***
کاش بازم کودکی
در زیر باران میشدم
میدویدم زیر بارانهای خوب روزگار
بیخیال روزگار
بیخیال روزگار
چشم میبستم به روی مشکلات
عشق را هرگز نمیدیدم به خود
میدویدم از سر هر جوی و دشت
میگذشتم از سر هر آه و اشک
شاد میگشتم به حرفی
گریه میکردم فقط
بهر آن آتاری کهنه
همان خانه درختیهای دور
روزهای بازی و آن و ذوق و شور
کاش برگردم به آن روز غریب
دور از این پستی بلندی و نشیب
سیبهای ترش باغ خاله را گازی زنم
یاد باد آن روزگاران قدیم
کاش بازم میدویدم
زیر بارانهای خوب روزگار
بیخیال روزگار
بیخیال روزگار