- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 1,228
- پسندها
- 9,019
- امتیازها
- 27,673
- مدالها
- 17
سطح
17
- نویسنده موضوع
- #821
فعلاً باید به طریقی خودم را کنارش نگه میداشتم؛ پس آرام گفتم:
- چشم عزیزم! دیگه حرفی نمیزنم ناراحتت کنم.
کمی مکث کردم و ادامه دادم:
- به حرمت عشق بینمون، میخوام دوتا قول بهم بدی.
- چی عزیزم؟
- اول... قول بده تا آخرین روز عقدمون مثل قبل همسرم باشی و دوستم داشته باشی، قول میدی؟
- خانمگل؟ عزیزم؟! مطمئن باش من دوستت دارم، تا روزی که امکانش باشه همسرمی.
چراغی ته تاریک قلبم روشن شد. شاید تا آن روز میتوانستم به طریقی رضایتش را جلب کنم. لبخندی زدم که جوابم لبخند او بود. حالا باید برای بعد از انقضای عقدمان هم شگردی اجرا میکردم که از او دور نشوم.
- یه قول دیگه هم باید بدی.
منتظر ماند تا حرفم را بزنم. گرچه گفتن این حرف سختترین کار دنیا بود، اما باید آن را میزدم.
- قول بده... وقتی از هم...
- چشم عزیزم! دیگه حرفی نمیزنم ناراحتت کنم.
کمی مکث کردم و ادامه دادم:
- به حرمت عشق بینمون، میخوام دوتا قول بهم بدی.
- چی عزیزم؟
- اول... قول بده تا آخرین روز عقدمون مثل قبل همسرم باشی و دوستم داشته باشی، قول میدی؟
- خانمگل؟ عزیزم؟! مطمئن باش من دوستت دارم، تا روزی که امکانش باشه همسرمی.
چراغی ته تاریک قلبم روشن شد. شاید تا آن روز میتوانستم به طریقی رضایتش را جلب کنم. لبخندی زدم که جوابم لبخند او بود. حالا باید برای بعد از انقضای عقدمان هم شگردی اجرا میکردم که از او دور نشوم.
- یه قول دیگه هم باید بدی.
منتظر ماند تا حرفم را بزنم. گرچه گفتن این حرف سختترین کار دنیا بود، اما باید آن را میزدم.
- قول بده... وقتی از هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر