• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه چهارراه رویا | فردین زارعیان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Griffith
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 230
  • برچسب‌ها
    اجتماعی
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Griffith

مدیر بازنشسته تاریخ
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/1/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
742
امتیازها
3,863
مدال‌ها
8
سن
18
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان کوتاه: 527
ناظر: M (Mahsa)


عنوان
: چهارراه رویا
نویسنده: فردین زارعیان
ژانر
: #اجتماعی #تراژدی
خلاصه
: بوآم به وقت تریاک می‌گف: عشق خوب نی! زن خوب نی! ولی ما دیدومش. اون چیش قشنگ رو سر چاررا رویا دیدوم. زمانی که خودم شیشه ماشین تمیز می‌کردوم و او جوراب می‌فروخت.
 
آخرین ویرایش
امضا : Griffith

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,662
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
20
سطح
12
 
  • #2
992202_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c745.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Griffith

مدیر بازنشسته تاریخ
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/1/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
742
امتیازها
3,863
مدال‌ها
8
سن
18
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
گُت بابام خدا بیامرز می‌گف: باید خدارو شکر کنیم که آه در بساط نداریم، سکه در کاسه نداریم، آب در لیوان نداریم، نان در بشقاب نداریم. اگر داشتیم، خدا را نمی‌شناختیم.
سلام! من اون پسر پیرن آبی و شلوار پاره سر چاررا رویام. جدیدا میِی اینجو. جوراب می‌فروشی. دونه‌ای ده تومن. بعضی وقتا دشت نمی‌کنی. می‌دی بیس تومن. به نظر دستت اَ دهنت می‌رسه. شلوار صورتی با کلاسی داری. نه ایطو مثل جوجه رنگی‌های پولدار. منظورم اینه پاره پوره نی مث مال من. نمی‌فمم چرا جوراب! ماشین سوار که جوراب نمی‌خوا. می‌خوا؟ من یه ریز مغز اَ کار دادم. فهمیدم ماشین سوار دنبال یکیه که شیشه هاش رو تمیز کنه! وای میسَم. سه دو یک می‌کنیم با سحراب. چراغ سوز میشه. هرکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Griffith

Griffith

مدیر بازنشسته تاریخ
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/1/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
742
امتیازها
3,863
مدال‌ها
8
سن
18
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
تا الان که هرچی اَ خدا خواسیم. اَزَمون داده. باور کن. ازش غذا و یه تیکه نون خواسم. خودم کار کردم گیرم اومد. خدا بم داد، باور کن! تو هم همیطو کن چیش قشنگ. اَ خدا یه چی بخوا. ازت می‌ده. ‌ها ولی ایطو گفتم پررو‌ام نشو آ.
خدا دیگه هرچی هرچی هم نی. باید دعا هم کنی. مثلاً بعضی بارونا هس که میا. آسمون اتصالی می‌کنه. یه تیکه رعد و برق میا هی بارون قط و وصل میشه. ای عزیزوم ازش می‌گن بارون نیسان. ننه‌م می‌گفت باید یه دعا خاص بخونی که درست و کامل بیا. وی وی وی! الان خو دیه کسی کارش با خدا نمیوفته. ملت الان یه کارت نوار سیا دارن، خالی میشه یاد خدا می‌فتن. پر میشه دیگه خدارو نمی‌شناسن. وقتی خالی شد، خدا کمک کرد، کرد. نکرد دیگه کاکا هم نمی‌شناسن. گُت بابام خدا بیامرز می‌گف: باید خداروشکر کنیم که آه در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Griffith

Griffith

مدیر بازنشسته تاریخ
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/1/23
ارسالی‌ها
174
پسندها
742
امتیازها
3,863
مدال‌ها
8
سن
18
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
هر چقدر می‌خواست گه بچه بالایی را تمیز کنه. خدا وقتی نخواد خو نمی‌شه کاکام. راضیم به رضای خدا.
اگر خدا نبود، مسجد هم نبود! بزرگی قاضی را می‌بینی چیش قشنگ؟ اگر مسجد نبود! توپ برای بازی کردن هم نبود. ما که پول توپ نداریم. ما که پناهی نداریم. مسجد گنبد طلایی مارو بزرگ کرده کاکام. توپش به پای ما عادت کرده کاکام. هر وقت بوآم چیزی نداشت، دارایی‌های مارم می‌گرف. چیز‌های بابام کشیدنی بود، دارایی‌های من و ننه هم دست و پا نیمه سالم و سوله‌ای ترک خورده. می‌گویم سوله فکر نکنی خیلی هم بد بودا! حداقل فرشمان، ایرانی بود. آب گلی بود ولی می‌شد خورد. غذا هم بگی نگی از سوپری مش قلی تأمین می‌شد.
مش قلی! یادش بخیر. بچه‌تر بودم، می‌رفتم پَلوش می‌نشستم.
قصه هاش رو گوش می‌کردم. هر دفعه قصه یه آر پی جی رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Griffith
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا