- ارسالیها
- 260
- پسندها
- 8,313
- امتیازها
- 24,013
- مدالها
- 11
- سن
- 19
- نویسنده موضوع
- #11
همیشه گیتار قهوهای سوخته رنگم رو داخل کاورش کنار کابینتی که روش مایکرووِیو بود میذاشتم. با خوشحالی بلندش کردم و از آشپزخونه و قسمت کافهی طبقهی بالا خارج شدم. به سمت صندلیم رفتم و روش نشستم. گیتار رو دستم گرفتم و با پخش شدن آهنگی از طبقه پایین و خوشگذرونی بچهها، من با خیال راحت و بدون ترس از اینکه کسی صدام رو بشنوه، شروع به خوندن کردم.
آروم انگشتهام رو روی سیم کشیدم و شروع به زدن و خوندن کردم. چشمهام رو بستم و با پام ضرب گرفتم. توی خوندن غرق شدم و تصمیم گرفتم جوری داخل حس برم که انگار دارم برای امیرعلی میخونم. لبخندی روی لبم نقش بست. چقدر این آهنگ قشنگ بود!
به آخرهای آهنگ که رسیدم، کلمهی آخر رو با تحریر کشیدم و لبخندی روی لبم نقش بست.
_ سیم «می» کوک...
آروم انگشتهام رو روی سیم کشیدم و شروع به زدن و خوندن کردم. چشمهام رو بستم و با پام ضرب گرفتم. توی خوندن غرق شدم و تصمیم گرفتم جوری داخل حس برم که انگار دارم برای امیرعلی میخونم. لبخندی روی لبم نقش بست. چقدر این آهنگ قشنگ بود!
به آخرهای آهنگ که رسیدم، کلمهی آخر رو با تحریر کشیدم و لبخندی روی لبم نقش بست.
_ سیم «می» کوک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش