- ارسالیها
- 415
- پسندها
- 5,886
- امتیازها
- 21,413
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #11
- اونوقت من بخت کج تا شازده بیاد خواستگاری و شناسنامه سیا کنه کلی پول دعا نویس و رمال دادم.
از حرف بهار آب دهانش را با ترس بلعید و به سعید چشم دوخت که با دهانی باز و پیتزای نیمه مانده در دهانش به دخترک مینگریست، بهار دوباره داشت هست و نیست قبل از ازدواجشان را بیسانسور طبق کشان میکرد، انگار از جان خود سیر شده بود یا اخبار درون روزنامهها را پاک از یاد برد. بر عکس او ئاوان انگشتان یخ زده از نگاه سعید را در هم چلاند و به تیتر بزرگ جلوی چشمان قرمز سعید که عقب جلو میرفت فکر میکرد (رمالی که از دختران جوان سوءاستفاده میکرد.)لبش را نامحسوس گزید و با ابرو به سعید اشاره زد.
- بد نیست یکم خود دار باشیا.
چشم غرهای نثارش کرد. هنوز هم نگران سوتیهای کوچک و...
از حرف بهار آب دهانش را با ترس بلعید و به سعید چشم دوخت که با دهانی باز و پیتزای نیمه مانده در دهانش به دخترک مینگریست، بهار دوباره داشت هست و نیست قبل از ازدواجشان را بیسانسور طبق کشان میکرد، انگار از جان خود سیر شده بود یا اخبار درون روزنامهها را پاک از یاد برد. بر عکس او ئاوان انگشتان یخ زده از نگاه سعید را در هم چلاند و به تیتر بزرگ جلوی چشمان قرمز سعید که عقب جلو میرفت فکر میکرد (رمالی که از دختران جوان سوءاستفاده میکرد.)لبش را نامحسوس گزید و با ابرو به سعید اشاره زد.
- بد نیست یکم خود دار باشیا.
چشم غرهای نثارش کرد. هنوز هم نگران سوتیهای کوچک و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش