- تاریخ ثبتنام
- 12/8/19
- ارسالیها
- 1,896
- پسندها
- 26,385
- امتیازها
- 49,573
- مدالها
- 18
سطح
28
- نویسنده موضوع
- #11
نمیخواستم باز یادم بیاید چه شد و من به کجا رسیدم. اصلاً نمیخواستم زمان حال را به یاد بیاورم. صدای سیما در حالی که همراه با ناله بود به گوشم رسید.
- دخترهی دیوانه چه مرگته تو! داشتی خودت رو به کشتن میدادی باز!
صدای قدمهای لعنتیاش را شنیدم که به تختم نزدیک شد و بعد هم دستش را روی پتو احساس کردم. قبل از اینکه حرکتی کند با تندی فریاد زدم.
- ولم کن. برو گمشو بیرون...برو بیرون. نمیخوام کسی رو ببینم...برو بیرون.
دستش را عقب کشید. انگار میدانست چنین وقتهایی بهتر بود تنهایم میگذاشتند. البته خودش همچین درکی نداشت و مستوفی به همه سپرده بود مرا به وقت این حال تنها بگذارند تا خودم را تخلیه کنم. دیگر همه چیز مستوفی را از بر شده بودم. اصلاً خودم یک پا استاد شده بودم. احساس کردم...
- دخترهی دیوانه چه مرگته تو! داشتی خودت رو به کشتن میدادی باز!
صدای قدمهای لعنتیاش را شنیدم که به تختم نزدیک شد و بعد هم دستش را روی پتو احساس کردم. قبل از اینکه حرکتی کند با تندی فریاد زدم.
- ولم کن. برو گمشو بیرون...برو بیرون. نمیخوام کسی رو ببینم...برو بیرون.
دستش را عقب کشید. انگار میدانست چنین وقتهایی بهتر بود تنهایم میگذاشتند. البته خودش همچین درکی نداشت و مستوفی به همه سپرده بود مرا به وقت این حال تنها بگذارند تا خودم را تخلیه کنم. دیگر همه چیز مستوفی را از بر شده بودم. اصلاً خودم یک پا استاد شده بودم. احساس کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر