دفتر درد و دل دفتر | دفتر درد و دل کاربر ف.سین

  • نویسنده موضوع FATEMEH ASADYAN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 87
  • بازدیدها 4,248
  • کاربران تگ شده هیچ

F.Śin

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
13/1/18
ارسالی‌ها
1,269
پسندها
17,199
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
22
سطح
25
 
  • #81
مشاهده فایل‌پیوست 655185

اگر خدا می‌خواست غم رو اندازه بگیره،
غمگین‌ترین قلب برای من بود... .
اگر می‌خواست میزان خستگی رو اندازه بگیره،
خسته‌ترین جسم رو من داشتم... .
اگر می‌خواست مقدارِ امید و انگیزه رو بسنجه،
من غریبه‌ترین دختر با “امید” بودم.
نمیاد کلمه... .
میزانِ معنای سکوت این دختر هم جای سنجش داره:)

ششم دی ماه | ۲۰:۰۷
یک سال گذشت
و
دختری که الان می‌نویسه، قدرِ اون زمان غمگین نیست... می‌دونی چرا؟ چون عمیقاً باور داره که می‌گذره. نمی‌گم راحته، نه... نمی‌گم آسون می‌گذره. اتفاقاً خیلی خیلی سخته تا بگذره. حافظه‌ت اون اتفاق ناخوشایند رو با ریزترین جزئیاتش حفظ می‌کنه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
13/1/18
ارسالی‌ها
1,269
پسندها
17,199
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
22
سطح
25
 
  • #82
دردِ دل کردن با خودت، یعنی زمان گذاشتن برای خودت و میلِ به تغییر، به شفا، به move on کردن.
و خیلی بَده آدما بعضی وقتا، همین رو هم از خودشون دریغ می‌کنن.
با خودت می‌گی درگیریم اونقدر زیاده که فرصتش‌و ندارم اما حقیقت اینه که تو فقط داری از روبه‌رو شدن با احساس و افکارت فرار می‌کنی. نه تنها با دیگران حرف نمی‌زنی، حتی با خودت هم حرف نمی‌زنی و همه‌ش اصرار داری بگی همچی خوبه... بگی که گذشت و فراموش کردم و الان هیچیم نیست.
ولی فقط خودتی که می‌فهمی تو اون قسمت تاریک از درونت چی می‌گذره:)

بمونه به یادگار
از ۷ بهمن ماه، ۲:۰۹بامداد
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
13/1/18
ارسالی‌ها
1,269
پسندها
17,199
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
22
سطح
25
 
  • #83
999B3B83-BEE4-44D8-BCD6-D2E3042273A5.jpeg
بعضی وقتا به این فکر می‌کنم که ماهیتِ خداحافظی، اونقدرها هم که می‌گن، بد نیست!
یکم بهش فکر کن... بعد از آخرین خداحافظی‌ت با آدمی که عزیز بود واسه‌ت، چه چیزهایی رو تجربه کردی؟ یه چیزی به جز غم رو بگو.
مثلاً من بعد از هفت ترم، با دوست‌های نزدیک دانشگاهم خداحافظی کردم؛ ولی حس می‌کنم حالا باید تلاش کنم که یاد بگیرم متروی اشتباهی سوار نشم، بیشتر به آدرس‌ها و اطرافم دقت کنم چون کسی نیست که اشتباهمو گوشزد کنه.
بعد از خداحافظی از خانواده‌م، یاد گرفتم که چه‌جوری تنها برم خرید، چطور دخل و خرجمو مدیریت کنم، چه‌جوری حواسم به قابلمه باشه، در حالی‌که دارم درس می‌خونم.
بعد از خداحافظی از یه دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
13/1/18
ارسالی‌ها
1,269
پسندها
17,199
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
22
سطح
25
 
  • #84
FF6E4311-8260-4886-96C5-3FA1193617C7.jpeg
به‌دور از تصویر که قرار نیست با متن همخونی داشته باشه؛ می‌نویسم:

وقتی بهم می‌گن دردسراتو ردیف کن، قطعاً هم می‌تونم از مسائل خانواده بگم، هم دوست‌هام، هم رشته‌م، هم پروپوزالِ شروع‌نکرده‌م، هم جواب کنکور نامعلومم، هم هم‌اتاقی‌هام، هم فعالیت‌هایی که مسئولیت زیادی برام داره... می‌تونم چندین ساعت بشینم و تعریف کنم. می‌تونم حرص بخورم و جزء به جزء چیزایی که اذیتم می‌کنه رو مو به مو بگم.
اما
بیش از همه، یه چیزیه که این روزا اذیت‌کننده‌ست.
اون هم حافظه‌ی قوی داشتنه:)
حافظه‌ای که یاد گرفته همه‌‌ی جزئیات رو با دقت ثبت کنه،
رنگ‌ها،
صداها،
آدم‌ها،
خاطرات... .
بعد یک‌جا که احساس می‌کنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
13/1/18
ارسالی‌ها
1,269
پسندها
17,199
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
22
سطح
25
 
  • #85
AE761298-A6FD-4FAB-816A-76D044906724.jpeg
میونِ سبزِ نوی درختا و شکوفه‌های صورتی، من اون درخته‌م که هنوز تو حال و هوای زمستونه.
نه شوقِ بهار دارم، نه تمایلی به برگشتن به زمستون.
موندم بین دو راهیِ سبز شدن یا خاکستری موندن.
خودم بودن یا تغییر کردن.
فراموشی یا به خاطر آوردن.
تلاش یا در جا زدن.
نگران بودن یا توی لحظه زندگی کردن.

دنیای اطرافم سبزه،
اما شیشه‌ی عینک روی چشم من خاکستری.
شبا عینکمو برمی‌دارم،
یکم آسمون‌و نگاه می‌کنم،
به خودم قول میدم فردا بدون عینکم مسیر رو برم.
با همین آرزو به خواب میرم.
فردا دوباره همون دختر غر غرو و نگران از اتفاقاتی هستم که نیفتاده.
عجیبه زندگی،
که در هر حالت می‌گذره.

از ۲۶...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
13/1/18
ارسالی‌ها
1,269
پسندها
17,199
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
22
سطح
25
 
  • #86
9CCF44ED-063A-43FC-B96B-B2B99DB803D0.jpeg
سردرگمی عزیزِ من، سردرگمی... .
آدما توی برهه‌ای از زندگی‌شون، باهاش مواجه می‌شن.
یهو از خودت سؤال می‌پرسی “من اینجا چی‌کار می‌کنم؟”
دقیق‌تر می‌شی...
این‌بار به خودت می‌گی “من از زندگی چی می‌خوام؟”
و دستِ آخر، سؤالِ نهایی تو رو بین یه هزارتو می‌ذاره؛ سؤالی که آروم ازت می‌پرسه “اصلاً من کی هستم؟”
نه شناخت درستی از خودت داری، نه مسیری که انتخاب کردی... زمانِ حال، مثلِ آینده برات مبهم و پر از پرسشه.
بهش می‌گن سردرگمی!
اینجا آدم‌ها خودشون‌و فقط می‌کشونن جلو،
بلکه دوباره یه معنیِ تازه پیدا کنن.
معنی رو همونجا پیدا می‌کنی که حراستِ دانشگاه صبح زود بهت می‌گه “تو چه آدم خوش‌خنده‌ای هستی”...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
13/1/18
ارسالی‌ها
1,269
پسندها
17,199
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
22
سطح
25
 
  • #87
112FC429-F557-481C-929E-C17064C00180.jpeg
مکالمه‌ی عادی بین بخش احساسی و منطقیِ من:
- واسه چی ناراحت شی؟ بالأخره هر کسی قرار نیست شبیهِ تو باشه.
+ ولی اون آدم تازه داشت بهم ثابت می‌کرد که فرق داره.
- فرقی نداره، تنها فرقش اینه که الآن بیشتر دردت گرفته.
+ مگه نمی‌گن رز، خار داره؟!
- مسئله اینه که تو رُزی رو انتخاب کردی که از همه بیشتر بهت آسیب می‌زنه.
+ ولی نمی‌تونم رها کنم.
- باید یاد بگیری عزیزِ من. یادت رفته فلسفه‌ی زندگی، دوست داشتن خودت و اولویت دادن به خودته؟
+ یادمه اما چی می‌شه این‌جا رو نادیده بگیری؟
- نمی‌شه. نگاه کن به اون رز. یه عالمه رزِ دیگه شبیه اون وجود داره که تازه خار کمتری هم دارن.
+ می‌دونم هست، می‌دونم... اما این گل برای من متفاوته، مثل رزِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
13/1/18
ارسالی‌ها
1,269
پسندها
17,199
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
22
سطح
25
 
  • #88
B6733142-D4EC-4F8B-8B68-34AC9AE791D1.jpeg
خورشید هنوز می‌تابه،
شبا ماه رو می‌بینی،
تابستونه و مثل همیشه گرمای هوا بی‌سابقه،
عصرا پارک‌ها پر از بچه‌ست،
دختر بچه‌های شیطون از شیشه‌ی پنجره‌ی ماشین‌شون برات ادا در میارن،
لیست سریال نوشتی،
شبا قبل خواب برنامه‌ت اینه کتاب بخونی،
فکرت درگیرِ مهر و دوباره شلوغ‌شدن روزات با درس و کتاباست،
از آینده مثل همیشه هراس داری چون مبهمه،
هنوز وقتی توی این فصلیم، چون اکثر روزا خونه‌ای، دلت می‌خواد از دست بعضی کارای خانواده، کله‌ت رو بکوبی به دیوار،
دلتنگِ خونه‌ی مادربزرگی و توی برنامته یه روز بهشون سر بزنی...
حقیقتاً همچی سرِ جاشه،
مثلِ هر تابستون
اما اگه از دورتر نگاه کنی،
یه آدمِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : F.Śin
عقب
بالا