فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه رمان تناسخ لعنتی | کار گروهی مترجمان انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع ~Deku
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 374
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
20,883
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام انگلیسی: Damn Reincarnation
نویسنده: 목마
نام فارسی: تناسخ لعنتی
مترجم: محیا دشتی و فاطمه دشتی
ناظر: M A H D I S M A H D I S
خلاصه: هَمِل جنگجو همراه با یارانش برای شکست پادشاهان شیاطین عازم ماجراجویی می‌شه، ولی قبل از نبرد آخر با پادشاه شیاطین جونش رو از دست میده... اون در بدن یکی از نوادگان جنگجوی همرزمش با نام وِرموت تناسخ پیدا کرده بود. هم، نه یوجین لاین‌هارت یکی از کسانی بود که خون ورموت بزرگ تو رگ‌هاش جاری بود. «بدن قبلیم تا اون حدی استعداد داشت که گاهی اوقات به جای یه نابغه اشتباه بگیرنش ولی بدن فعلی....اصلاً باهاش قابل قیاس نیست.» با بدنی که از همون ابتدا خصوصیات زیادی داشت، تونست رشد خیلی سریعی رو داشته باشه، بطوری که از تمام دست آوردای زندگی قبلیش پیشی گرفت. همراه با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ~Deku

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار گردشگری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
2,075
پسندها
14,607
امتیازها
38,674
مدال‌ها
45
  • مدیر
  • #2
°| بسم تعالی |°


1704692452071.png


مترجم عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود

خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
قوانین ترجمه|تالار ترجمه انجمن یک رمان

درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان کار ترجمه|تالار ترجمه

برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر درخواست کنید.
♥♥تاپیک جامع درخواست جلد♥♥

و برای دریافت جلد خود بعد از تگ شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • #3
چپتر اول: پرولوگ

من عادت داشتم فکر کنم که نابغه‌ام؛ ولی الآن که به قبل نگاه می‌کنم، می‌بینم انقدر خجالت آوره که باعث می‌شه دیوونه بشم. در هر حال، تنها حقیقتی که می‌مونه اینه که واقعا باور داشتم که نابغه‌ام.
اولش من واقعاً به اندازه‌ای استعداد داشتم که همچین باوری بهم دست بده. توی بچگیم هیچ دردسری توی یادگیری چیزای جدید نداشتم و می‌تونستم مهارت‌هام رو از بقیه سریع‌تر افزایش بدم.
به‌هرحال، همه چیز فقط موقع شروعش آسون بود. با این که اولش از بقیه سریع تر پیش می‌رفتم، با گذر زمان کندتر شدم تا این که به سرعت بقیه رسیدم.
از اونجایی که فکر می‌کردم ممکنه این اتفاقا بیفتن، اول زیاد بهش فکر نکردم. گذشته از همه اینا، مگه من هنوز هم ذره‌ذره درحال پیشرفت نبودم؟ من می‌تونم این کارو بکنم. چرا؟ چون من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mind-Witch

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
20,883
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
- گورتو گم کن.
به سختی می‌تونستم این کلمات رو بیرون بدم. سینه‌م سوراخ شده بود. برای درمان زخمم اونا ناامیدانه جادو و قطرات اکسیر خرج می‌کردن، اما بی فایده بود.
- نه، لطفاً نه...
داره گریه می‌کنه؟ هیچ وقت انتظار نداشتم که دختری مثل اون بخاطر من همچین حالتی داشته باشه. حتی با این که راجب همه چیز با هم دعوا داشتیم، و همیشه هر بار که باهام حرف می‌زد نگاه زننده‌ای روی صورتش داشت...حدس می‌زنم هنوز یکم به اون دعواهامون وابسته بود.
- این دلیلیه که...این دلیلیه که بهت گفتم. برگرد عقب، چرا انقدر باید لج می‌کردی دنبال ما می‌افتادی؟
- سِینا، فعلا فقط اونو بذار کنار.
صدام اونجوری که می‌خواستم بیرون نمی‌اومد. احتمالاً بخاطر کل خونی بود که از گلوم بالا می‌اومد.
- من اکسیرو لازم ندارم. تو به قدر کافی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ~Deku

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • #5
چپتر دوم: همل احمق

[اهریمن کش، خدای جنگ، استاد تمامی سلاح ها. اینا فقط تعداد کمی از القابی هستن که به ورموت بزرگ داده شده، اما شناخته شده تریناشون همیناست.
- قلب شجاع.
ورموت بزرگ سیصد سال پیش با همراهانش به یه ماجراجویی رفت.]
«این یه داستان قدیمی مربوط به زمانیه که من هنوز زنده همراه چهار جنگجو بودم.»
[ورموت بزرگ
سِنیای عاقل
انیس با ایمان
مولون شجاع
همل احمق]
«چرا وقتی بقیه بزرگ، عقل، با ایمان و شجاعن من شدم احمق؟»
هر بار که دایه‌ش براش یه کتاب افسانه می‌خوند، آتیشی تو دل یوجین لاین‌هارت شعله‌ور می‌شد.
«اگه فقط می‌تونستم درست حسابی حرف بزنم، اگه می‌تونستم بدنمو حرکت بدم!»
«مولون، به تو لقب شجاع رو چسبوندن. چرا من شدم احمق؟ نباید لقب ما دو تا رو عوض می‌کردن؟»
مهم نبود چقدر سخت راجبش فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا