متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مجموعه دلنوشته‌های شاعر تمام نخواهد شد | الهام‌ فرجی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بریوان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 777
  • برچسب‌ها
    دلنوشته
  • کاربران تگ شده هیچ

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #11
آسمان اندیشه‌ام ابریست
و زورق رویایم به گل نشسته است
به خودم گفته بودم
شانه به شانه‌ات خواهم ایستاد
تا اگر غبار سنگین این غم
بر شانه‌های نحیف کوچکم نشست،
به سمت تو که برای همه تکیه‌گاه بوده‌ای
خم شوم.
اما تو نبودی و من کج که نه بلکه زمین خورده‌ام و با شانه‌ی شکسته
مدام از هر رهگذری با درد می‌پرسم:
او خود با دل خویشتن رفت
یا از همان راه نحس، او را ربودند... ؟
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #12

زندگی تا می‌تواند بر ما می‌تازد
لگام از دست در نرفته
و بلکه هیچ‌وقت دست ما نبوده است
به من بگو آخرین بار جنازه‌ی کدام رفیق به آغوش نکشیده‌ات را به خاک سپرده‌ بودند
که از تن باران زده‌ی به گِل نشسته‌ات،
شکوفه‌های گیلاس می‌رویید.
به من بگو آخرین بار در کدام خرابه‌ی به آوار نشسته به دنبال خانه‌ات می‌گشتی
و به من بگو
آنی که بر گردنت آویخته بودی،
گردنبند امید بود یا زنجیر اسارتی که ما برای ماندنت، اجبار کرده بودیم... .
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #13
تا چشمشان به من می‌افتد در گوش‌هایم می‌خوانند:
صبر داشته باش
آینده آبستن روزهای روشن است
و من چگونه به آنها بفهمانم
که مادر کودکش را مرده به دنیا خواهد آورد
و گل گلدان من
بیزار از رنگ صورتی چرک لباسش
ناخن‌های آبی‌اش را در کف دستانش فرو می‌کند
و التماس می‌کند
بگذارند از بند این میله‌ها و طنین جیغ‌ها،
به آغوش دفترهایش باز گردد
و دوباره چریک جنگ‌های در سرش باشد.
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #14
آنقدر مرگ و شیون دیده‌ام
که نیلوفرها در گودی زیر چشمانم به دنیا می‌آیند.
پژواک صدایت که با ذوق شیرکو می‌خوانی
مدام در مغزم ناخن‌هایش را فرو می‌کند.
گمان می‌کنم کالبدم را به تلخی آغشته کرده‌اند
و ترسم این است حتی مورچه‌ها هم جنازه‌ام را پس بزنند!
آیا تو نیز چهار ستون استخوان‌های شکسته‌ات
با هر خبری که در را می‌کوبد به لرزه درمی‌آید؟
آیا اصلا دری به رویت باز می‌شود؟
من چگونه به خودم بفهمانم بی‌خبری از خبر بد بهتر است
و چرا کسی نیست تا به من بگوید
تو را از کدام راه ربودند... .
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #15
سرم درد می‌کند
جمجمه‌ی بیچاره‌ام انگار از شدت گریه‌های مکرر، آب رفته است و دیگر اندازه‌ی مغزم نمی‌شود
ادامه دادن معنایی ندارد
تمام آنچه که می‌بایست داشته باشم را از دست داده‌ام
بادکنکی پر از بغضم که میان کاکتوس‌ها محکوم به ترکیدن شده‌ام
بی‌اهمیتم
همچون واپسین ساعات روز بیست و نه اسفند نشسته به انتظار تحویل،
آدم‌ها پهلویم می‌نشینند تا به دیگری برسند.
کاش کسی به هوای پیدا کردن تو پهلویم بنشیند...
و چرا کسی که به دنبال تو می‌گرد هرگز کنارم نمی‌نشیند؟
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #16

نوشته بودی که دیگر بودن‌ها به دردت نمی‌خورند و آنهایی که باید می‌بودند، سینه‌ی گورستان را دریده‌اند
زنده‌ام را زنده به گور کردی و من دختری بودم در عصری بی‌نام و نشان از پیامبرها
که تمام دو روز و شب، تصور جلد قرص‌های خالی طناب دارم میشد... !
تن کبودم از نیش آنژیوکت‌ها را به سختی به دنبال خودم برای پیدا کردن تو می‌کشیدم
و تمام سهم من از تو،
تصویر زنی بود که در کافه‌ای بی‌نام و نشان
سیگار‌ها را دود می‌کرد.
چند بیچاره مانند من حسرت خورده‌اند که جای اشرف مخلوقات سیگار باشند
و من کدامین سیگاری بودم که بی‌اهمیت زیر پاهایت له شد؟
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #17
نمی‌دانم چند نفر را غرق شده میان موج موهایم پیدا کرده‌ام و به تماشای عزاداری گلسرهای پرپر شده نشسته‌ام.
قیچی را برداشتم و برای ماندن رفیقان از من بریده،موهایم را بریدم
شاید اینبار که از پشت ابرها آمدی،
و به اشتباه اتوبوست را به مقصدی که بوکان نیست، سوار شدی
و به من رسیدی،
جای بستن چمدانت دل ببندی.
شاید اینبار دلت به حالم سوخت،
تا لحظه‌ای که شیونم برای پدر تمام شد
و آرام به خاک افتادم
و گلوله‌ی فرمانده پیشانی‌ام را از هم درید،
زانوانت را برای سر بریده‌ام بالش کردی
و لالایی مظهر خالقی را خواندی... .
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #18
من گوسفند ترسیده‌ی عید قربان بودم
چاقو را میان دستان سلاخ دیده بودم
دیده بودم آخرین قربانی خواهم بود
و گوسفند‌های مرد‌ه‌ی ذبح شده،
با رگی که دیگر نمی‌زد لعنتم می‌کردند که فرار کرده‌ام و برای نجات گریخته‌ام.
از من نباید رنجید
من قرص‌هایم را مدت‌هاست دور انداخته‌ام
تک‌تک آن لامذهب‌های آدم آرام کن را دور انداخته‌ام
تک‌تک آنهایی که باعث میشوند ضربان قلبم نامنظم نباشد و دیگر دست و پایم نلرزد.
اگر بالا بیندازم،
وقتی به من رسیدی چگونه خواهی فهمید که بندبند وجودم را خودم محکم در آغوش گرفته‌ام تا خورده‌های شکسته‌ام سر ریز نشوند و آدم‌ها را زخمی نکنم؟
چگونه خواهی فهمید که این مدت لب‌هایم مانند همیشه حرف زدن بلد نبودند؟
و چگونه خواهی فهمید من آخری بودم و برای نجات نگریخته‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #19

چه در من دیده بودی که راه به راه پوست کلفت خوانده می‌شدم؟
چه در من دیده بودی که می‌ترسیدی و نزدیک نمی‌شدی تا بفهمی آنی که خدا تنم کرده پوست کلفت نیست و تن سوخته‌ام است؟
من کدام سیب ممنوعه را گاز زده بودم که سزاوار دوزخ زمین شدم؟
اگر یک روز جنازه‌‌ی آویزان از سقف اتاقم را پیدا کنی، آیا خواهی فهمید که من نوازش‌ها را پس نمی‌زدم و از گیر کردن انگشت‌ها لابه‌لای زخم‌هایم می‌ترسیدم؟
آیا صدای گریه‌هایم میان واژه‌های بی‌معنی رقصان رو‌ی دفتر به گوشت خواهد رسید؟
آیا کف پاهایم را نگاه خواهی کرد و به همه می‌گویی این زن تمام عمر بدون کفش روی زمین ماکادون راه رفته است؟
آیا هیچکس را آنقدر محتاج و بدبخت دیده‌ای که حتی به کمی توجه و اهمیت برای جنازه‌اش هم دلش خوش باشد؟...
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #20
آخرین شب را یادت می‌آید؟
آخرین شبی که کلماتت، از سمت اسلحه‌ای که در دستت ندیدم به سمت قلبی که نمی‌زد
شلیک شد!
چرا دو هفته‌ی تمام به جان خودم افتادم و با دیدن هر جنبنده‌ای به گریه افتادم؟
چرا قبولش آنقدر برایم سخت بود که من نحسم و هرجا که قدم می‌گذارم با خودم نحسی می‌برم؟
مگر حقیقت چیزی جز این است؟
مگر من همان آدمی نیستم که تمام شادی‌ها را به قتل می‌رسانم و بودنم یادآور جوخه‌ی اعدام است؟
مگر من همانی نیستم که کابل‌های سیاه انگشتان خشکیده‌ام، روی زخم‌های دلمه بسته‌ات فرود می‌آید؟
من نحس‌ترین معشوقه‌ی تاریخ بودم
که می‌دانم هر چند تلخ...
خوب بود که تو را از آغوش تاریک بی‌پناهم ربودند.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا