• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
927
پسندها
5,857
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #741
همین که به خانه رسیدم، وسایل لازم را برداشتم و خودم را داخل حمام انداختم. بعد از یک حمام حسابی، لباس پوشیده؛ درحالی‌که موهایم را نیمه‌خشک کرده بودم؛ پایین رفتم تا عطشم را با خوردن آب‌میوه پاسخ دهم. تازه در یخچال را باز کرده بودم که با باز شدن ناگهانی و باضرب در ورودی بالا پریدم. پدر بود که با خشم زیادی وارد شد و در را پشت سرش کوبید. وحشت‌زده همانطور که در یخچال در دستم بود نگاهم به طرفش برگشت. از همان‌جا با صدایی که معلوم بود به سختی نگه داشته تا بلند نشود گفت:
- ایران کجاست؟
با ذهنی پرسشگر از اینکه چه چیزی پدر را تا این حد عصبی کرده، در یخچال را بستم و به اپن نزدیک شدم.
- با ریحان رفته خونه‌ی رضا رو تمیز کنه.
پدر دستی به سرش کشید و به تندی به مبل اشاره کرد.
- بیا اینجا بفهمم چه غلطی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
927
پسندها
5,857
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #742
چشمان خون گرفته‌اش باغیض در صورتم چرخید.
- فقط بگو چرا رفتی دیدن اون بی‌بُته؟
من هم عصبی فریاد زدم.
- درست حرف بزنید بابا! علی اصلاً خونه‌شون نیست که ببینمش؛ اصلاً رفته باشم، دلم خواسته.
- غلط کردی! فکر کردی دوباره می‌ذارم پاشو باز کنی توی این خونه؟
- مگه علی چشه؟ من دوستش دارم، اون هم‌ منو دوست داره.
- تو بیجا می‌کنی دوستش داری دختره‌ی نفهم!
جیغ کشیدم.
- ما هم‌دیگه رو‌ می‌خوایم، چرا متوجه نیستین؟
- ابله! فقط پولت چشمشو گرفته.
- نه! علی حتی یه ذره هم چشم به پول شما نداره.
- به همین خیال باش! پول من نباشه نگاه هم بهت نمی‌ندازه.
- علی فقط منو می‌خواد، همه چی رو ازم بگیرید؛ من فقط علی رو می‌خوام، نیازی به پول شما ندارم.
پدر پوزخندی زد.
- یه ماه حسابتو‌ پر نکنم، نفس هم نمی‌تونی بکشی، بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا