- ارسالیها
- 31
- پسندها
- 64
- امتیازها
- 90
- نویسنده موضوع
- #11
هنگامی که سر به روی پایت نهادهام و انگشتان کشیدهات بر تارهای بلند موهایم پیچ میخورد و، از رگههای قهوهای روشنِ میانِ تارهای سیاه مویم، که انگار فقط تو آنها را میبینی، میگویی، من عاشقتر میشوم.
هنگامی که در خرید لباسهایت اول از من نظر میخواهی، به خودم میبالم.
وقتی دلم از عالم و آدم گرفته، دست مرا در دستان گرمت حبس میکنی و از بستنیفروشیای که بستنیهایش را میپسندم، برایم بستنی موردعلاقهام را میخری، مانند کودکان ذوق میکنم و دلم باز میشود.
زمانی که میخواهی در جمعی عکس بیاندازی و اولین نفر نام مرا ورد زبانت میکنی و دنبالم میگردی تا من هم کنارت قرار بگیرم، دلم از تمامی حسهای خوب پُر میشود.
وقتی بیشتر از خودم مرا میشناسی و حرکاتم را پیشبینی میکنی، من هربار بیشتر شیفتهات...
هنگامی که در خرید لباسهایت اول از من نظر میخواهی، به خودم میبالم.
وقتی دلم از عالم و آدم گرفته، دست مرا در دستان گرمت حبس میکنی و از بستنیفروشیای که بستنیهایش را میپسندم، برایم بستنی موردعلاقهام را میخری، مانند کودکان ذوق میکنم و دلم باز میشود.
زمانی که میخواهی در جمعی عکس بیاندازی و اولین نفر نام مرا ورد زبانت میکنی و دنبالم میگردی تا من هم کنارت قرار بگیرم، دلم از تمامی حسهای خوب پُر میشود.
وقتی بیشتر از خودم مرا میشناسی و حرکاتم را پیشبینی میکنی، من هربار بیشتر شیفتهات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.