متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کرونکور | مائین کاربر انجمن یک‌ رمان

کدام‌یک از دبیران برای‌تان برگ‌ریزان‌تر است؟

  • جناب آقای نَخی

    رای 0 0.0%
  • جناب آقای بنده‌خدا

    رای 0 0.0%
  • جناب آقای وسیعی

    رای 0 0.0%
  • سرکار خانم قالبی

    رای 0 0.0%
  • سرکار خانم بزّازی

    رای 0 0.0%
  • جناب آقای روضه‌خوان

    رای 0 0.0%
  • جناب آقای جاجی

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    0

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,018
پسندها
5,008
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
مادرجان آرام و معصوم، با لحن بی‌گناهی که دل آدم را کباب می‌کند جواب می‌دهد:
- نِه...
و ما باز می‌ترکیم. یک نفر این وسط صدای شیهه‌ی اسب می‌دهد. من دو دستی روی پایم می‌زنم و میان خنده‌های نکره‌ام قسم می‌خورم:
- مادرجون به خدا اومدیم ما!
مادرجان لرزان لبخند می‌زند. حتم دارم قلبش تندتند می‌کوبد. دوباره نگاهش بین ما سه‌نفر در نوسان است:
- پس کو اسباباتا؟
همراه با صفورا هم‌زمان پاسخ می‌دهیم:
- خونه‌مونه!
صفورا ادامه می‌دهد:
- اون روز بهتون میگم...
ریسه می‌رود و حرفش نصفه باقی می‌ماند. مادرجان دهانش همراه همان لبخند دوبه‌شک باز مانده. انگار هنوز مطمئن نیست باید خوش‌حال شود، یا باز سراغ قابلمه‌ی رویی‌اش را بگیرد. مدام دستش را به زانویش می‌کشد. ابروهایش بالا پریده و انگار حتی با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,018
پسندها
5,008
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
عصرهنگام آقاجان را روی همان تخت فلزی با ملحفه‌های سفیدرنگش می‌آورند. انگار خاندان‌مان هرچه پرستار خوش‌قد و بالا بوده را از آن بیمارستان جمع کرده‌ تا به او رسیدگی کند.
- آقاجان جاتان خوبه؟
- ها خوبه.
صدای چرخ‌های تخت را روی زمین آسفالت‌شده‌ی کوچه‌ی تنگ و تاریک ورودی می‌شنویم. آقاجان نا ندارد. هروقت که از دیالیز برمی‌گردد اوضاع همین است. گاهی بعد از مراحل دیالیزش گریه می‌کند.
دیگر از دیده‌شدن اشک‌هایش ابایی ندارد. آن آقاجان باابهت، هیکلی و چهارشانه که شکمش زودتر از خودش وارد خانه می‌شد، حالا چرخ‌های تختش سریع‌تر پیش می‌آید و داخل زیرزمین می‌شود. با این که حالش خوب نیست، با این که به قول خودش تمام بدنش را سوراخ‌سوراخ کرده‌اند، مرا که روی راه‌پله می‌بیند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,018
پسندها
5,008
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
«۳»
امشب خاله کلثوم می‌آید. ( لطفاً از همین ابتدا عادت داشته باشید او را مانند خودمان خاله کُلی صدا کنید). همان خاله‌ی ریزجثه‌ای که اگر فوتش کنی به آن سوی کوچه پرت می‌شود، چهار بار دور خود می‌چرخد، به در و دیوار سیمانی می‌خورد، سپس باز هم آن روی خوش خودش را حفظ می‌کند و استارت‌مانند و از ته دل، به افتضاح به‌بار آمده می‌خندد. به‌محض این که وارد می‌شود، همه‌مان از جا می‌پریم و به استقبالش می‌رویم. علناً با آمدنش بالا و پایین می‌پریم. می‌خندد و وارد می‌شود. چشم‌هایش مانند چشم‌های دایی و مامان خمار به‌نظر می‌آید. دندان‌هایش بلند، باریک، کوچک و نامنظم است. وقتی لبخند می‌زند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,018
پسندها
5,008
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
فضای دم‌کرده‌ی آشپزخانه، صدای بلند تلویزیون و نطق‌های جومونگ، فریادهای مادرجان و جیغ‌های مصنوعی خاله، فقط نعره‌ی آقاجان را کم دارد که آن هم کم‌کم اضافه می‌شود.
- ساکت بِرِن دِگَه!
باز من، صفورا و مادرم به سقف می‌چسبیم. خاله هنوز دست از جیغ‌هایش برنداشته. آن‌قدر ادامه می‌دهد که مادرجان بالاخره کوتاه می‌آید. زمانی که شما مخاطبین عزیز بر طبل شادانه می‌کوبید، (چرا که خاله بالاخره در این نبرد جیغ و غر پیروز شده است)، مادرجان همه‌تان را با نگاه عاقل اندر سفیهی می‌نگرد، لب‌های باریکش را پایین می‌برد، با تأسف برای‌تان سر تکان می‌دهد و بی‌نتیجه به تلویزیون خیره می‌شود.
این وسط آیفون هم به صدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,018
پسندها
5,008
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
صفورا هم به تبعیت از من دستش را برای پدرمان بالا می‌گیرد؛ اما نگاه بابا به همان سرعت رنگ عوض می‌کند. هنوز هم چشم‌هایش می‌خندد و می‌شود آن خطوط موازی را کنار پلک‌هایش دید؛ اما جملات دیگری در چشم‌هایش ردیف شده است: «بوش میاد که امروز یه غلطایی کردی. من بی‌خبر نمی‌مونما، حواست باشه».
سپس نگاهش را می‌گیرد و با همان قدم‌های سنگینش به‌سمت مقر همیشگی خود، همان مبل دونفره‌ی نزدیک به بخاری می‌رود.
وقتی از فضای دم‌کرده‌ی آشپزخانه بیرون می‌آییم، جومونگ دیگر تمام شده است. آقاجان خیره به بقیه روی تخت دراز کشیده. لبخند محوی روی لب‌های بی‌رنگ و باریکش نشسته. باز سوسانو را دیده و شارژ است. حالا که جومونگ تمام شده، طبق عادت همیشگی، بدون این که نظر ما را پشم خود حساب کند، کنترل را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,018
پسندها
5,008
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
مادرجان پرده‌ی زرد تیره، خاک‌گرفته و ضخیم مقابل حمام را که شخصاً همیشه دست‌هایم را دزدکی و مخفیانه با آن خشک می‌کنم کنار می‌زند. بالاخره از حمام دل می‌کند و بیرون می‌آید. سپس طوری وارد بحث می‌شود که یک‌آن یقین می‌کنیم بحث ظهر را کاملاً از خاطرش شسته و پاک خودکشی‌های‌مان را به فراموشی سپرده است:
- کجا مِخِن بِرِن؟ هفته‌ی بعد بِرِن به تهرون دِگه. پنج‌شنبه حاج‌آقا مِخه حلیم بده!
حاج‌آقا شوهرِ خاله‌ی دومم، یعنی خاله صغری‌ست. پیرمرد قد بلند و مو سپیدی که حتی از آقاجان هم بزرگ‌تر است. یادم می‌آید که در بچگی از او می‌ترسیدم. صدایش خیلی بم است و نه‌تنها آن موقع، بلکه همین حالا هم حرف‌هایش را مثل
آدمیزاد متوجه نمی‌شوم. به‌خاطر می‌آورم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,018
پسندها
5,008
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
ناگاه صدای ویزویز می‌آید. انگار مگس‌ها حمله کرده‌اند و فریادشان به‌قدری بلند است که دیگر نمی‌توانید اصوات و بحث‌های جذاب ما را بشنوید. هرچند که به‌نظر می‌رسد خودمان متوجه آن نیستیم. انگار داستان بنده برای این لحظات فقط پیش چشم‌های شما برفک انداخته است.
این وزوز گوش‌خراش صدای‌مان را برای شما بریده. لب‌های تمام افراد حاضر در مستند مقابل نگاه‌تان تکان می‌خورد؛ اما هیچ‌کس صدا ندارد. یک‌مشت آدم وراجِ بی‌صدا که یک خاله کُلیِ ریزجثه با آن چادر هفت‌دور پیچیده دور خودش، پنگوئن‌وار می‌رود، می‌آید، برای خودش می‌خندد و بین ما کار می‌کند.
پدربزرگ هم‌چنان بین این صدای وزوز اعصاب‌خردکن وارفته و با این که لب‌هایش لبخندی محو و
نامحسوس دارد؛ به تماشای ما نشسته. این‌گونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,018
پسندها
5,008
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,018
پسندها
5,008
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MAEIN

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,018
پسندها
5,008
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا