• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,577
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #521
اولین بار بود نگاه مستقیمش را می‌دیدم که اتفاقاً پر سوال هم بود. معلوم بود توقع دیدنم را نداشته، یکی از ابروهایم را بالا دادم و گفتم:
- زیاد تلاش نکن آقای به اصطلاح محترم! اولی مال منه.
و با پوزخندی که به او زدم از او‌ جدا شدم. با این‌که سعی کرده بودم او را تحقیر کرده و برتری خودم را به رخش بکشم، اما کاملاً برایم واضح بود نیم نمره بیشتر اصلاً برتری محسوب نمی‌شد. از این‌که نفر دوم کلاس او شده بود، عصبی شدم. نمی‌خواستم قبول کنم لیاقت جایگاهش را دارد و درضمن شیمی را هم خوب می‌فهمد. باید همان موقع قبول می‌کردم علی آن چیزی که فکر می‌کردم نبود و همه چیز را به شانس حواله ندهم، اما حقیقت را زمانی پذیرفتم که تیر خلاص را از او‌ خوردم. زمانی‌که در امتحان پایان‌ترم نفر اول کلاس شد. آن هم با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,577
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #522
چشم سبز بود که داخل شد. یک بشقاب آهنی را با بطری آب روی میز گذاشت و بشقاب دیروز را برداشت. بلند شدم و خودم را به میز رساندم. نان و سیب زمینی آب پز بود. به او که در حال بیرون رفتن بود گفتم:
- فقط همین؟
در آستانه در برگشت.
- پس بالاخره نطقت باز شد، خوشحال بودم که خفه شدی.
- گفتم غذای من فقط همینه؟
- توقع بیشتر از این داشتی؟
- غذای دیروز از این بهتر بود.
- دیروز رییس این‌جا بود امروز که نیست.
- من با این سیر نمی‌شم.
- مشکل خودته.
چشم سبز بدون حرف دیگری بیرون رفت و در کانکس را قفل کرد. نگاهی به سیب‌زمینی نسبتاً درشتی که آب‌پز شده بود کردم. گرسنه بودم و چاره‌ای نداشتم. سیب‌زمینی را برداشتم و مشغول پوست گرفتن شدم.
- نذاشته یه نمک بذاره کنار این.
با بی‌میلی و اجبار نان و سیب‌زمینی را خوردم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,577
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #523
***
دکتر فروتن که اتمام کلاس را اعلام کرد و بیرون رفت، خرسند از خودم سرم را پیروزمندانه به طرف علی چرخاندم. هنوز سر به زیر به جزوه‌اش چشم دوخته بود و انگشتش را روی لبه‌ی بالایی جزوه به صورت رفت و برگشت می‌گرداند. دانشجوها کم‌کم درحال خروج از کلاس بودند اما او گویا قصد بلند شدن نداشت. مغشوش بودن حالش را دوست داشتم. از لذت طعنه‌ای که آخر کلاس به او انداختم و باعث این حالش شدم، لبخند روی لبم نشست. دکتر فروتن مسئله‌ای را طرح کرد و او راه‌حلی ارائه داد و به خواست دکتر برای حل مسئله پای تخته رفت، اما در انتها دکتر راه‌حل او‌ را قبول نکرد و پیدا کردن اشتباه را هم به عهده خودش گذاشت. همان‌جا بود که با صدای بلند او‌ را به طبل توخالی تشبیه کردم و باعث خنده بقیه دانشجوها شدم و او‌ نیز با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,577
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #524
عامری سری عصبی تکان داد.
- حرف بدی نزدم، فقط خواستم به خاطر کاری که با درویشیان کردید تشکر کنم.
- من برای خوش‌آمد شما کاری نکردم که نیاز به تشکر باشه.
با لحن عصبی جواب داد.
- پس ببخشید مزاحم شدم، با اجازه.
سریع از ما دور شد و من با «بفرمایید» زیرلبی بدرقه‌اش کردم.
شهرزاد با رفتن او‌ معترض به من رو کرد.
- دختر! با این بدبخت چیکار داشتی؟ فقط خواست یه تشکر کنه.
اخم کردم.
- حقشه... من این پسرها رو نشناسم به درد لای جرز می‌خورم، یه ذره بهشون رو بدی سریع پسرخاله میشن.
ابروهایش را درهم کرد و دستش را به نشانه خاک بر سرت تکان داد.
- تو همیشه همین بودی، با همه پسرها دشمنی، انگار پدرکشتگی داری.
- آره با همه پسرها دشمنم، ولی فقط با این درویشیان پدرکشتگی دارم.
نگاهم به در کلاس که پشت سر شهرزاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
664
پسندها
4,577
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #525
برگه علی را به طرف من گرفت.
- درویشیان متوجه ایراد کارش شده و رفعش کرده و الان به جواب صحیح رسیده، تو هم یه نگاه بهش بنداز.
دلم نمی‌خواست برگه را بگیرم، اما وجود دکتر فروتن مانع بود. با بی‌میلی برگه را گرفتم و نیم‌نگاهی به علی که نگاهش به زمین بود کردم. لبخند حرص‌آور همیشگی‌اش روی لبش بود. احساس پیروز‌ی که اکنون داشت، همچون خنجری در قلب من فرو می‌رفت. نگاهی اجباری و سرسری به راه‌حل انداختم و بعد سرم را بلند کردم.
دکتر فروتن گفت:
- خوبه شما دو‌نفر روی چنین مسائلی بیشتر کار کنید این‌ها بالاتر از سطح سایر دانشجوهاست، اما به درد شما دونفر می‌خوره.
بعد رو به من کرد.
- ماندگار حتما راه‌حل درویشیان رو بررسی کن و اگر راه‌حل دیگه‌ای داری برام بنویس.
بعد نگاهش را از من گرفت.
- جلسه بعد برای هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا