متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان باشد برای فردایی که نبودم | bahareh.s کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع bahareh.s
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 718
  • کاربران تگ شده هیچ

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
اگر در میان شلوغی گم شود، در میان زرق و برق این کشور، این شهر، این محله، این کوچه... چه کسی پیدایش می‌کرد؟
آسوده راه می‌رود، همیشه آسوده بود! دور از هر خیالی و مملو از خیال. راه می‌رفت و سنگ فرش‌ها را با پاشنۀ پایش لمس می‌کرد. دامنش در هوا پَر می‌خورد. می‌خواست کجا برود؟ یک جای نامعلوم.
تلفنش در دستش زنگ می‌خورد. نمی‌دانست کجا، تنها گوشه‌ای پرتش می‌کند. باید فرار می‌کرد؟ اما دلیل برای فرار کردن وجود نداشت. آسوده راه می‌رفت. صدای همه‌جا را می‌شنید و مردم از گوشه و کنار بهش پهلو می‌زدند. لبخند می‌زد؟ فکر نکنم. پس چرا لب‌هایش کش آمدند؟ لباس‌هایش روی تنش زار می‌زد. باد سرد و خنکی می‌وزید و دامنش می‌پرید. پاشنۀ کفشش تخت بود و سنگ‌فرش‌ها...
پا روی پله می‌گذارد. لرزان و نحیف به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
پرسیدن، همیشه مشخص کنندۀ چیزی نیست. دروغ؛ اما هرگز در نقش پنهان کنندۀ چیزی درنمیاید. گاهاً دروغ‌هایی وجود دارند تا از رشد عقلی ما فراتر می‌روند. ریشه‌هایی را در شائبۀ ذهن‌هایمان می‌نشاند و منتظر می‌ماند تا درخت تازه پا گرفته‌اش، سرپا شود.
رز، آن‌جا روبه روی ادوارد نشسته بود.
سوختگی‌ها و خراش‌های جزئی را نشان می‌داد که عمیق بر سطح لایۀ پوششیِ پوستش اثر گذاشته بود. با اکراه لب زد:
- یادم نمیاد کی این اتفاق افتاده.
ادوارد، پوست لبش را می‌کند. با تعجب نگاهش را به بالا و پایین پایی می‌اندازد که دیگر اثری از آن پوست سفید و ظریف درش دیده نمیشد. قلبش تند می‌تپید و در مغزش خون فواره می‌زد.
با گوشه‌های انگشت‌هایش لبش را می‌فشارد و آن دو قلوه‌ای‌ها مانند شکل حرف «O» در می‌آیند. در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
اما هیچ‌کدام‌شان این‌گونه به‌نظر نمی‌رسیدند. ور آمده و بد‌جور بد بو. هوا بوی سوختگی گوشت پایش را به سختی منتشر می‌کرد و به کل مانند نفس‌های ملایمی که از لای دندان‌هایش بیرون می‌جهید، می‌مانست.
در هوای یخ می‌زدند و شاید خیلی دیر متوجه شد که چقدر این بو عجیب است. مانند بیکینی که دیر به سراغش رفته و بوی کثافت در هوا پخش شده بود؛ اما بوی بیکن کمی قابل تحمل‌تر بود.
زمانی‌که دکتر روی آن‌ها را با الکل ضدعفونی کرد. صدای فیسی از میان دندان‌های کلید شده‌اش بیرون آمدند و مانند مار زنگی خود را دور تا دور شکمش از سر انقباضاتی که درد به آن وا می‌داشت، به پیچ دادند. مارها گاهاً سخت زیر دلش را می‌فشردند و رها می‌کردند.
رها کردن ناگهانی قسمتی که درد می‌کرد مانند رها شدن جسمی سنگین از آسمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا