متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

منشور مهرآیین ادبیات: BDY مجموعه دلنوشته‌های آمین | فلورا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع فلورا.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 547
  • کاربران تگ شده هیچ

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام یکتای بی‌همتا
نام دلنوشته:‌ آمین
تگ:
رتبه دوم مسابقات BDY
نویسنده: حنانه اله دادی(فلورا)
مقدمه: پیشانی بر مهر و سر بر سجده نهاد. این روزها دخترک ساعت‌ها از کم لطفی دنیایش زار می‌زد و از بی‌ثمری تمام بذر‌های کاشته شده‌ی زندگی‌اش می‌نالید. دست بی‌رمقش را به سوی قبله گرفت و از معبودش طلب صبر کرد. ناگه زمین ساکت شد. آسمان اشک ریخت و یک دنیا در جوابش آمین گفتند انگار...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فلورا.

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,809
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : FakhTeh

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #3
صدای وزش باد لابه‌لای هیاهوی پرنده‌های آوازخوان پاییزی گم شده بود.
برگ‌ها و شاخه‌های عظیم جثه‌ی سروهای سر برافراشته در هم تنیده شده و صح*نه‌ی خیره کننده‌ای را ایجاد کرده بود. آنقدر که دخترک ساعت‌ها با همان اندک کاغذ و قلمی که در دستان نحیفش داشت ایستاده به افتخارشان در دل کف می‌زد.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #4
دخترک فراموش کرده بود که چرا و به چه دلیل در آنجا ایستاده است.
حتی فراموش کرده بود که ساعت مثل اسب می‌تازد و برای او درنگ نمی‌کند تا همیشه دلش نازکنان از زندگی و لحظه‌هایش ل*ذت ببرد.
ثانیه‌ها خیره به استواری کوه‌‌‌های بلند قامت می‌شد و خالق آنها را پرستش می‌کرد.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #5
او بارها و بارها اسم کوه را با آرام‌ترین نت صدایش زیر ل*ب زمزمه می‌کرد.
قلب دخترک برای اسم پر ابهتش هم شادمانی می‌کرد.
کوه‌‌‌ها در ذهنش آنقدر عظیم به نظر می‌رسیدند که حس کودکانه اما عاقلانه‌اش به او نهیب که می‌زد که کوه همانند پدر برای این قصه کوتاه ولی پر رمز و راز است.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #6
امّا پدر چه کسی؟
پدر آسمانی که به پهناوری جهان است یا زمینی به این گستردگی؟!
یا شاید حتّی پدر درختان و گل‌های مظلومی که هر‌از‌گاهی بی‌وجدانی تیشه بر ریشه‌شان می‌نهاد و آنها را از زمین ساقط می‌کرد.
همان کسانی که آنها را از همنشینی با همسالان خود محروم می‌کردند.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #7
شاید گمان کنید گل و درخت که هم سن و سال ندارد! امّا حقیقتاً قلم دخترک چنین اندیشه‌ای ندارد.
نگاهش را به سمت گل‌های یاس سوق داد و از رایحه‌ی دل‌انگیزشان چشم‌هایش را آرام بست.
دم و بازدم عمیقی را به درون سینه‌ی خود فرو برد تا آن عطر درونش ماندگار شود.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #8
پروانه‌های رنگارنگ خرامان خرامان به دور یاس‌ها می‌چرخیدند و به آنها هدیه لبخند تقدیم می‌کردند.
نگاه دخترک آسمان را در آ*غ*و*ش گرفت. رنگ نیلگون آسمان صاعقه‌ای در چشمان قهوه‌ای دخترک ایجاد کرد.
در خیالش ابرها آسمان را در آ*غ*و*ش گرفته بودند و جایی برای هم آغوشی دخترک نمی‌گذاشتند، و چقدر دخترک حسود به نظر می‌رسید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #9
حال و هوای دخترک وصف نشدنی بود.
کبوتر‌های مهاجر از آن سوی آسمان به این سو با نظم عجیبی حرکت می‌کردند. آن لحظه فقط خدا می‌دانست که درون دخترک چقدر حسرت پروازی همچون کبوتران را تمنا می‌کرد.
دخترک در آن لحظات فارغ از تمام دنیا فقط حسرت دو بال کبوتران را داشت. امان از دل بیچاره‌ی دخترک!
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #10
به درخت همیشه سبزش سلام داد.
کاغذ و قلمش را در لابه‌لای سبزه‌های کنارش به امان خدا رها کرد و به خود مجالی داد تا از دیدن آفرینش بی‌نصیب نماند.
پشت به درخت؛ تکیه کرد تا از تابش شدید نور خورشید محفوظ بماند. او خورشید را دلیلی برای زندگی می‌دید.
با خود می‌اندیشید و می‌گفت:
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا