تا کجا پیش خواهی رفت؟
من دو دریای خاموشم را به تو بخشیدهام
و قطره قطره
باران؛
از مردابم میکاهد...
و قاصدک
بالهای انتظار را
میرقصاند
تا این آب راکد
به همآغوشی صحرا برود
به لبان تشنهی یک هزار دانه برسد...
چه امیدیست!
وقتی خورشید هست و من به خشکیدن امیدوارتر...
چه امیدیست!
وقتی من دو دریای خاموشم به تو بخشیدهام
مگر با مرداب میشود زیست؟
مرداب قطرههای خستهی یک زندگی هزارساله است
مرداب رویای خواب در پشت پلکها دارد...
رویای یک هوا سکوت
یک نفس مرگ!