- ارسالیها
- 2,588
- پسندها
- 64,597
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 50
- سن
- 25
- نویسنده موضوع
- #11
- چای یا نسکافه؟
نگاهم میان پویان و بردیا در حرکت است. جلوی رفتن بردیا را میگیرم.
- نه زحمت نکشید. اگه اجازه بدید من نیم ساعت برم مرخصی. البته اگه تنهایی اینجا اذیت نمیشید.
بردیا نگاهی به ساعتش انداخت. طبیعتا تا آن دو جوجه اردک عاشق نمیآمدند من اجازه خروج نداشتم. اما با درخواست ناگهانیام چارهای برای پسر بیچاره نگذاشته بودم.
- پس من ساعت 4 منتظرتونم. بفرمایید.
اگر قرار بود من نام این پسر را انتخاب کنم، حتما او را متین صدا میزدم. همراه پویان به کافه نقلی انتهای سالن طبقه همکف رفتیم. فضای تیرهاش چشم به روشنایی عادت کردهام را اذیت میکرد.
- چه پسر زشتی شدی شما. تو که اعتقاد داشتی به ریش نیست به ریشه است.
ابروهای هشتی شکلش را به پایین خم کرد...
نگاهم میان پویان و بردیا در حرکت است. جلوی رفتن بردیا را میگیرم.
- نه زحمت نکشید. اگه اجازه بدید من نیم ساعت برم مرخصی. البته اگه تنهایی اینجا اذیت نمیشید.
بردیا نگاهی به ساعتش انداخت. طبیعتا تا آن دو جوجه اردک عاشق نمیآمدند من اجازه خروج نداشتم. اما با درخواست ناگهانیام چارهای برای پسر بیچاره نگذاشته بودم.
- پس من ساعت 4 منتظرتونم. بفرمایید.
اگر قرار بود من نام این پسر را انتخاب کنم، حتما او را متین صدا میزدم. همراه پویان به کافه نقلی انتهای سالن طبقه همکف رفتیم. فضای تیرهاش چشم به روشنایی عادت کردهام را اذیت میکرد.
- چه پسر زشتی شدی شما. تو که اعتقاد داشتی به ریش نیست به ریشه است.
ابروهای هشتی شکلش را به پایین خم کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش