• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راهی جز او نیست | دردانه عوض زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,110
پسندها
8,131
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #831
اشکی از غم در چشمانم جمع شد. دستم را بالا برده و با دکمه‌ی پیراهنش مشغول شدم و همزمان پرسیدم:
- دردت گرفت؟
- کِی؟
- وقتی به جای من کتک خوردی.
دست آزادش را بالا آورد و انگشتانم را که با دکمه‌ی لباسش بازی می‌کرد را گرفت.
- نه، فکرشو نکن!
- کاش می‌ذاشتی خودم بخورم.
دستم را بالا برد و روی انگشتانم را بوسید.
- من خوبم، بدنم دیگه عادت کرده.
- من زخماتو دیدم، حتماً خیلی درد گرفتن.
بوسه‌ای روی سرم زد.
- از وقتی بهم گفتن چی می‌خوان و قبول نکردم، کار هر روزشون همینه، بی‌دلیل و با دلیل باید بزنن تا حرصشون خالی بشه.
- اون لطیف بی‌شرف از زدن تو لذت می‌بره، مثل همون دفعه‌ای که توی دانشگاه ریختن سرت و زدنت.
علی سرم را بلند کرد تا به چشمانم دقیق نگاه کند.
- منظورت کی هست؟
- همون سال اول کارشناسی، فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,110
پسندها
8,131
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #832
لطیف با همان مرد نگهبان وارد شد و درحالی که دستانش را پشت کمرش قفل کرده‌ بود تا مقابل ما که کنار دیوار نشسته بودیم، قدم‌زنان خود را رساند. من و علی سر بلند کرده و به او چشم دوختیم. لطیف با اشاره ابرو به علی روبه من گفت:
- راضیش کردی؟
نگاهی به علی کردم.
- گفتم که راضی کردنش کار خودته.
ابروهایش را بیشتر درهم کرد.
- تو زنشی!
مستقیم به لطیف نگاه کردم.
- تو می‌خوای از مغزش سود کنی.
کمی مکث کرد، نگاهی به علی انداخت، علی رو از او گرفت و به دیوار نگاه کرد. لطیف لب زیرینش را به دندان گرفت و به طرف من برگشت.
- اگه راضیش کنی، توی آزمایشگاهم تو رو بالا دستش می‌ذارم.
پشت گردنم را دست کشیدم و با نگاهی به علی که هنوز به دیوار کنارش نگاه می‌کرد گفتم:
- حالا که چنین پیشنهاد خفنی دادی، باشه؛ بذار ببینم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,110
پسندها
8,131
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #833
با رفتن لطیف، علی با غیظ زیرلب «بی‌شرفِ عوضی» را زمزمه کرد.
- حرص اونو نخور علی‌جان! اون یه بدبختیه که خدا زدتش، فکر می‌کنه خیلی آدمه.
علی نگاهش را از در بسته به طرف من چرخاند و دستان بسته‌اش را کمی بالا آورد.
- فرق جلو و عقب چی بود؟
با کج‌خندی روی لب نزدیکش شدم و درحالی که سرم به یک طرف خم بود شیطنت‌آمیز نگاهش کردم. علی با ابروی درهم سؤالی نگاه کرد تا پی به منظورم ببرد. دستان بسته‌ام را بالا برده و به صورت حلقه دور شانه‌ی علی انداختم. کمی خود را بالا کشیدم و بوسه‌ای روی گونه‌اش گذاشتم و بعد در همان نزدیکی به چشمان خندانش خیره شدم.
- فرقش اینه که می‌تونم بغلت کنم.
یکی از ابروهایش را بالا داد:
- اِ اینجوریاست؟ پس حالا دیگه نوبت منه، دستاتو بردار.
گره دستانم را از پشت سرش برداشتم و کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,110
پسندها
8,131
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #834
سرم را بلند کردم و باعث شدم علی هم دستانش را شل کند. چشم در چشم او گفتم:
- علی‌جان! تا ابد منتظر برگشتنت می‌مونم، برگشتیم خونه هر جا بری دنبالت میام، هر کسی رو بگی واسطه می‌کنم تا بالاخره از تصمیمت برگردی، من از پا نمی‌شینم، دل تو دوباره باید مال من بشه.
- حتی اگه کنارت نباشم هم قلبم با توئه خانم‌گل!
اخم کردم:
- نگو خانم‌گل! دیگه از خانم‌گل متنفرم، خانم‌گل نشانه‌ی محرومیتمه، شنیدنش عذابم میده.
کمی مکث کردم و ادامه دادم:
- اگه نمی‌خوای بگی سارینا، نگو! به جاش بگو خانم، بگو دختر، یه چیز دیگه بگو، نگو خانم‌گل!
پیشانی‌ام را بوسید.
- میگم عزیز دل، میگم جان علی، میگم عمرم، میگم همه‌ی زندگیم.
- با همه‌ی اینا می‌خوای ولم کنی بری؟
غم چشمانش را گرفت.
- بمونم با وجدانم چیکار کنم؟
- دل مهم‌تره یا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,110
پسندها
8,131
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #835
بعد از چند لحظه علی پلکی زد و گفت:
- چی دوست داری؟
- بشینیم، موهامو نوازش کنی.
دستانش را از پشت کمرم بالا برد و من نیز دستم را از پشت گردنش برداشته و از همدیگر جدا شدیم. علی کنار دیوار چهارزانو نشست و به دیوار تکیه داد.
- من حاضرم!
کنارش نشستم، سرم را روی پاهایش گذاشت و دراز کشیدم. همزمان دست زیر گلویم بردم تا مقنعه‌ام را دربیاورم.
- نمی‌خواد!
سرم را چرخاندم و به علی نگاه کردم.
- چرا؟
- همین‌طوری از زیر مقنعه دست می‌کشم، هر آن ممکنه کسی بیاد داخل.
دوباره برگشتم، گونه‌ام را روی زانویش گذاشته و نگاهم را به کاشی‌های کف دادم.
- هرجور راحتی!
علی هر دو دست بهم بسته‌اش را زیر مقنعه برد، اما همین که دستش به موهایم رسید حس کردم مقنعه را بالا زد و بعد از چند لحظه متعجب گفت:
- موهاتو کوتاه کردی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,110
پسندها
8,131
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #836
علی بعد از کمی سکوت گفت:
- خب بعداً که بزرگ شدی و فهمیدی همه زن‌ها مثل مادرت نیستن چی؟ چرا بازم از زن بودن نفرت داشتی؟
سارینا: به خاطر محدودیت‌های زنا... درسته بابا هیچ وقت به‌خاطر دختر بودنم منو محدود نکرد، نگفت فلان کار دخترونه‌ست فلان کار پسرونه، اما من خوب می‌فهمیدم که پسر براش بهتره، بارها از این‌ور و اون‌ور می‌شنیدم که به بابا می‌گفتن سارینا اگه پسر بود بهتر بود، خصوصاً از عمه فتانه زیاد شنیدم. بعد هم خودخوری می‌کردم که چرا من پسر نیستم؟ شاید اونا حق داشتن بالاخره من تک‌ فرزند پدرم بودم و اگه پسر می‌شدم بهتر می‌تونستم وارثش باشم. بابا اون‌موقع‌ها هیچی نمی‌گفت، ولی همین چندوقت پیش ازش شنیدم اونم بیشتر دلش پسر می‌خواسته.
آهی کشیدم و ادامه دادم:
- حق داره، پسرها وارث پدرن، نه یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,110
پسندها
8,131
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #837
به خوش‌خیالی علی فکر کردم.
- داری تعارف می‌کنی.
علی: تعارف نیست، حقیقته... یه زن اونقدر قوی هست که اگه واقعیت وجودشو شناخته باشه، می‌تونه یه مرد رو با همه‌ی ابهت ظاهریش رام دستای خودش کنه، اونم با سلاح مهر و محبت. بهت اطمینان میدم زنا اگه نبودن مردها به هیچ دردی نمی‌خوردن.
- اصلاً هم این‌طور‌ نیست، بهترین کارها رو‌ مردها انجام میدن.
علی: چرا فکر می‌کنی کارهای مردا بهتره؟
- چون هست!
علی: نه نیست... شاید منظورت کارهای سخته که قدرت بدنی می‌خواد، سخت بودن یه کار نشونه بهتر بودنش نیست، یه کارهایی وظیفه مردهاست یه کارهایی وظیفه زنا، هیچ‌ کاری برتر از کار دیگه نیست، زن و‌ مرد خلقتشون متفاوته پس نباید کارهاشون هم شبیه هم باشه.
- تو میگی زنا فقط برای شوهرداری و بچه‌داری ساخته شدن؟
علی: نه من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,110
پسندها
8,131
امتیازها
26,673
مدال‌ها
17
سطح
17
 
  • نویسنده موضوع
  • #838
بعد از چند لحظه بلند شدم و نشستم. علی که دستش بین راه متوقف شده بود گفت:
- دیگه نمی‌خوای؟
علی: نه عزیزم! ممنونم.
خودم را به روبه‌روی‌اش کشاندم و چهار زانو نشستم.
- علی؟
علی: جانم!
دستانم را روی دستانش گذاشتم.
- حاضرم به‌خاطر تو از تموم شرط‌هایی که قبلاً گذاشتم، بگذرم... سرکار نمی‌رم، دکترا نمی‌خونم، می‌مونم خونه و هرچندتا بچه هم بخوای میاریم، فقط تو بمون، تنهام نذار!
علی: من که با شرطات مشکلی ندارم... .
نگذاشتم کلامش را به انتها برساند.
- ببین! من هیچی نمی‌خوام، من فقط تو رو می‌خوام.
علی دستانش را از زیر دستانم بیرون آورد و روی آن‌ها گذاشت.
- آروم باش عزیزدلم! خودتو به‌خاطر من عذاب نده، دنیا بدون من هم راه خودشو میره، این‌قدر به من فکر نکن.
اخم کردم.
- مگه میشه؟ مگه میشه فکر نکنم؟
علی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا