***
از عشق چه دیدیم ما، جز ماتم و حیرانی
آدم شده است از عشق، آوارهی ویرانی¹
در هر سخنش حوا، در هر نفسش حرفی
عشق بار امانت گشت، آن تحفهی طیرانی²
پن¹: کنایه از تبعید آدم از بهشت به زمین برای خوردن سیب ممنوعه.
پن²: آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعهی کار به نام من دیوانه زدند طیران به معنای پرواز و کنایه از آسمان است.
***
کاش بازم کودکی
در زیر باران میشدم
میدویدم زیر بارانهای خوب روزگار
بیخیال روزگار
بیخیال روزگار
چشم میبستم به روی مشکلات
عشق را هرگز نمیدیدم به خود
میدویدم از سر هر جوی و دشت
میگذشتم از سر هر آه و اشک
شاد میگشتم به حرفی
گریه میکردم فقط
بهر آن آتاری کهنه
همان خانه درختیهای دور
روزهای بازی و آن و ذوق و شور
کاش برگردم به آن روز غریب
دور از این پستی بلندی و نشیب
سیبهای ترش باغ خاله را گازی زنم
یاد باد آن روزگاران قدیم
کاش بازم میدویدم
زیر بارانهای خوب روزگار
بیخیال روزگار
بیخیال روزگار
***
در شان عاشق نیست این گریه و زاری
باید که حلاجی شوی بر پایِ داری¹
آنلحظه سر بر پای عشقت میگذاری
اینگونه عاشقتر شدن برپای داری²
پن¹: حلاج از بزرگان صوفیه به شمار میرفت و در محضر اساتید بزرگ عصر خود دانش آموخته بود. او به همه آنچه صوفیان آن عصر میدانستند، تسلط داشت و عقایدی را که آنها بهعلت ترس از علما کتمان میکردند، با کنایه و اشارت میگفت. به گفته منابع، او در مرحلهای از تصوف، بهعلت جدایی طریقت از شریعت، خود را از عمل به شریعت معاف کرد و با ترک فرایض دینی، آن را خاص عوامالناس دانست. حسین بنمنصور حلاج عقیده داشت انسان میتواند به مرحلهای از خلوص دست یابد که با خداوند یکی باشد. او به جایی رسیده بود که خود را در چنین مرحلهای میدید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.