متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های تجرد | مهسا اسلامی کاربر انجمن یک رمان

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #11
‏کل روز را صرف شست‌وشوی مغز می‌کنم، شب می‌آید و با آن غم‌های ویران‌گرش تمامِ زحماتم را می‌شوید‌.
همچو غباری که پس از خانه تکانی، همه‌جا را فرا می‌گیرد.
و سلام بر اضطراب‌های شبانه و دل به تنگ آمدن برای چیز‌هایی که هرگز نتوانسته‌ای آن‌ها را داشته باشی!
و سلام بر بغضی که این روز‌ها بزرگ‌ترین نقش را در زندگی‌ام دارد.
 
آخرین ویرایش
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #12
توانی برای قدم برداشتن نیست؛ تمام انرژی‌ام را در قدم‌های قبلی خرج کرده‌ام، قدم‌هایی که حاصلی نداشت جز تشدید یأس و ناامیدی.
هربار که دست بر زانو می‌گذارم و یاعلی گویان برای بهتر شدن اوضاع برمی‌خیزم و قدم برمی‌دارم، طولی نمی‌کشد تا متوجه شوم که انگار هیچوقت قرار نبوده و نیست به مقصدی برسم و هربار خستگی راه در تنم می‌نشیند و به خستگی‌های قبلی اضافه می‌شود.
این خستگی‌ها مانند خوره‌ای بر جانم افتاده‌ است و توان انجام هر کاری را از من می‌گیرد..!

نمی‌دانم که باز هم می‌توانم دست بر زانو بگذارم و بلند شوم تا قدم‌های‌ محکمی بردارم یا بزودی خستگی‌هایم تنها اجازه‌ی بغل کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #13
عرض کرده بودم که تنها راهِ چاره‌ی ما انزواست؟ درست است؛ تنها چاره‌ای که برای ما مانده این است که دست در دست انزوا داده و به پای تنهایی بنشینیم؛ اما تنهایی کیست؟ ‏تنهایی دیکتاتوری است که تو را از رنج های روابط انسانی نجات می‌دهد و زمانی که از وفاداری‌ات اطمینان حاصل کرد، اکنون نوبت آن است که رنج‌های متفاوتی به تو تحمیل کند.
رنج‌هایی خشمگین که انگار سال‌هاست به دنبالِ گرفتن یقه‌ی‌ تو هستند.
و در نهایت ، تنها آموخته‌ای که به کارت خواهد آمد ، این است که چطور در تنهایی مطلق ، قوی بمانی و از مورد عنایت قرار گرفتن بیشتر رنج‌ها جلوگیری کنی.
 
آخرین ویرایش
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #14
اطرافم در تیره‌ترین و تاریک‌ترین ورژن‌اش قرار گرفته است، ثانیه‌ای نفس می‌آید و ثانیه‌ای دیگر به دنبالش هستم.
دستی نامرئی اصلاح می‌کنم دستانی نامرئی دست بر گلوی من گرفته‌اند و دارند مرا برای داشتن چند ثانیه‌ای‌ تنفس به تقلا می‌اندازند.
صاحبان این دست‌ها در سرم دارند داد و فریاد می‌کنند و مرا ملامت می‌کنند؛
صاحبان را معرفی می‌کنم:
«‏احساسم ، وجدانم ، افکارم و تمام اعضای محسوس و نامحسوسم» این‌ها مرا ملامت می‌کنند که هیچ، حتی خودم هم‌صدا با آنان خویشتن را ملامت می‌کنم. این دیگر چه جهنمی‌ست؟ از چه موقع اینگونه من‌هم به تیمِ آزار دادن خودم،پیوسته‌ام؟ راه آزادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #15
منِ عزیزم؛
‏اگر مانند گذشته ساکت ننشسته‌ام و این سطرها را می‌نویسم به این خاطر است که ، آنکه من را از درون می‌شنید ترکم کرده‌ است؛ تو مرا ترک‌ کرده‌ای و امیدوارم با خواندن سطرهایم‌ حداقل تو شاید بتوانی احساسات متناقض من را درک کنی و به من بازگردی!
من، مجموعه‌ای از بی‌قراری، می‌خواهم بر اضطرابم چیره یابم و از انزوا بیرون آیم..

میخواهم تمام چراغ‌ها را روشن‌ کنم ، پرده‌ها را بکشم، ارتباطم را با جهان باز شروع کرده و از رخت خواب بیرون آمده و به روز‌های قبل از انزوا‌ برگردم، روزهای پر از امیدی و آزادی!
 
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #16
امروز خالی‌تر شده‌ام از روزهایی که فکر می‌کردم دیگر خالی‌تر از این نمی‌شوم‌!
انگار ایستاده‌ام در مرکز دایره‌ای بزرگ از اندوه و فقدان و از هر طرف بر من تیرهای سه شعبه‌ای از بی‌توجهی، نرسیدن، ناامیدی، غم، دل‌تنگی؛ فرود می‌آیند، همانند آن تیری که گردنِ کودکِ شش ماهه را برید.
تیرهای این مرکزهم دارند گردنِ مرا خط می‌اندازند.
اما امروز آرام‌تر از هر لحظه‌ام.
آن‌قدر از
دست داده‌ام، آنقدر به دست نیاورده‌ام که دیگر دست‌هایم خسته‌شده‌اند، نه تنها دست‌هایم، بلکه تمامِ وجودم در خستگی‌ای تمام در حالِ غرق شدن است!
دیگر دست‌هایم برای سر و صورتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #17
کلمات در سرم هرج و مرج راه انداخته‌اند، انگار نه انگار که من روزهایی را به دنبالِ کلمات می‌گشتم،
می‌دانم این کلمات از چه سر رشته می‌گیرند، از تمامِ فریاد‌هایم که سکوت شدند و تمامِ حرف‌هایم که تیغی در گلویِ من شدند.
روزی بود که مدام کلمات را کنار هم ردیف می‌کردم. اما به مذاقم خوش نمی‌آمدند. دیگر نوشتن هم آرامم نمی‌کرد. در کوچه و خیابان راه می‌افتادم و از هرکسی که سر راهم قرار می‌گرفت می‌پرسیدم: شما کلمه‌ایی برایِ بیانِ فلاکت این دوران پیدا می‌کنید؟
 
آخرین ویرایش
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #18
به جواب رسیده‌ام، این فلاکت‌ها کم‌کم دارند تمام می‌شوند، پروانه‌های امید اندک‌اندک در شکمم از پیله‌هایشان بیرون می‌آیند،
می‌دانم چه شده است؛ بعد از مدت‌ها من به خانه‌ی خود سر زده‌ام، روحِ بی‌حالم را از گوشه‌ی کمد بیرون کشیده‌ام، آن را به حمام برده‌ام و دارم سیاهی‌های افسردگی را پاک می‌کنم.
آن‌قدر کسی به من یاری نرساند، آن‌قدر در انتظار دستی ماندم که برایم دراز شود و به سویم‌ بی‌آید که در آخر خودم برای یاری رساندن به من بلند شد.
 
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #19
هرچقدر هم خودت برای خودت قدمی برداری، کمک برسانی، بازم‌هم جایی احتیاج پیدا می‌کنی به یک نفر که هروقت کم آوردی کنارت باشد، بگوید: «من هستم!»
آدمیزاد است!
هرکارش که نکنی بازهم به محبت احتیاج دارد.
اما من این روزها آنقدر تنها شده‌ام، آنقدر تنها بوده‌ام و با منِ عزیزم در سرم گفت‌وگوها کرده‌ام‌‌؛ که دیگر نیازی به آن یک نفر ندارم!
یک من برای باقی عمرم کافی‌ست.. .
 
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #20
لکه‌های سفید دارند پیدا می‌شوند،
افکارش دارد مانند کتابخانه‌ای عظیم و مرتب، سامان می‌گیرد.
رخت‌های افسردگی‌اش را آرام‌آرام از کالبدش جدا کرده و رخت‌های سفید و نو را تنِ پیکرش می‌کنم.
روحِ عصیان‌گرم را رام کرده‌ام، می‌دانم که تشنه‌ست، تشنه کمی امیدواری، تشنه‌ی کمی آرامش، تشنه‌ی کمی خیالِ آسوده!
من روحم را از آرامش پر می‌کنم، روحم را سیرابِ خیالی آسوده می‌کنم و برایش کمی امیدواری پوست می‌کنم؛ مانند همان میوه‌هایی که مادربزرگ با تمامِ محبتش پوست می‌کرد و در دهانِ نوه‌هایش‌ می‌گذاشت؛ در همان حد مهربان و دلسوز برای روحِ منِ عزیز قدم برمی‌دارم!
 
آخرین ویرایش
امضا : MAHSA ESLAMI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا