- ارسالیها
- 90
- پسندها
- 1,144
- امتیازها
- 6,313
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #11
آسمان اندیشهام ابریست
و زورق رویایم به گل نشسته است
به خودم گفته بودم
شانه به شانهات خواهم ایستاد
تا اگر غبار سنگین این غم
بر شانههای نحیف کوچکم نشست،
به سمت تو که برای همه تکیهگاه بودهای
خم شوم.
اما تو نبودی و من کج که نه بلکه زمین خوردهام و با شانهی شکسته
مدام از هر رهگذری با درد میپرسم:
او خود با دل خویشتن رفت
یا از همان راه نحس، او را ربودند... ؟
و زورق رویایم به گل نشسته است
به خودم گفته بودم
شانه به شانهات خواهم ایستاد
تا اگر غبار سنگین این غم
بر شانههای نحیف کوچکم نشست،
به سمت تو که برای همه تکیهگاه بودهای
خم شوم.
اما تو نبودی و من کج که نه بلکه زمین خوردهام و با شانهی شکسته
مدام از هر رهگذری با درد میپرسم:
او خود با دل خویشتن رفت
یا از همان راه نحس، او را ربودند... ؟