«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

انگلیسی به فارسی ترجمه دلنوشته the Sun and Her Flowers | هانین مترجم انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع H A N I N
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 1,322
  • برچسب‌ها
    هانین
  • کاربران تگ شده هیچ

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #11
هنوز می‌توانم کلاه‌های ساختمانی‌مان را ببینم
دقیقاً همان جایی که آن‌ها را گذاشتیم
دکل‌هایی که نمی‌دانند از چه‌چیزی محافظت می‌کنند
آجرها از انتظار خسته و خرد می‌شوند
جرثقیل‌ها از غم، گردن‌شان پایین می‌رود
بیل‌ها زنگ می‌زنند
فکر می‌کنی وقتی من و تو
داریم رابطۀ جدیدی با فرد دیگری می‌سازیم،اینجا گل رشد کند

- محل ساخت و ساز آیندۀ ما
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F.Śin

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #12
من برای اولین دقیقۀ صبح زندگی می‌کنم
وقتی هنوز نیمه هوشیارم
می‌شنوم که مرغ‌های مگس‌خوار، بیرون
با گل‌ها معاشقه می‌کنند
می‌شنوم که گل‌ها می‌خندند
و زنبورها حسادت می‌کنند
وقتی سرم را برمی‌گردانم تا تو را بیدار کنم
دوباره شروع می‌شود
نفس نفس زدن
گریه‌زاری
از شوکۀ
فهمیدن اینکه تو رفتی

- اولین صبح های بدون تو
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F.Śin

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #13
مرغ‌های مگس‌خوار به من می‌گویند
تو موهایت را عوض کرده‌ای
به آن‌ها می‌گویم برام مهم نیست
در حالی که بهشان گوش می‌دهم
تمام جزئیات را توصیف می‌کنند

- اشتیاق
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F.Śin

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #14
من به بادهایی که
هنوز تو را می‌بینند حسادت می‌کنم

***
من می‌توانستم هر چیزی
در دنیا باشم
اما می‌خواستم او باشم
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F.Śin

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #15
بارها سعی کردم بروم اما
به محض اینکه رفتم
ریه‌هایم زیر فشار هوا دوام نیاورد
شاید به‌همین دلیل است که
اجازه می‌دهم پوستم را تا استخوانم بکنی
چیزی
بهتر از این بود که
به من دست نزنی
حتی اگر مهربان نبود
بهتر از این بود که دستت به من نخورد
من می‌توانستم آزار را تحمل کنم
نمی‌توانستم غیبت را تحمل کنم
می‌دانستم که دارم یک چیز مرده را لمس می‌کنم
اما مگر مهم است
که آن چیز مرده باشد
در حالی که حداقل
آن را داشته باشی

- عادت
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F.Śin

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #16
تو زنان را مثل کفش پایت می‌کنی

***

دوست داشتن تو باعث نفس کشیدن می‌شد
اما آن نفس‌ها قبل از اینکه
ریه‌هایم را پُر کنند، ناپدید می‌شدند

- وقتی خیلی زود می‌رود
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F.Śin

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #17
عشق چه شکلی است


عشق چگونه است که یک درمانگر
یک هفته پس از جدایی می‌پرسد
و من مطمئن نیستم که چگونه به سوالش جواب دهم
به‌جز این واقعیت که فکر می‌کردم
عشق خیلی شبیه توست

آن وقت بود که به ذهنم آمد
و فهمیدم که چقدر ساده‌لوح بوده‌ام که
نام چیزی به آن زیبایی را روی یک فرد گذاشته‌ام
به‌طوری که گویی هر کس در
کل زمین می‌تواند تمام عشقی را
داشته باشد که انگار برای این احساس،
هفت میلیارد نفر می‌لرزند
مردی با پوست قهوه‌ای متوسط پنج فوت و یازده
که دوست دارد برای صبحانه پیتزای یخ‌زده بخورد

عشق چگونه است که درمانگر این‌بار
دوباره می‌پرسد و در وسط جمله افکارم را قطع می‌کند
و در این لحظه می‌خواهم بلند شوم
و واقعاً از در بیرون بروم
با اینکه برای این ساعت پول بسیار زیادی پرداخت کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F.Śin

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #18
طوری که عشق به‌نظر می‌رسد

خب به او می گویم
فکر نمی کنم اگر عشق او بود
دیگر عشقش بود
او اینجا بود
اگر برای من بود
او کسی نبود که روبروی من نشسته باشد
اگر عشق او بود، من ساده بودم
فکر نمی‌کنم دیگر عشقش باشد، تکرار می‌کنم
فکر می‌کنم هرگز عشقش نبود
فکر می‌کنم فقط می‌خواستم چیزی
باشد تا خودم را به آن دهم
که فکر می‌کردم بزرگ‌تر از خودم است
و وقتی کسی را دیدم
که احتمالاً می‌توانست با نقشی که من ساخته‌ام مناسب باشد
خیلی دوست داشتم
که او را همتای خود کنم

و من خودم را به او باختم
او مرا گرفت و در کلمه‌ای
خاص خلاصه‌ام کرد
تا اینکه فقط متقاعد شدم که چشمانی دارد
که فقط دستان من را ببیند
فقط برای احساس من
جسمی فقط برای بودن با من، آه چقدر مرا خالی و راحت کرد

چطوری این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] F.Śin

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #19
یا روی صندلی خود در یک کافه
یا در انتهای راهروی کتابفروشی
ظاهر می‌شویم که به اندازۀ کافی جذاب و روشنفکرانه به‌نظر می‌رسد
اما فکر کنم عشق از اینجا شروع می‌شود
هر چیز دیگری فقط خواسته و طرحی از
همۀ خواسته‌ها و خیال‌پردازی‌های ماست
اما آن چیزهای ظاهری،
اگر در درون نگردیم و یاد نگیریم که چگونه خودمان را دوست داشته باشیم
تا دیگران را دوست داشته باشیم، هرگز نمی‌توانیم نتیجه‌ای بگیریم

عشق شبیه آدم نیست
عشق کارهای ماست
عشق یعنی دادن تمام توان‌مان
حتی اگر دادن تکۀ بزرگ‌تر کیک باشد
عشق یعنی درک و فهم
ما این می‌توانیم به یکدیگر آسیب برسانیم
اما تمام تلاش‌مان را خواهیم کرد
تا این کار را انجام ندهیم
عشق این است که تمام شیرینی‌هایی را که سزاوارش هستیم دریابیم
و وقتی کسی ظاهر می‌شود،
می‌گوید که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

H A N I N

نو ورود
سطح
8
 
ارسالی‌ها
493
پسندها
808
امتیازها
4,683
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #20
تو نمی‌توانی
مثل یک درب گردان
در من رفت و آمد کنی
معجزات زیادی در درونم
اتفاق می‌افتد که
گزینۀ مناسبی برایت باشم

- سرگرمی تو نیست
 
عقب
بالا