متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سهره و توتیا | فاطمه علی نژاد کاربر انجمن یک رمان

Fateme Alinejad

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
11
پسندها
127
امتیازها
578
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
سهره و توتیا
نام نویسنده:
فاطمه مقدم
ژانر رمان:
#اجتماعی #عاشقانه
کد رمان: ۵۱۹۲
ناظر رمان: Hope Tanjiro★


خلاصه:
ناامید چه می‌خواهد از زندگی زمانی که در تنگنای زمان گیر افتاده‌ست؟!
بی‌پناه به دنبال چه چیزی دنیایش را زیرو رو میکند؟!
چرا عاشق پی عشق معشوق می‌رود، حال آن که می‌داند برای او وقتی نداشته و نخواهد داشت؟!
سهره و توتیا روایتی است که حول شخصیتی منفور گشته از بی‌مهری می‌گردد... .
پسری که از کودکی طعم عشقی نچشیده و رنگی از محبت ندیده است... .
سهره‌ای که می‌خواهد زندگی خود را این‌بار با دست خود رقم بزند. اما باید دید چرخ روزگار تا به کی به سازش خواهد چرخید...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*chista*

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,467
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Fateme Alinejad

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
11
پسندها
127
امتیازها
578
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم
خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنه‌ی خیال تو برخاست در دلم
خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست
از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم
من نالی خوش نوایم و خاموش ای دریغ
لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم
دستی به سینه‌ی من شوریده سر گذار
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم
زین موج اشک تفته و توفان آه سرد
ای دیده هوش دار که دریاست در دلم
باری امید خویش به دلداری‌ام فرست
دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم
گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز
صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم

#هوشنگ_ابتهاج
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Fateme Alinejad

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
11
پسندها
127
امتیازها
578
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #4
با قدم‌های آرام وارد دفتر شد و درحالی که سعی می‌کرد از لرزش دست‌هایش جلوگیری کند، روی مبل چرم مشکی رنگی که در نزدیکی‌ش قرار داشت، نشست.
- سلام، من... یعنی چیزه... من و... استاد رفیعی فرستادن خدمت شما برای... .
سربلند کرد و به فرد مرموز و ساکت روبه‌رویش چشم دوخت.
- برای کار.
مرد جوان سرش را کمی تکان داد و با صدای خش داری" میدانمی" زمزمه کرد. از پشت میز بلند شد و روبه‌روی دخترک نشست.
- طرحات رو بذار و بیرون منتظر باش.
این تنها چیزی بود که آن هم با صدای آرامی لب زد و سپس سرد و منتظر به چشمان دخترک خیره ماند. هرچند حرفی که زد، تنها نشانه‌ای از مرام و مردانگی بود که این روزها در کمتر کسی دیده می‌شد؛ چرا که حرکات و حالات دختر به وضوح از اضطراب وی خبر می‌داد، اما نگاه مرد آنقدر سرما داشت که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Fateme Alinejad

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
11
پسندها
127
امتیازها
578
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #5
دلبان متاسف و باخنده سری تکان داد و به سمتی اشاره کرد.
- فقط نری اون تو موندگار شی‌ ها! سریع بیا، یهو دیدی فرازمند صدات کرد.
توتیا باشه‌ای زیر لب گفت و به همان سمت حرکت کرد. در آینه رو شویی به چهره‌ی خسته خود نگاهی انداخت. مشتش را پرآب کرده، روی صورتش ریخت و آهی از سر ناامیدی کشید. دلش هوس دم‌نوش آویشن‌های مادرش را داشت، اما حیف و صد حیف که با خودش عهد کرده بود، دیگر پایش را در خانه آن مرد نگذارد؛ نه تا وقتی که به موفقیتی که باید نرسیده...!
افکارش را کنار زد و پس از نگاه دیگری به خود، از روشویی خارج شد. دلبان را دید که گوشی به دست و با حالتی نگران با کسی صحبت می‌کند.
- باشه، چشم... ای بابا، گفتم خوب دیگه... مامان فقط... .
خواست ادامه دهد که با دیدن دلبان حرفش را خورد؛ سریع گوشی را قطع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا