سر هم بندی کند و مانند تهوع بالا بیاورد.
موهای پرکلاغی‌اش را پشت گوش می‌دهد. درحالی که دکمۀ یقه‌اش را باز می‌کند، ورقۀ در دستش را پشت و رو می‌کند. با مکث کوتاهی بلند می‌گوید: «یک دقیقه استراحت می‌کنیم». و چهارچوب تلویزیون، پیتزایی پر پنیر را در برمی‌گیرد. مردی یک گاز بزرگ از پیتزا می‌گیرد و پنیر تا جلوی چانه‌اش کش می‌آید. کنترل را برمی‌دارد و شبکه را عوض می‌کند. نفسش را کلافه بیرون می‌فرستد و درحالی که تقلا می‌کند غرغر شکمش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
- از آخرین‌باری که خوابیدی چند وقت گذشته؟
صدای دورگه و گرم مرد روبه رویش، در کسری از ثانیه در گوش‌هایش طنین می‌اندازد. سوالی که می‌بایست جوابش را می‌داد در ذهنش نقش می‌بندد. «از کی؟» و سکوت دوباره در آن اتاق نسبتاً بزرگ پرتاب می‌شود و در شیار دیوارهای گچ گرفته و خاکستری رنگ فرو می‌رود. دستش را زیر چانه‌اش تکیه می‌زند.
فکرهایش را جمع و جور می‌کند و می‌خواهد با ریزبینی تمام و دقتی که رویش نمیشد عیبی گذاشت، پاسخ روان‌شناسش را بدهد. نفسش را با فشار بیرون می‌فرستد و هوا پر می‌شود از کربن‌دی‌اکسید. به صندلی تکیه می‌زند و دستش را از زیر چانه‌اش برمی‌دارد. ارتباط چشمی برایش مانند آب خوردن بود، همیشه خودش می‌گوید!
مرد، عینکش را روی چشمش میزون می‌کند و منتظر با خودکارش روی تخته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
صدای اردوارد خفه می‌شود، فضا پُر از خفقان می‌شود و هردو بی‌صدا به هم خیره می‌شوند.
- رُز، گوش‌ بده. همۀ این‌ها واکنش‌های عصبی ذهنتن. زمانی که فردی رو از دست میدی که به بودنش تا حد مرگ عادت داری؛ این ذهنته که باید جور این احساساتت رو بکشه، در نتیجه یه کاری می‌کنه تا تو نبودش رو کمتر حس کنی. مثل همین مورد، شش ماه شده چندهفته و... .
میان حرف‌هایش می‌پرد. پرش نورون‌های عصبی سرش را نمی‌تواند کنترل کند. کف دستش عرق می‌کند و با بی‌اعتمادی کامل لب می‌زند:
- ادوارد من این‌جا اومدم تا تو این واکنش‌های عصبی رو کنترل کنی.
- و تا این‌جا هم واسه‌ت دردسرساز نشدن، شدن؟
کف دو دستش را به هم می‌چسباند و خود را از کمر خم می‌کند. استخوان آرنج‌هایش می‌چسبند به استخوان زانویش و همان‌جا هردو به هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
قوطی را تکان‌‌تکان می‌دهد. صدای برخورد آن قرص‌های ریز به بدنۀ پلاستیکیِِ ظرفشان، آسوده‌خاطرش می‌کند که هنوز برای چندوقتی قرار است قرص داشته باشد و نیازی به خرید مجددشان نیست. پاهایش را روی هم می‌اندازد و جلوی تلویزیون لم می‌دهد. قوطی را مورب می‌گیرد و قرصی قرمز کف دستش می‌افتد.
میان آن خطوط آشفتۀ نقش بسته درون کف دستش، قرص را نگاه می‌کند. آبی‌، سفید، زرد و آخری قرمز. همه را درون دهنش فرو می‌فرستد و به یک‌باره قورت می‌دهد. شاید باید کاری می‌کرد. چنین راکت نشستن میان جایی که تعلقی به آن نداشت هم آسوده‌اش می‌کرد و هم از آرامشش می‌کاست. داشت با خودش چه کار می‌کرد؟
پشت قوطی را می‌خواند. تلفن برای بار هفدهم زنگ می‌خورد و او تنها به خیره شدنش اکتفا می‌کند. دارد چه کار می‌کند؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا