متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان روی دیگر زندگی | فاطمه فاطمی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,588
پسندها
64,597
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #11
-‌ چای یا نسکافه؟
نگاهم میان پویان و بردیا در حرکت است. جلوی رفتن بردیا را می‌گیرم.
-‌ نه زحمت نکشید. اگه اجازه بدید من نیم ساعت برم مرخصی. البته اگه تنهایی اینجا اذیت نمی‌شید.
بردیا نگاهی به ساعتش انداخت. طبیعتا تا آن دو جوجه اردک عاشق نمی‌آمدند من اجازه خروج نداشتم. اما با درخواست ناگهانی‌ام چاره‌ای برای پسر بیچاره نگذاشته بودم.
-‌ پس من ساعت 4 منتظرتونم. بفرمایید.
اگر قرار بود من نام این پسر را انتخاب کنم، حتما او را متین صدا می‌زدم. همراه پویان به کافه نقلی انتهای سالن طبقه همکف رفتیم. فضای تیره‌اش چشم به روشنایی عادت کرده‌ام را اذیت می‌کرد.
-‌ چه پسر زشتی شدی شما. تو که اعتقاد داشتی به ریش نیست به ریشه است.
ابروهای هشتی شکلش را به پایین خم کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,588
پسندها
64,597
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #12
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,588
پسندها
64,597
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
خواهر شوهر طناز سینی شربت را یک دور گردانده و سپس کنارم روی مبل دونفره آسمانی می‌نشیند.
-‌ چه خبر ترانه جون؟ هنوز شوهر پیدا نکردی؟
نمی‌دانستم شوهر هم مانند اشیا پیدا کردنی‌ است. دست‌های به هم قلاب شده‌ام را از هم جدا کرده و به پلک زدن‌های مداومش چشم دوختم.
-‌ نه زری جون. پسر خوب دم دستت نداری؟
موبایل را از جیب شلوار جینش بیرون کشید و تصویر مرد جا افتاده‌ای را مقابل دیدگانم قرار داد.
-‌ همکارمه. خیلی مرد خوبیه. اصلا سر به زیر و آقا. دنبال یه دختر نجیب می‌گرده، عین خودت.
زری هم مدرسه‌ای طناز بود. هر روز در خانه ما به سر می‌برد تا هر طور که شده طناز را به خانه بخت بفرستد. پویان به خاطر روزهایی که مجبور بود در خیابان بماند تا این دختر از آنجا برود، از او بیزار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,588
پسندها
64,597
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #14
کارد را از دستان خشک و سرخش بیرون می‌کشم و جای اوی خشمگین کاهوها را خرد می‌کنم.
-‌ یه امروز رو آروم باش خواهر من. هر کاری می‌کنی برای بچه‌هاته. خب محمدم صبح تا شب داره تو مغازه کار می‌کنه تا پول خرید همین چیزا رو دربیاره دیگه.
زیر لب می‌غرد.
-‌ نیست حالا خیلی هم پول درمیاره. تو بازار هزارتا لوازم تحریری هست، همه هم درآمدشون بهتر از اینه. عاصی شدم ترانه. دیگه نمی‌کشم. به طلاقم که فکر می‌کنم می‌بینم بعدش باید کجا برم؟ خونه پدرم جای خودمم نیست، چه برسه بچه‌هام.
نمی‌دانم باید غصه برادرم را بخورم یا خواهرم را. دیگر فرصت فکر کردن به بدبختی‌های خودم را هم ندارم. طاها با لبخند همیشگی‌اش نزدیک‌مان می‌آید. شانه‌های طناز را ماساژ داده و کنار گوشش چیزی زمزمه می‌کند. آشفتگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,588
پسندها
64,597
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #15
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,588
پسندها
64,597
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #16
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,588
پسندها
64,597
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #17
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,588
پسندها
64,597
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #18
دست از قرار دادن قاب‌ها‌ برداشته و زیر چشمی نگاهم می‌کند. نگاهش زهر دارد.
-‌ من مشکلی با تو ندارم. فقط با خودت و خنده‌های نخودیت و چشم‌های بی‌آرایش خواب‌آلوده‌ت حال نمی‌کنم. در واقع اصلا قیافه تو نمی‌تونم تحمل کنم.
از تمسخرهای گاه و بی‌گاهش خنده‌ام می‌گیرد. بچه‌تر که بودم پدر می‌گفت تمسخر کننده‌ها یک زمانی به بدترین شکل مسخره شدند و حالا باید به یک نحوی عقده‌های درونی‌شان را خالی کنند.
-‌ شرمنده دیگه. نمی‌تونم مثل تو صورتم رو بکوبم از نو بسازم. یعنی بودجه‌م نمی‌رسه. البته ببخشیدها!
کاملا به سمتم می‌چرخد. چشمان وزغی‌اش به قصد کشت نگاهم می‌کنند.
-‌ ببین! اگه بردیا دو دقیقه دیرتر رسیده بود به جای تو الان با یه آدم درست حسابی باید بحث می‌کردم. تو در حد حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,588
پسندها
64,597
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #19
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,588
پسندها
64,597
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #20
بردیا پوفی کشید و نگاهش را به استند دوخت.
-‌ بعضی مسائل هرچقدرم کوچیک باشن باز هم تلفنی حل نمیشن. برای همین اصلا ابزار خوبی برای عذرخواهی نیست.
پس باید از او معذرت‌خواهی کند تا اپل سیتی در پاساژ سایه زنده بماند.
-‌ فضولیه ولی چرا باهاش بهم زدید؟ به نظر من سایه همون دختریه که هر مردی آرزوش رو داره.
با حرکت دوسوی لب‌هایش، چال گونه‌اش هویدا شد.
-‌ بستگی به مردش داره! سایه رو خیلی ساله می‌شناسم؛ از زمان دانشگاه. جفت‌مون روان‌شناسی می‌خوندیم. به خاطر اون تونستیم این جا رو زیر قیمت اجاره کنیم. تا قبل افسردگیش دختر فوق‌العاده مهربون و خوش‌خنده‌ای بود. افسردگیش به بعد مرگ مادر و ازدواج مجدد پدرش برمی‌گرده. درمورد پایان دادن به رابطه‌مون هم مقصر من بودم. نمی‌تونستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا