• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان برده سایه | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,741
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
فصل46

×تجربه×


پس از یافتن یک مکان مخفی مناسب برای کاسیا، سانی و نِفیس به جلو حرکت کردند تا با لاشخورها روبه‌رو شوند. خیلی زود، دو سیلوئت عظیم‌الجثه را در دوردست دیدند. نِفیس با لب‌هایی به هم فشرده، از روی شانه‌اش گفت:
- همراهم باش!
سپس، مانند یک دونده که برای مسابقه آماده می‌شود، روی یک زانو نشست، عمیق نفس کشید و به جلو جهید. سانی گفت:
- لعنتی!
سانی به داخل سایه‌ی عمیق دیوار هزارتو شیرجه زد و تا جایی که می‌توانست سریع دوید. اما فاصله‌ی بین آن‌ها همچنان بیشتر می‌شد. ناگهان، به یاد آورد که هنگام عبور از پل به سمت آکادمی، پشت سر نِفیس راه می‌رفت. آیا سرنوشتش این بود که همیشه از او عقب بماند؟
سرعت دویدن ستاره‌ی تغییر به طرز غیرقابل باوری زیاد بود. او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,741
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
فصل 47

×اکو×


- اکو... این یه اکوعه!
سانی نمی‌توانست چشمانش را باور کند. اکوها نوعی پاداش بسیار نادر بودند که بیدارشده‌ها می‌توانستند پس از کشتن موجودات کابوسی به دست آورند. احتمال دریافت آن‌ها بسیار کم بود. در دنیای واقعی، یک پژواک را می‌شد با مبلغی غیرقابل تصور فروخت، زیرا آن‌ها بسیار ارزشمندتر از خاطرات بودند.
بدون معطلی، سانی در دریای روح خود فرو رفت. در آنجا، تغییرات زیادی ایجاد نشده بود. خورشید سیاه تنهایی همچنان بر فراز آب‌های آرام و ساکت آویزان بود. کره‌های نوری که خاطراتش را نشان می‌دادند، همچنان به دور آن در گردش بودند. این بار، سه عدد از آن‌ها وجود داشت.
مانند قبل، سانی نمی‌توانست از احساس اینکه چیزی درست در خارج از میدان دیدش در حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,741
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
فصل ۴۸: طوفان

- باید حرکت کنیم، الان!
هنگامی که نفیس به او نگاه کرد، سانی کاسیا را گرفت و به او کمک کرد تا بلند شود. چهره‌اش از همیشه رنگ‌پریده‌تر بود و در چشمانش نگرانی و ترس به وضوح دیده می‌شد. سانی گفت:
- الان! کمک کن تا دوباره سوار لاشخورش کنیم!
دختر مو نقره‌ای سرش را بالا برد و به آسمان نگاه کرد. چهره‌اش سریع تیره شد. بدون هیچ کلامی، همانطور که از او خواسته شده بود عمل کرد.
کاسیا کمی گیج به نظر می‌رسید. افسار را گرفت و بی‌چاره به دوستش نگاه کرد:
- نفیس؟ چه شده؟
ستاره تغییر به او نگاهی انداخت. وقتی بالاخره صحبت کرد، صدایش سنگین به نظر می‌رسید:
- یه طوفان تو راهه.
در همین حال، سانی سایه‌اش را فرستاد تا بر بالای یک ستون بلند از مرجان بالا برود و به جلو نگاه کرد تا بفهمد چقدر تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,741
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
فصل ۴۹: عنصر طبیعی

برای چند دقیقه، سانی فقط روی زمین دراز کشیده بود و اجازه می‌داد باران به صورتش بزند. گاهی اوقات، یک رعد و برق آسمان را می‌شکافت و همه چیز را در نوری کورکننده غرق می‌کرد. غیر از آن، تقریباً همه‌جا تاریک بود. اگر ویژگی ذاتی‌اش نبود، به سختی می‌توانست شکل‌های نفیس و کاسیا را که نزدیکش استراحت می‌کردند، تشخیص دهد.
اما پس از مدتی، حسی از ناراحتی وارد ذهنش شد. چیزی درست به نظر نمی‌رسید. سانی اخم کرد، تلاش می‌کرد بفهمد این حس از کجا می‌آید. در نهایت، فهمید که این حس از طرف سایه‌اش است. سایه‌اش سعی داشت توجهش را به چیزی جلب کند. سانی فکر کرد:
- "خواهش می‌کنم، بذار استراحت کنم. فقط می‌خوام یه کم استراحت کنم."
او آن‌قدر خسته بود که توان انجام هیچ کاری را نداشت. هم بدنش و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,741
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
فصل پنجاه: تله‌ی مرگ

لاشخور مرده بود. با این حال، شمشیر سانی نبود که او را کشته بود. وقتی داشت دور هدف می‌چرخید، تمام تمرکزش روی این بود که دیده نشود و پیش از رسیدن به موقعیت ایده‌آل برای حمله، دشمن متوجه حضورش نشود. بعد از آن، فقط پشت هیولا را دیده بود. به همین دلیل، متوجه زخم وحشتناکی که از بالای تنه‌ی موجود تا پاهای بندبندش کشیده شده بود، نشد؛ زخمی که زیر باران پنهان مانده بود.
زره شکست‌ناپذیرش مثل قوطی کنسرو باز شده بود. گوشت پاره‌پاره‌شده و اندام‌های درهم‌ریخته‌ی لاشخور از شکاف بزرگ نمایان بود و خون آبی‌رنگش از آن جاری می‌شد و با باران شسته می‌گشت. سانی آب دهانش را قورت داد. شاید احساس خجالت می‌کرد که روی موجودی که مدت‌هاست مرده، حمله‌ای بی‌نقص انجام داده، اگر از چیزی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,741
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
فصل ۵۱: کاراپاس سنتریون

هیولاها تا حدی از هوش ابتدایی برخوردار بودند، اما قابل مقایسه با انسان‌ها نبودند. در ذات خود، آن‌ها همچنان شکارچیانی بودند که بیشتر بر اساس غریزه عمل می‌کردند. حیله‌گری‌شان ماهیتی حیوانی داشت و غلبه بر آن چندان دشوار نبود. همین امر به سه خوابیده فرصت می‌داد تا از برتری خود بهره ببرند. پس از نهایی کردن نقشه، آن‌ها دست به آماده‌سازی زدند.
در حالی که ستاره‌ی تغییر مشغول آماده شدن بود، سانی تکه‌روح‌های هشت لاشخور مرده را جمع‌آوری کرد. پس از تحویل آن‌ها به دختر مو نقره‌ای، با دقت تماشا کرد که چگونه یکی‌یکی آن‌ها را روی سینه‌اش فشرد و در مشت کوبید و جوهر هر تکه را به هسته‌ی روحی‌اش جذب کرد. چند دقیقه بعد، وقتی تغییرات ناشی از جذب پایان یافت، نفیس چشمانش را گشود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,741
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
فصل ۵۲: شفافیت

در آن لحظه، معلق بر لبه‌ی نیستی، سانی فهمید که دارد می‌میرد. او باید با مهی که ذهنش را دربرگرفته بود، مبارزه می‌کرد؛ مهی که افکارش را کند و تمام احساساتش را کُند کرده بود. تمام احساسات، به‌جز ترس. با اینکه بدنش شکسته و ذهنش فلج شده بود، بخشی سرسخت از وجود سانی هنوز حاضر به تسلیم نبود. او آماده‌ی مردن نبود. حداقل نه بدون اینکه همه‌ی توانش را برای زنده ماندن به کار ببرد.
از این فکر که دنیا پیروزی‌اش را جشن بگیرد، بیزار بود. این خیلی آزاردهنده بود. مگر به قهرمان نگفته بود که هرطور شده زنده می‌ماند، فقط برای اینکه لج همه را دربیاورد؟ درست است. شاید دروغ‌گوی بی‌شرمی بود، اما یک قول، همچنان یک قول بود. اما… اصلاً چطور باید زنده می‌ماند؟ هر طور که نگاه می‌کرد، اوضاع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,741
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
فصل ۵۳: شعله‌ی جاویدان

سانی که کمی متعجب شده بود، تلاش کرد چشمانش را باز کند. هنگامی که دیدگاهش به آرامی متمرکز شد، صورت رنگ‌پریده‌ی نفیس را بالای سر خود دید. موهای نقره‌ای کوتاهش خیس شده و به پوستش چسبیده بودند. او روی زانوهایش کنار بدن شکسته‌ی سانی ایستاده بود و با دستانش صورت او را نوازش می‌کرد. در چشمانش، احساسی عجیب وجود داشت. گویا از چیزی ترسیده بود، اما به آن تسلیم بود. چشم‌هایش گشاد و تاریک بود. سانی گفت:
- چـ... چیه؟
نفیس دندان‌هایش را فشرد و دستانش را به سمت سینه‌ی فرورفته‌ی سانی برد و به آرامی آن‌ها را فشار داد، که باعث شد پالس درد شدیدی در بدن سانی پخش شود. سپس، ناگهان درخششی نرم و تابناک زیر پوست دستان او شعله ور شد و در چشمان خاکی‌اش مانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,741
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
فصل ۵۴: غنائم جنگ

مدت زیادی را در سکوت، کنار هم نشسته بودند. نفیس به افق خیره مانده بود و به چیزی فکر می‌کرد که فقط خودش از آن خبر داشت. ذهن سانی به‌طرز عجیبی خالی بود. هر از گاهی نگاهی به درون دریای روحش می‌انداخت و اکو‌ی در حال بازیابی را تماشا می‌کرد. لاشخور توانسته بود از نبرد با کاراپاس سنتوریون جان سالم به در ببرد، هرچند به‌سختی. حالا، درون پیله‌ای از نور، در تاریکی آرام‌بخش روح سانی شناور بود و به آرامی خودش را ترمیم می‌کرد.
اگر یک اکو بتواند زنده به دریای روح صاحبش بازگردد، در نهایت از هر زخمی شفا خواهد یافت. سوراخ‌هایی که بر زره لاشخور افتاده بود، کم‌کم در حال بسته‌شدن بودند. با این حال، بازوی خرچنگی ازدست‌رفته‌اش فعلاً قصد رشد دوباره نداشت. سانی آهی کشید و رون‌ها را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,741
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
فصل ۵۵: آدم‌های خوش‌شانس

وقتی به اردوگاه موقتی برگشتند، اولین کاری که نفیس انجام داد این بود که مستقیم به سمت کاسیا رفت.
— هی، کیسی. حدس بزن چی شده!
دختر نابینا به سمتش برگشت و لبخند زد:
— بالاخره یه خاطره از نوع زره گرفتی؟
هم‌زمان، نفیس گفت:
— یه لباس درست‌و‌حسابی برای پوشیدن پیدا کردم.
سپس ساکت شد و به دوست خندانش خیره ماند. کاسیا خندید:
— صدای قدم‌هات فرق کرده.
ستاره تغییر پلک زد.
— آها، فهمیدم. خب… مال اون کاراپاس سنتوریونه.
در حالی که زره را برای کاسیا توصیف می‌کرد و اجازه می‌داد فلز سفید و اسرارآمیزی را که از آن ساخته شده بود لمس کند، سانی در کنار آتش لم داده و استراحت می‌کرد. مدتی بعد، نفیس مشغول آماده کردن شام شد. سانی دوباره تنبلانه روی سنگ‌ها دراز کشیده بود و به آسمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

عقب
بالا