نوشته بود:
یه روز بدون اینکه بدونی، لباسیو میخری که مرگ در اون اتفاق میافته:)
و من ترسیدم... برای روزی شاید هنوز کلی لحظهی زندگینشده داشته باشم و کلی حسرت برای لحظههایی که گذشت و میتونست بهتر باشه... .
۲۶ مرداد | ۰۰:۲۵
در جست و جوی زندگی عادی و همین.