• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان برده سایه | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
956
پسندها
5,090
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
فصل ۵۶: سنگین‌ترین چیز در جهان

او پلک زد و با تعجب و کمی نگرانی به دختر نابینا خیره شد. حرف ناگهانی‌اش او را کاملاً غافلگیر کرده بود. چرا باید چنین چیزی را پنهان کند؟ و چرا حالا آن را به او می‌گوید؟ با گیجی و با احتیاط پرسید:
- رؤیاهای بیشتر؟ چرا بهمون نگفتی؟
لبخند کوتاه و خسته‌ای بر لبان کاسیا ظاهر شد. سرش را پایین انداخت و مدتی سکوت کرد. سپس، با چشمان بسته گفت:
- شاید ندونی... چطور می‌تونستی بدونی؟ اما دانش… دانش می‌تونه خیلی سنگین باشه. می‌تونه به اندازه سنگین‌ترین چیز در دنیا سنگین باشه.
سپس، لبخند غمگینی بر چهره‌اش نشست:
-ئمی‌ترسم که با گفتنش، باعث بشم چیزهایی که دیدم واقعاً اتفاق بیفتن.
سانی از دلالت ضمنی حرف‌هایش مضطرب شد. اگر او از واقعی شدن آن رؤیاها می‌ترسید، پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
956
پسندها
5,090
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
فصل ۵۷: استفاده از سلاح‌ها

در عصر، سانی تمرین با شمشیر را زیر نظر دقیق نفیس ادامه داد. با بینش تازه‌ای که به دست آورده بود، هر حرکت برایش متفاوت از قبل حس می‌شد. پس از آن‌که هزار ضربه‌اش را کامل کرد، نشست تا استراحت کند و شمشیر لاجوردی را بررسی کرد، وسوسه‌شده تا دوباره در رازهای پرشمار ساحل فراموش‌شده غرق شود.بعد از مدتی، سانی پرسید:
- فکر می‌کنی برای استفاده از شمشیر مناسبم؟ باید به تغییر سلاح در آینده فکر کنم؟
نفیس شانه بالا انداخت:
- بستگی به هدفت داره. با این حال، شمشیر به‌عنوان پادشاه سلاح‌ها شناخته می‌شه و این بی‌دلیل نیست.
سانی لبخند زد:
- چرا؟
نفیس سرش را کمی کج کرد و چند ثانیه فکر کرد. بعد پرسید:
- می‌دونی انتخاب طبیعی چجوری کار می‌کنه؟
سانی ابرو بالا انداخت:
- بقای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
956
پسندها
5,090
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
فصل ۵۸: بقاء قوی‌ترها

چند روز بعد، سانی روی لاشه‌ی یک لاشخور مرده نشسته بود و در حالی که با آرامش خون آبی‌رنگ را از صورتش پاک می‌کرد، غرق در فکر بود.
- [سایه‌ات قوی‌تر می‌شود.]
شمشیرش هنوز بین صفحات زره کیتینی موجود گیر کرده بود و کمی می‌لرزید، همانطور که بدن جانور در آخرین تشنج‌هایش می‌لرزید و سپس بی‌حرکت شد. جایی پشت سرش، صدای شکستن لاک‌ها خبر می‌داد که نفیس مشغول بیرون کشیدن تکه‌های روح از لاشه‌ی موجوداتی بود که کشته بودند. بعد از ده‌ها نبرد مشابه، این دو نفر به طرز فوق‌العاده‌ای کارآمد شده بودند.
سانی نگاهی به عقب انداخت و صحنه‌ی کشتار را ارزیابی کرد. راهی که بین دو دیوار سرخ‌رنگ قرار داشت، پر از لاشه بود. در ابتدا، برنامه‌شان فقط این بود که کاراپاس سنتوریون بزرگی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
956
پسندها
5,090
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
فصل ۵۹: سایه‌ی مناره‌ی سرخ

سانی از لاشه‌ی مرده‌ی کاراپاس لاشخور پرید پایین، شمشیرش را برداشت و سوت زد تا به کاسیا بفهماند که بیرون آمدن امن است. خیلی زود، کاسیا از شکافی کوچک در دیوار مرجانی بیرون خزید و با احتیاط پاهایش را روی زمین گذاشت. عصایش را تکیه‌گاه کرد، ایستاد و کمی سرش را چرخاند تا به صدای قدم‌های سبک سانی گوش دهد. سانی جلو رفت، دست کاسیا را گرفت و آرام روی شانه‌ی خودش گذاشت. بعد، با دقت طوری که از چاله‌های خون دوری کند، او را به سمت پژواک هدایت کرد. در راه با هم صحبت کردند. کاسیا پرسید:
- اون هزارپاها پیداشون شد؟
در طول سفرشان از میان هزارتو، متوجه شده بودند که کاراپاس لاشخورها تنها موجودات ساکن آنجا نیستند. انواع مختلفی از هیولاها در جنگل سرخ زندگی می‌کردند؛ شب‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
956
پسندها
5,090
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
فصل ۶۰: خط‌الرأس استخوانی

آن زمان چند ثانیه طول کشید تا سانی بفهمد کاسیا درباره‌ی چه چیزی حرف می‌زند:
- اون برج توی رؤیات؟ همون که هفت تا مهر داشت؟
کاسیا سر تکان داد:
- بله. توی خوابم، اون برج به اندازه‌ی یک کوه بلند بود. حتی از دیوارهای قلعه‌ی انسان‌ها هم می‌شد دیدش، مثل نیزه‌ی سرخی که آسمون رو شکافته باشه، در دوردست‌ها سایه انداخته بود. وقتی خورشید غروب می‌کرد، سایه‌ی عظیم اون برج می‌افتاد روی قلعه و تا شرق، تا جایی که چشم کار می‌کرد، کشیده می‌شد.
چند لحظه ساکت ماند و بعد اضافه کرد:
- حسی که موقع نگاه کردن به برج سرخ بهم دست داد، خیلی شبیه همون چیزی بود که تو توصیف کردی؛ فقط خیلی شدیدتر.
سانی ابرو درهم کشید و سعی کرد دقیقاً به خاطر بیاورد کاسیا در رؤیایش چه گفته بود: هفت سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
956
پسندها
5,090
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
فصل ۶۱: دریای خاکستر

صبح، سانی با احساسی گرفته و نگران از خواب بیدار شد. خاطره‌ی آینه‌ی تاریک و ترسناک هنوز تازه در ذهنش بود و باعث می‌شد هر سایه‌ای برایش شوم و تهدیدآمیز به نظر برسد. با دلخوری اخم کرد:
- "لعنت!... من فرزند سایه‌هام. چرا باید از قلمرو خودم بترسم؟"
اما باز هم، تاریکی و سایه یک چیز نبودند، حتی اگر خیلی‌ها این دو را با هم اشتباه می‌گرفتند. سایه‌ها از نبودِ نور زاده می‌شدند؛ به نوعی تجلیِ خلأ بودند. اما تاریکی حقیقی... تاریکی حقیقی، موجودیتی مستقل بود. به یک معنا، سایه‌ها بیشتر با نور اشتراک داشتند تا با تاریکی. سانی فکر کرد:
- "یعنی... واقعاً همین‌طوره؟"
بحث‌های فلسفی با خودش، دست‌کم از نظر سانی، بهترین شیوه‌ی شروع یک روز نبود. حال بدش بدتر شد. با آهی کوتاه نشست و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
956
پسندها
5,090
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
فصل ۶۲: قایم‌باشک

به محض این که از دالان‌های آشنای هزارتو خارج شدند و پا به گستره‌ی وسیع بیابان خاکستری گذاشتند، سانی احساس ناراحتی عجیبی کرد. انگار که ناخواسته در طول سفر در پیچیدگی‌های دیوانه‌کننده‌ی هزارتوی سرخ، کمی دچار آگورافوبیا (ترس از فضاهای باز) شده بود. او به احاطه شدن توسط دیوارهای بلند مرجان‌ها و مسیرهای درهم‌تنیده‌ی بی‌پایان که در تمام جهات امتداد داشتند، عادت کرده بود. با این که هزارتو پر از خطرات پنهان بود، اما نوعی احساس امنیت عجیب هم به همراه داشت.
حداقل برای سانی، که به لطف دیده‌بانی سایه‌ی مخفی خود، می‌توانست فراتر از پیچ و خم‌های آن را ببیند. حالا، با شن‌های خاکستری زیر پا و بدون هیچ مانعی در خط دید، آن مزیت را از دست داده بود. ایده‌ی ناتوانی در مخفی شدن از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
956
پسندها
5,090
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
فصل ۶۳: ارباب خاکسترها

در میان شن‌های خاکستری و توده‌های برگ‌های افتاده، هیولایی غول‌آسا از تپه پایین می‌آمد. سانی با نگرانی آب دهانش را قورت داد و چهره‌اش جدی شد. موجودی به بزرگی یک خانه، با هشت پای بندبند که همچون ستون‌هایی بلند به نظر می‌رسید. ظاهرش شبیه لاشه‌خوارها و سنتوریون‌ها بود. بدنی زرهی شبیه خرچنگ و بالاتنه‌ای کمی انسان‌نما. اما شباهت‌هایشان همین‌جا پایان می‌یافت.
به جای کیتین، زره این موجود عظیم به نظر از فلزی صیقلی و درخشان ساخته شده بود، گویی تمام بدنش در دیگ مذابی از فولاد غوطه‌ور شده و در قالب زرهی غیرقابل نفوذ از آن بیرون آمده بود. پرتوهای خورشید بر سطح کروم مانند زره منعکس می‌شدند و همان درخششی را ایجاد می‌کردند که سانی پیش‌تر دیده بود. این هیولای فولادی، عظیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
956
پسندها
5,090
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
فصل ۶۴: تعقیب شده توسط شیاطین

- بذار حدس بزنم. می‌خوای بکشیش، نه؟!
نفیس با همان حالت همیشگی و غیرقابل‌خواندنش به او خیره ماند. بعد از مدتی، سانی با خنده سرش را به نشانه ناباوری تکان داد:
- تو واقعاً دیوونه‌ای. داریم درباره‌ی یه شیطان بیدارشده حرف می‌زنیم، یادت رفته؟ فراموش کردی که ما فقط خوابیده‌ایم؟
بعد اخم کرد و سرش را خاراند:
- صـ... صبر کن. حس می‌کنم قبلاً همچین گفتگویی داشتیم. این برات آشنا نیست؟
کاسیا نگاهی به آن دو انداخت و مؤدبانه سرفه‌ای کرد:
- درواقع، تو دقیقاً همین حرفو زدی درست قبل از اینکه تصمیم بگیریم به اون کاراپاس سنتوریون حمله کنیم.
سانی با خوشحالی گفت:
- بله! دقیقاً! و نتیجه‌اش چی شد؟ من نزدیک بود کشته بشم!
نفیس با بی‌تفاوتی شانه بالا انداخت.
- ولی زنده موندی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
956
پسندها
5,090
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
فصل ۶۵: نورهایی در تاریکی

سانی فوراً و کاملاً بیدار شد. نشست، با عجله چشمانش را مالید و سپس نگاهی به دختر نابینا انداخت، آماده‌ی شنیدن بود. نفیس به آن‌ها نزدیک شد و نشست، چهره‌اش در نور کم‌رنگ سپیده‌دم به سختی دیده می‌شد:
- گذشته یا آینده؟
سانی پلک زد:
- درست می‌گی. باید خودم اینو می‌پرسیدم.
کاسیا کمی فکر کرد و بعد با تردید جواب داد:
- گذشته... فکر کنم.
بعد از مکث کوتاهی، حالت چهره‌اش به اطمینان تغییر کرد:
- نه، مطمئنم.
ستاره تغییر کمی سرش را کج کرد:
- خوبه. خب... چی دیدی؟
کاسیا نفس عمیقی کشید و چند لحظه در سکوت فرو رفت، انگار داشت خاطراتش را به یاد می‌آورد. چهره‌اش کمی رنگ باخت، اما این بار آماده‌ی روبرو شدن با ترسش بود.
- دیدم که گور تپه‌ی خاکستری تو دل شب، در بین طوفانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

عقب
بالا