«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کرونکور | مائین کاربر انجمن یک‌ رمان

کدام‌یک از دبیران برای‌تان برگ‌ریزان‌تر است؟

  • جناب آقای نَخی

    رای 0 0.0%
  • جناب آقای بنده‌خدا

    رای 0 0.0%
  • جناب آقای وسیعی

    رای 0 0.0%
  • سرکار خانم قالبی

    رای 0 0.0%
  • سرکار خانم بزّازی

    رای 0 0.0%
  • جناب آقای روضه‌خوان

    رای 0 0.0%
  • جناب آقای جاجی

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    0

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
5,040
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
کُرونکور
نام نویسنده:
مائین
ژانر رمان:
#طنز #اجتماعی
به نام خالق برگ‌ریزان‌ترین امتحانات
کد رمان: 5304
ناظر: L.latifi❁ L.latifi❁


1000068304.jpg
خلاصه:
ماجرای کنکور ما فارغ‌التحصیلان سال ۹۹ بسیار پیچیده بود. جدا از آوارشدن هرچه بلای خانوادگی و تصمیمات سرنوشت‌ساز پدر بنده داخل آن مستراح‌های نیم‌ساعته‌اش برای کوچ از شهری به شهری دیگر، ازدواج ناگهانی خواهر بزرگ‌تر، خویشاوندانی که انگشت اشاره‌ی خود را روی دماغ‌شان می‌کشند و قهقهه‌زنان در سال کنکور منِ دوحرفی شانس می‌میرند، خفاش‌خوران هم این وسط ناگاه هوس سوپ می‌کنند و تلاش‌های ما را به باد فنا می‌دهند. قطرات الکل جای جوهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,765
پسندها
34,370
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
5,040
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
نکته:
نویسنده تمایل دارد شما را برای خواندن مقدمه تحت فشار قرار دهد؛ پس همین ابتدای کار خود را عادت دهید که با نطق‌های این‌جانب همراه بمانید و چند دقیقه وقت خود را به خواندن آن بدهید که راه درازی در پیش است!


مقدمه:
هرچند عنوان ما به خودی خود گویای همه‌ی مسائل می‌باشد؛ اما خاطرات این کنکوریِ مفلوک، فقط در سیر عجیب همین رمان است که با دیگر داستان‌های این‌چنینی متفاوت می‌شود.
اگر می‌خواهید رمان برای‌تان باورپذیرتر باشد، لطفاً در ابتدا خود را به عنوان سلول‌های خاکستری و روبه انقراض مغز یک دانش‌آموز کنکوری تصور کنید، کمی تلاش به خرج دهید و برای باورپذیرترشدن مگس‌های بیش‌تری بپرانید. هم‌چنین در تلاش باشید تا اضطراب وی را نیز در خود جای دهید. حال لحظه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
5,040
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
هوش فلسفه‌ی مزخرفی‌ست. اصلاً کنکور از ریشه‌ و بن چرند است. یک‌عده آدم مستعد در زمینه‌های مختلف را چهارساعت آزگار کنار یک‌دیگر شکنجه می‌کنند و سوالاتی را که هیچ‌جای زندگی‌شان به کار نمی‌آید اجباراً در حلق‌شان فرو می‌کنند تا شدت مسمومیت همگی به ناحق باهم‌دیگر سنجیده شود. محال است بگذارم فکر کنید این من هستم که حوصله‌ی شروع چنین پروسه‌ای را ندارم و فقط می‌خواهم بی‌خودی بهانه بیاورم، خیر. بنده اتفاقاً سال‌ها از همان دسته شاگردان خرخوان بودم که پشت سر هم معدل‌های نزدیک بیست ردیف می‌کردم، دبیرانم بر سرم دست می‌کشیدند و آب‌نبات دهانم می‌گذاشتند. از همان‌ها که آن‌قدر در طول ترم کتاب‌ها را جویده بودند که سر امتحان سندروم کرم بی‌قرارشان می‌لولید و به‌جای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
5,040
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
یک‌لحظه همین‌طور ثابت تکان نخورید، اجازه دهید دستی در مغزتان فرو کنم و با پخش یک موسیقی گانگستری باعث شوم میزان جوگیری ما چهارنفر باورپذیرتر شود.
پدر دندان روی هم می‌فشارد، آستین‌ها را تا یقه‌اش بالا می‌زند و سرش را تکان می‌دهد تا عرق موهای نداشته‌اش را در یک حرکت صحنه‌آهسته پراکنده کند. مادر آن سوی ماشین چادر به کمر می‌بندد، خواهرِ بزرگ‌تر افتخار می‌دهد، برای لحظه‌ای از افکار غیر قابل
پخشش دست می‌کشد و حالتی آماده‌باش به خود می‌گیرد، من ابروها را درهم کشیده‌ام، با سر آستین عرق پیشانی‌ام را می‌زدایم و نگاهم میان در خانه و سه‌نفر دیگر در نوسان است تا یک‌وقت زودتر از من از جا‌ی‌شان جم نخورند.
فضا، فضای دوئل‌های بیابانی‌ست. فقط جای چند عدد کرکس ناقابل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
5,040
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
«۲»
زندگی در این شهر نسبتاً غریب، همان چیزی‌ست که یک دانش‌آموز سال یازدهمی کم دارد. اسباب‌کشی و پیچیدن توی دست‌وپای مادربزرگ با آن عصای مشکی و فلزی‌اش، دادوبیداد هراز گاه پدربزرگ که چرا ناهارش را دیر آورده‌اند، بوی شدید سیگار دایی و آهنگ سنتی که از اتاقش پخش می‌شود، پدری که خانه‌ی جدیدمان را دست تنها آن‌طرف شهر می‌چیند و بیایید تصور کنیم باز در دلش به‌خاطر داشتن چنین خانواده‌ی کمک‌رسانی شاکر است، خواهری که روی پله‌ها نشسته، معلوم نیست با چه‌کسی چت می‌کند و هرهر می‌خندد، همان‌چیزی‌هایی‌ست که مشوق بنده برای شروع این دو سال نحس کنکور شده‌اند.
بوی آش لخشک (۱) خانه را گرفته. بویی که قادر است تا سر کوچه‌ی اصلی سرک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
5,040
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
***
خانه‌ی مادربزرگ ساکت است. درست خلاف شب گذشته که همسایه‌ها گوش‌های خود را با دمپایی ابری پوشانده بودند و به خاندان ما دشنام می‌دادند، امروز کسی حرفی برای گفتن ندارد. فضا دمغ است. دایی چند ساعتی می‌شود که رفته. دیگر خاله‌ها و دخترخاله‌ها نیستند. این خانه‌ی هفتاد متری و آن آشپزخانه‌ی بیست‌متری‌اش خلوت است.
من روی یکی از پله‌ها نشسته‌ام. حاشیه‌ی فضای گودال‌مانندی که آن را به شکل دو پله تراشیده‌اند و حیاط اصلی را به زیرزمین منتهی می‌کند. حیاطی که زمینش پر شده با همان برگ‌های دراز و پودرشونده‌ای که مادربزرگ را حرص می‌دهند. وقتی که پودر می‌شوند، با باد به زیر زمین می‌ریزند و او توان ندارد جاروشان کند. از یک درخت عجیب که هیچ‌‌وقت اسم و گونه‌اش را نفهمیدم می‌ریزند.
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
5,040
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
***
روبه‌روی مادربزرگ، با نفس‌های حبس‌شده در سینه جا خوش کرده‌ایم. او روی صندلی پلاستیکی سفید بخت‌برگشته‌ای که سال‌هاست داخل آشپزخانه پذیرای نشیمنگاه این و آن می‌شود نشسته است. خوشم می‌آید هیچ کاری هم به کار ما ندارد. جدی و عبوس. حتم دارم تنها فکری که در سرش می‌گذرد غذایی‌ است که قرار است شب به داماد عزیزش، یا همان پدر بنده بدهد. شک ندارم من، مادر و خواهرم، هر سه‌تایی‌مان در نگاهش یکی از همان کدو بادنجان‌هایی هستیم که می‌خواهد برای شام شب پوست بگیرد.
روسری سبز‌‌ رنگ زق سیدی‌اش را (به قول یکی از دبیران عزیزمان که جلوتر به خدمت‌تان می‌رسد) با روسری پارچه‌ای آبی‌رنگی عوض کرده است. آن را با حالت نامنظمی زیر چانه‌اش گره زده. درست مثل مادربزرگ‌های توی داستان‌ها، موهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
5,040
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
منتظر نظرات‌تون توی پروفایلم هستم.
(یه متن کوتاه به پست قبل اضافه شده).


جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
5,040
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
باز می‌خندیم. نمی‌دانم خنده‌ی عصبی‌ست و هیجان بدین شکل از درون‌مان بیرون می‌پاشد، یا واقعاً با این شوخی خنوک‌مان* خوشیم. مادرجان را با آن کمر خمیده‌اش دست انداخته‌ایم، مستند تهیه می‌کنیم و آن‌قدر بعد از هر جمله می‌خندیم که مطمئنم صحبت‌های‌مان در فیلم لابه‌لایش گم می‌شود. مادرجان کجکی به صفورا نگاه می‌کند. مثل پرنده‌ای که چشم‌هایش یک‌طرف صورتش باشد. آدم دلش می‌خواهد لپ‌های لاغر و نداشته‌اش را از دو طرف بکشد. صفورا حالا در جایش ایستاده و از بالا فیلم می‌گیرد. مادرجان در جوابش می‌خندد و می‌گوید:
- عه؟ خب به سلامتی...
هنوز هم قصد دارد با شوخی و خنده بحث را فیصله دهد. مشخص است باورش نمی‌شود. فکر می‌کند سربه‌سرش گذاشته‌ایم، یا این هم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا