• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه مجموعه دلنوشته‌های زنده به گور | دلناز نیازی (ترانه) کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع "Taraneh"
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,177
  • کاربران تگ شده هیچ

"Taraneh"

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,705
پسندها
13,166
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
زیبارویان، نظر یاد‌تون نره
***
"چگونه از تو بگویم که عاشقانه نباشد؟"
منِ مفتونِ دل‌آزار را پیش از طِیرانِ آسمانی‌‌ات خوب دیده بودی، نمی‌دانم... آن‌روز که در آغوش فرشتگان بالِ پرواز درآوردی، یک‌دَم، تنها یک نفس جانِ من، اعتراض به ماندن نکردی؟ که دخترکی شیفتگانه من را می‌پَرستد؟ باآن‌که رفته‌ای و من را بُرده‌ای ز یاد، می‌خواهمت و هنوز دوست دارمت!
"خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم
که در آغوش خودم قولِ نرفتن می‌داد!"
 
آخرین ویرایش

"Taraneh"

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,705
پسندها
13,166
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
شبِ هجران و فراقت چگونه تاب آوردم، بماند! روحِ من یک صبح آفتابی رفت، همان‌طور که با واپسین خنده شکرینش در چشم‌های آرزومَندِ منی که واله‌وار او را می‌پَرستیدم خیره مانده بود و نگاهش مملو از امید و شیفتگی! جانِ من چه می‌دانست که دگران بار* است که چشم‌های آرمان به دلش کورسویی از عشق را می‌بیند، می‌دانی جانِ دل، یکمین شب از فراغت، زندگی خنده‌کنان شاهدِ جان دادنِ من بود!
" که شب هجر، خیالِ تو من را خواهد کُشت!"
***
دگران بار: آخرین بار
 
آخرین ویرایش

"Taraneh"

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,705
پسندها
13,166
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
"آن‌که دلتنگِ توام، اقرار می‌خواهد مگر؟"
صدایت می‌زنم، باز می‌گردی، برای سکونِ میانِ آغوشت به سویت پروار می‌کنم... جدایی می‌طلبی و این‌گونه زخم به جانم می‌زنی، می‌دانی... دلتنگی، قلبی‌ست به شرط چاقو! یاقوت سُرخِ وامانده من، مدت‌هاست رَد چاقو را به جان خریده است... دُرست از همان روزی که تو را با چشم‌های گریانم در خاک جای دادم و سپس کمی آن‌‌طرف‌تر نزدیک به آغوشت زنده‌زنده در گورِ دلدادگی‌هایمان آرام گرفتم!
 
آخرین ویرایش

"Taraneh"

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,705
پسندها
13,166
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
چشم‌هایم را باز کردم، پریشان صدایت زدم... چنان فریاد‌گونه می‌خواندمت که بی‌شک صدایم را فرشتگانی که جان از جانِ من ستادند هم شنیدند، ناگریز پوزخندی زدند و دیوانه‌ای نسارِ منِ شیدا کردند!
صفحه تلفُن همراهم را باز کردم، تصویرمان بود ولی تو، در کنارِ من خط بطلانی بی‌رحمانه بر تو نقش بسته بود، جانِ بی‌جانِ من!
شماره‌ات را می‌گیرم، بلکه صدایت را، نفس بی نفست را بشنوم و کمی هم که شده آرام بگیرم...
"مشترک مورد نظر پاسخگو نمی‌باشد"
نامه‌ای برای تو که مُهر خاموشی بر دهانت کوبیده‌اند:
عشق دُرست همگون یک جام شربت زهرآگین و مهنا می‌ماند، در ابتدا هم‌چون دریاچه‌ای گلویت را نوازش می‌کند و تشنگی‌ات را برطرف، ولی سپس آن روی زهرآلودش را نمایان می‌کند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

"Taraneh"

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,705
پسندها
13,166
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
یادش بخیر، تابستان‌هایی را می‌گویم که تو بودی، سَرای دلدادگی‌هایمان هنوز سرشار از گرما بود و تعشق و شیفتگی!
گاهی اوقات این گرما کارد را به استخوان می‌رساند تو در نیمچه حیاط کوچک خانه‌مان می‌نشستی و عطرِ پیراهنت را به آسمان هدیه می‌دادی و دم‌دمک جرعه‌ای از چایِ تازه‌دَمی را می‌نوشیدی!
تو و نگاهِ مهربانت چنان پیشِ رویم هستی که ثانیه‌ای نیست که تو را از یاد ببرم، جانِ سوخته من!
آن‌روز‌ها هرگاه که به وثاقِ مهر و وداد‌مان* می‌رسیدم... سَرم را بالا می‌آوردم که ببینمت، تو را، با آن فنجان چای همیشگی‌ات!
" می‌خندید و در نگاهش غمی می‌رقصید... .
شیبان"
***
وثاق مهر و وداد‌مان: خانه سرشار از مهر و محبت‌مان
 
آخرین ویرایش

"Taraneh"

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,705
پسندها
13,166
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
"آسمان تاریک و شب تاریک و من تاریکِ تاریکم"
آمدم جانِ متروکِ من... بالأخره بعد از مدت‌ها دل از خاطراتمان کَندم و ناگاه به خودِ دیوانه و شیدا تو، آمدم... در کنارِ خانه کوچک و سرمدِ* روحِ بیچاره‌ام نشستم، گریستم! آن‌قدر بُلند که اطرافیان مجنون و واله نامیدنم! چه می‌دانستند هر چه برای جانِ شیرینم سوگواری کرد کم است...
خندیدم... ناگهان، بی‌هوا و قهقه‌وار... اگرچه تلخ!
و جانِ مملو از امیدت را به خاک بخشیدم، اگرچه سخت!
مأوای جدیدت را دوست ندارم ولی خاکش را می‌پرستم... چون تو را در آغوش گرفته است!

***
سرمد: ابدی
 

"Taraneh"

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,705
پسندها
13,166
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
"حرف‌هایم آن‌قدر با اعماق وجودم عجین شده‌اند که بسترِ بیرونی مناسب برای آن‌ها پیدا نمی‌کنم!"
در قلبِ بی‌جان و خسته‌ام تک‌تک بودن‌هایت را مرور می‌کنم... یادِ تو از دَست رفته‌ام یک لحظه تنهایم نمی‌گذارد، چنان سخت در آغوشم گرفته است که کوچک‌ترین حرکتی من را یادِ تو می‌اندازد... بی‌یادِ تو هر‌جا که نشستم توبه!
مگر می‌توانم بی‌جانِ همیشه حاضرم کُنجی بنشینم، از ژرفای دلِ غم‌دیده‌ام بخندم! یا لحظه‌ای فارغ از تو گیسوانم را پیش چشم دیگری بگُشایم؟
نه نفسِ آلوده به خاکِ من، پس از تو خندیدن و دلدادگی... هزاران بار هم که سردی خاک را فریاد بزنند، حرام است!
***
تقدیم به دو تا همراهِ همیشگی من :354:
ANAM CARA ANAM CARA
.REIHANEH. REIHANEH NASIRI
 
آخرین ویرایش

"Taraneh"

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,705
پسندها
13,166
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
سلام بر تو بی‌وفای من، درود بر تویی که خاک را شورمندانه در آغوش گرفته‌ای، بی‌آن‌که برایت مِهندی* داشته باشد که منِ دیوانه و دلباخته‌ای در گوشه‌ای پریشان از جهان وجود دارد که محتاج آغوش دریغ کرده توست!
رویا آغوش تو تنها یک آرزو بود که دیگر رُخ نمی‌دهد...
و من شیفته‌وار در خودِ بی‌جانم رویا می‌بافم:
در آغوشت گرفته‌ام جانِ من
دیگر نمی‌ترسم و هراسی از پایان و خشم جهان ندارم، هر کسی از این آسمانِ دل‌سخت سهمی دارد و من سهمم را گرفته‌بودم!
***
مِهند: اهمیت
 
آخرین ویرایش

"Taraneh"

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,705
پسندها
13,166
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19

نوداد‌ها شتابان می‌رسند جانِ پیمان‌شکن من، از گوشه و کنار‌ها شنیده‌ام جفا‌کار شده‌ای،آری جفا کرده‌ای که رهایم کردی! جانِ من امید در تو دیدم‌ام... چشم من را جفا مکن!
دلزدگی و انزجار جانِ من؟ در این دل نفرتی پیدا نخواهی کرد، با آن‌که دل‌مرگی دچارم کرده‌ای و من یک عمر می‌بایست در لهف* آغوشت بمانم... ولیکن من همیشه برایت ریشه‌ای از عشق خواهم بود و واله‌وار دوستت خواهم داشت!
"عشق هرگز نمی‌میرد، بلکه از گوری به گور دیگر منتقل می‌شود!"
***
لهف: حسرت
 
آخرین ویرایش

"Taraneh"

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,705
پسندها
13,166
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
غبطه و افسوس در بند‌بند کالبُدِ شکافت‌خورده‌ام جان گرفته است، فرنودِ حیاتِ من! من از درد نبودت حسرت‌وار در خودم می‌پیچم!
من بیشتر از آن که رزین و خود‌دار باشم حسودم جانِ من! من رشک‌وارانه می‌نگرم هر اتفاقی که یک‌طرفش تو ایستاده باشی ولی طرفِ مقابلت منِ دل‌سوخته نباشم!
من سرشکسته از نبودنت ساعت‌ها به تصویرِ خنده‌هایت خیره می‌شوم و افسوس من را فرا می‌گیرد که زین پس برای دیگری قهقه سَر می‌دهی! یا شاید هم ثانیه‌هایی بی‌شمار به بارانِ تابیده بر پنجره! به تصویرِ دَستت‌هایت که در دَستِ دیگری کِلان شده است، به نگاهِ مملو از عشقت، در خیالِ نابسامانم خیره می‌شوم و حسرت ناجوانمردانه در جانم اتراق می‌اندازد! و به این فکر می‌کنم که چقدر آرزو داشتم در تک‌تک این ساعت‌ها منِ دیوانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا