چکیده نگار چکیده نگار رمان شاخسار بید | فاطمه فاطمی نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع FATEME078❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 39
  • بازدیدها 940
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
موهای مانلی با هر حرکت باد جلوی چشم‌هایش به رقص در می‌آیند. دستانش را داخل آستین‌های کت بهزاد می‌برد.
-‌ می‌خوام باهاتون صادق باشم... آخرین نفری که به ذهنم رسید دعوتش کنم شما بودین اما فکر کنم بهترین انتخاب رو داشتم. کنارتون زمان از دستم میره... انگار گیر افتادم. شاید درموردم بد فکر کنید اما... یه حسی تو وجودم همش دلش می‌خواد بغل‌‍تون کنه! انگار تو زندگی قبلیم یه نفر شبیه شما رو خیلی دوست داشتم.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
ارغوان موهای شرابی‌اش را داخل روسری برده و سر تکان می‌دهد.
-‌ همه باید یه دلیل داشته باشن... وگرنه زندگی فقط یه بازی مسخره‌ ادامه داره که تا ازش خارج نشی، تموم نمیشه. تا سی سالگی درگیر خودم بودم فقط. حتی با وجود اینکه چهار_پنج سال تحصیلم تو دانشگاه شیراز چشمم دنبال پیروز بود اما بازم تا اون سن، دور خودم می‌چرخیدم. انگار فقط خودم وجود دارم. اما یهویی شد... یهویی دیدیمش دوباره و دیگه برنگشتم به دنیای تنهایی خودم. حس کردم نیمه دیگه وجودمه... حس کردم آخر دنیام و اون آخرین هدفم برای زندگی... برای عاشق شدن. بعد فهمیدم قلبی که عشق رو به خودش راه نداده باشه رو باید ساعت نه شب بذاری دم در! آره پروا... الان می‌فهمم وقتی اون رفت، وقتی با دنیایی آرزو ترکت کرد چه حسی داشتی! بهت حق میدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
پروا با شوق در بافت سنتی میدان گنجعلی‌ خان گام برمی‌داشت.
-‌ چرا همه چیز قدیمی‌ش قشنگ‌تره؟
میثاق با تلاش فراوان خود را به او و قدم‌های بلندش رساند.
-‌ درمورد تو صدق نمی‌کنه. تو هر روز قشنگ‌تر از دیروزی!
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
مانلی پس از خلاص کردن دستش، از دستان گرم او، صدایش را بیش از حد معمول بالا می‌برد. کلماتش همگی آلوده بغضی خفه‌اند.
-‌ کی‌ می‌خواستی بهم بگی؟ کی زمان مناسبش بود؟ کی می‌خواستی دیگه بهزاد نباشی؟ کی؟
میثاق حالا به تنها چیزی که فکر نمی‌کند، تصور ناخوش او از خودش است. خیال می‌کند بلایی سر خودش آورده.
-‌ ًبیا تو... صحبت می‌کنیم. داره ازت خون میره. از اون طرفم خیس آبی... سرما می‌خوری. بیا لطفا.
دختر اما با هر کلمه‌اش قطرات اشک روی لب‌های سفید شده‌اش جاری می‌شوند.
-‌ نگو که نگران منم میشی! نگو که برات مهمم. چون فقط دروغه! فقط حرفه... وگرنه نباید این‌طوری هم رو می‌دیدیم... تو باید اولین چشمی می‌شدی که من رو می‌بینه... نه آخریش. باید اولین دستی می‌شدی که دستم رو می‌گیره. اولین لبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
-‌ من یه وقت‌هایی خودم رو هم فراموش می‌کردم، ولی تو رو نه! گفتی دستم خالیه، گفتم نگران نباش، تو تا همیشه دست‌های من رو داری! اگه مونده بودی، اگه جای هر دومون تصمیم نمی‌گرفتی... با هم زندگی‌مون رو می‌ساختیم. همون زندگی رویایی‌مون. همون که تو دنیای الان فقط تو قصه‌ها پیدا میشه.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
مردمک‌های مانلی ثانیه‌ای بی‌حرکت می‌مانند. عشق را همچنان در چشمان پدرش می‌بیند. و چه کسی گفته است فاصله می‌تواند فراموشی بیافریند؟ او حتی به پیراهن پروا نیز وفادار بوده است.
-‌ ساعت ده شبه و مامان منتظره ولی... فکر کنم بتونیم یه روز دیگه درموردش حرف بزنیم: درمورد اینکه عاشقی دقیقاً چه شکلیه! چون من فکر می‌کنم شبیه تو باشه، بابا؛ زیبا اما غمگین و دل‌تنگ.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
میثاق برای جلوگیری از شروع سرفه‌های بی‌پایانش شربت را برداشته و به لب می‌رساند.
-‌ تو ترکم.
تای ابروی کم‌پشت شده پروا بالا می‌رود. با دلخوری زمزمه می‌کند.
-‌ تو هم که تو ترک کردن کارت عالیه.
لیوان از زیر فشار دستان میثاق، به سلامت روی میز می‌نشیند.
-‌ زبونت تلخ شده!
پلک‌های پروا روی هم می‌نشیند. سرش را به پشتی کاناپه تکیه می‌دهد. لحن کلامش سرد است، همچون تن یخ‌زده‌اش.
-‌ نه به اندازه زندگیم... بعد تو.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
-‌ تولدت کیه بابا؟
تاریخ تولد شناسنامه‌ایش را سال‌های زیادی‌ست فراموش کرده است. زیرا که حقیقی نیست. او هیچ‌گاه نخواهد فهمید دقیقا در چه روز و ماهی به دنیا آمده است و در کجا.
-‌ نمی‌دونم. شاید....شاید من متولد 16 آبان باشم.
مانلی سر از شانه او برداشته و زیر چشمی نگاهش می‌کند.
-‌ این همون روزیه که با هم رفتیم کنسرت بعد من مثل سارق‌ها از دیوار رفتم بالا و تو کمکم کردی. و با هم زیر بارون چرخیدیم. و من نمی‌دونستم تو کجای زندگیمی. یه حس غریب بود. همه‌اش می‌دونستم یه ربطی بهم داری و نمی‌دونستم دقیقا چه ربطی.
دست میثاق روی بازوی ظریف او مانند جریان آب، آرام حرکت می‌کند.
-‌ برای همین تولدم اون روزه. چون تو رو کنار خودم داشتم. و من به تاریخ تولد اعتقادی ندارم، تولد آدم روزیه که حالش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,844
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
پروا از دور همه را می‌نگرد و به تک تک کلمات‌شان گوش می‌سپارد. سرش را رو به آسمان گرفته و در دل با مادرش حرف می‌زند.
-‌ می‌بینی مامان؟ موقع مرگ تنهاییم، خیلی تنها. این‌ها همون آدم‌هایین که یه روزی غذایی که می‌پختی هم با فکر به حرف اون‌ها بود. اما حالا ببین. یکی به فکر اینکه چطوری برگرده خونه‌ش. یکی به فکر شام شب‌شه. یکی بحث عروسی رو پیش کشیده. اون یکی منتظره از اینجا بریم تا به ناهار برسه. حالا تو به من بگو...می‌ارزید؟ که حتی لباس تن‌مونم طوری باشه که اونا درموردش حرف نزنند؟ که شوهر من کارگر بابام نباشه و به جاش مهندسی، دکتری، تاجری چیزی باشه تا سرت رو جلوشون بگیری بالا؟ که من به‌خاطرشون نباید یه مادر تنها می‌موندم... .
خودش پاسخ خودش را با نمی‌ارزید محکمی می‌دهد. تنهایی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
507
پسندها
7,994
امتیازها
21,773
مدال‌ها
31
سن
23
سطح
12
 
  • مدیر
  • #40
تاپیک چکیده نگار رمان
(شاخسار بید)
به دلیل تمام شدن رمان، بسته شد.
نویسنده‌عزیز ممنون از اینکه رمان‌تان را در انجمن یک رمان به اشتراک گذاشتید.
 
امضا : M A H D I S
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا