چکیده نگار چکیده نگار رمان شاخسار بید | فاطمه فاطمی نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع FATEME078❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 39
  • بازدیدها 936
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
بمان برایم! چه داشت این خواهش که این زن مدام از دهانش خارج می‌کرد؟ بمان برایم از دوستت دارم هزار مرتبه بالاتر است. دوست داشتن تنها ابتدایش زیباست، اما ماندن، و به پای خواسته استواری کردن، معنای حقیقی عشق است. پروا می‌دانست در این دیار تنهایی کسی باید برایش بماند، کسی که نه میثاق است و نه خانواده‌اش. ذهن خوب‌آلوده‌اش میلی به تمرکز روی یافتن خانه نداشت. تنها چیزی که کاملا می‌توانست درک کند این بود که باید بخوابد. زیرا که خواب سرمایه آدمی‌ست، در میان تمام نداشته‌هایش.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
‌روشنایی این دنیا سلام.
ابتدا باید بگویم تو از تبار خورشیدی. از تبار آرزوهای خوب، از ریشه خوشبختی، از دودمان زیباکنندگان ایران.
با تو دیگر خود را تنها در میان مردمی که مرا به سان غریبه‌‌ها می‌بینند نمی‌یابم. دست دلت را می‌گیرم و هر دویمان را راهی بهشتی می‌کنم که لیاقتش را داریم. از ساغر خواستم این نامه را به دستانت بسپارد، می‌دانم که پدرت تو را از دیدار من محروم کرده و زندانی اتاقت شده‌ای. او همه را گفته. هفته گذشته هم آقات من را از عطاری بیرون کرد تا دیگر روی ماه تو را نبینم...اما نمی‌داند ما در این دوران بی‌مهری با کلمات درون هم زندگی می‌کنیم. از دوردست‌ها دوستت دارم، ای تمنای وجودم.
میثاقِ تو...
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
«به نام تو که تمامی برای من...
دختر زیبای بهار، سلام نمی‌کنم. زیرا که هر سلامی ما را ناچار به خداحافظی می‌کند.
و من هرگز نمی‌خواهم به تو بدرود گویم...دیشب که چنان دزدان از در حیاط‌تان به پایین پریدم
تا یک نظر تو را از پشت پنجره اتاقت ببینم و بروم...نمی‌دانی چه حالی داشت.
دیدار با تو پشت پنجره...گویی زندانی‌ام کردی و من محکوم شده‌ام به از دور دیدنت، به از پشت شیشه دست کشیدن بر زلف پریشت...
دوستت دارم، پروای تنهای من، شرافت من...
بمان برایم. که تو تنها دارایی من از خدایی.
میثاق»
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
و دوست داشتن چه فعل غریبی‌ست، آن زمان که به سرانجامش می‌نگری. تلخ، تلخ و تلخی همواره گریبان‌گیر قلب عاشق است.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
بوسه‌ آخر را وصله پیشانی پروا کرده و کنار گوشش زمزمه کرد:
-‌ می‌خواستم و نشد...انگار بند ناف من رو با نشدن بستن بند دلم. تو برمی‌گردی پیش خانواده‌ت، منم میشم شب‌گرد خیابون‌ها که فقط به تو فکر می‌کنه تا روزی که فراموش کنه چی سرش اوردن تا قلبش رو ازش بگیرن! کاش اونجا بودی و می‌دیدی....قبلا تو خانه گل‌ها یکی بهم گفت تو خدا رو فراموش کردی، نمی‌دونست اون بوده که همیشه من رو نادیده گرفته و الان بیشتر از همیشه تنهام گذاشته. من بین این جماعت تنهام پروا، کاری از دستم برنمیاد، جز اینکه برم.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
خورشید روزهای ابری من سلام
کاش ندیده بودمت...یا روزگار، روزگاری دگر بود. و دنیا...محل گذر نبود، جایی بود که باید در آن حداقل یک بار عاشق شد، بدون نرسیدن‌های مرسومش.
کاش‌ کلمه‌ای سه حرفی‌ست که شبانه‌روز بر زبانم جاری می‌شود و کاش بودی تا به تو می‌گفتم...
می‌گفتم که کاش در سال‌هایی دورتر هم را می‌یافتیم. خیلی دیر متولد شدیم بند دلم.
باید در لابه‌لای تاریخ گم می‌شدیم، در جنگ جهانی دوم شاید، که دیگر کسی پیدایمان نکند. نه! نگران نباش نازی‌ها کاری به کار عشاق ندارند. خود هیتلر هم عاقبت تنها یک نفر برایش ماند.
یا اگر از هولوکاست و ماجراهایش وحشت‌ داری، چمدانت را جمع کن برویم به سال‌ها قبل‌ترش. تو دزیره شو، من قول می‌دهم ناپلئون بهتری باشم. اگر تاوان امپراتوری من، به تنهایی تو ختم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
گوش‌هایش در بند سکوت جا می‌ماند. عمری خویش را در بطن نامه‌هایی تجسم می‌کرد که نگارنده‌اش دیگری بود. دروغ! چرا تمام آن مرد دروغ بود؟ حتی ریشه‌اش... حقیقت مگر اصل اول عشق نبود؟ عشق! کجای این قصه عاشقانه بود؟ شاید هم این سه حرف بهم پیوسته عین، شین، قاف تنها سلاحی بودند برای آن‌که آدمی زندگی را کمی جدی بگیرد.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
-‌‌ خسته‌ای؟
بی‌آنکه برگردد و مرد را نگاه کند، سر تکان می‌دهد.
-‌ اندازه هزارتا پاییز. ولی جسمی نیست بابا، ذهنم... اون خیلی خسته‌است. انگار یه بار صد کیلویی انداختن کولش، می‌گن باید تا فردا برسونیش کوه قاف!
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
-‌ چشم‌هات رو ببند! حالا دنیا چه شکلیه؟
پشت چشمان بسته پروا تنها سیاهی بود.
-‌ تاریک! دنیای تاریک زشته. دوست داشتنی نیست. انگار آدم رو با خودش تنها گذاشتن تا تموم شه!
دستان استخوانی میثاق نوازش‌وار بر گونه‌های سرد پروا نشستند.
-‌ دنیای من بدون تو این شکلیه دختر!
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
دستان مانلی دور گردن پروا حلقه می‌شود.
-‌ دوستت دارم مامان! اندازه یه دنیا!
آن لحظه احساس می‌کند مالک تمام جهان است. فرامان‌روایی‌ست که در قلب مردمانش خانه دارد، نه صرفا در میان نزدیکانش.
 
امضا : FATEME078❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا