• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان برده سایه | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Kuroyami
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 49
  • بازدیدها 1,675
  • کاربران تگ شده هیچ

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
842
پسندها
4,588
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
فصل 36

×آتش اردوگاه×


مسیر باقی‌مانده تا تپه‌ی بلند زیاد طول نکشید. با نِفیس که راه را پیش می‌برد و در تمام پیچ‌ها مسیر درست را انتخاب می‌کرد، نیازی به کاوش در هزارتو و برگشتن پس از برخورد با بن‌بست نبود. علاوه بر این، هیچ لاشخوری در اطراف دیده نمی‌شد. در حقیقت، اگر کاسیا نبود که حتی با کمک عصایش هم آهسته راه می‌رفت، می‌توانستند سریع‌تر حرکت کنند. او با کمک طناب طلایی به دقت زمین پیش روی خود را بررسی می‌کرد و سپس قدم برمی‌داشت. مسیرهای ناهموار جنگل سرخ برای یک فرد نابینا اصلاً مناسب نبود.
سانی چیز زیادی نگفت و گاه‌به‌گاه نگاهی ناباورانه به آن دو می‌انداخت. هر طور که به قضیه نگاه می‌کرد، کاسیا مثل باری اضافی بود. شاید این حرف بی‌رحمانه به نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
842
پسندها
4,588
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
فصل 37

×آشنا شدن با یکدیگر×


سانی کم‌کم شروع به علاقه‌مند شدن به صحبت کردن در تاریکی کرد. بدون بار نوری که معمولاً همراه است، مردم آرام‌تر و صادق‌تر می‌شوند. این او را به یاد خاموشی‌های مکرری می‌انداخت که وقتی کودک بود، اغلب در حومه شهر رخ می‌داد. خانواده‌اش چاره‌ای نداشتند جز اینکه در کنار هم جمع شوند و چند ساعت فقط به صحبت کردن با یکدیگر بپردازند. اکنون، این ساعت‌های تاریک تبدیل به برخی از گرامی‌ترین خاطرات او شده بودند. او چند لحظه سکوت کرد و سپس گفت:
- از اونجایی که قراره به همدیگه تکیه کنیم، شاید خوب باشه که توانایی‌ها و خاطراتی که در اختیار داریم رو با هم به اشتراک بذاریم؟
این پیشنهاد منطقی بود. اگر قرار بود در کنار هم بجنگند، دانستن نقاط قوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
842
پسندها
4,588
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
فصل 38

×سوالات در تاریکی×


خواب از سانی دوری می‌کرد. مدتی به سکوت در تاریکی نشست و صدای آرامش‌بخش موج‌ها را شنید. در این لحظه نادر از آرامش، یاد و خاطرات روزهای اخیر به ذهنش هجوم آورد. اما آنقدر خسته بود که نمی‌توانست جدی به هیچ‌چیز فکر کند. او گرم، سیر و نسبتاً در امان بود. در حال حاضر، همین برایش کافی بود.
بزودی، ریتم نفس کشیدن کاسیا تغییر کرد، که نشان می‌داد او به خواب رفته است. نفیس در حال مراقبت از اردوگاه بود، بی‌حرکت و مانند همیشه، کمی دور از دسترس به نظر می‌رسید. با موهای نقره‌ای و پوست روشنش، او شبیه به یک مجسمه از سنگ مرمر سفید بود. سانی آهی کشید. کمی دست‌وپا زد و سپس به آرامی گفت:
- هی. می‌تونم یه سوال بپرسم؟
نفیس نگاهی به او انداخت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
842
پسندها
4,588
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
فصل 39

×سفر به غرب×


در سکوتی که پس از آن برقرار شد، لبخند کم‌کم از چهره‌ی کاسیا محو شد و جای خود را به سردرگمی داد. احساس کرد که تنش ناگهانی‌ای در فضا به وجود آمده، پس پرسید:
- اوه... چیزی شده؟
سانی آهی کشید:
- نه، مشکلی نیست. فقط... اون جهت همون سمتیه که نمی‌خواستیم بریم.
بعد از کمی فکر اضافه کرد:
- همون جایی که دیروز ازش اومدم. اونجا پر از لاشخورهاست.
چهره‌ی دختر نابینا درهم رفت:
- آه.
نِفیس که تا آن لحظه ساکت بود و گوش می‌داد، نگاهی رمزآلود به او انداخت و سرانجام گفت:
- در مورد قلعه بیشتر توضیح بده.
جرقه‌ای از هیجان قبلی به چشمان کاسیا بازگشت. با سری جدی شروع به توصیف رؤیایش کرد:
- شهری وسیع و ویران شده رو تو خواب دیدم، ساخته شده از سنگ‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
842
پسندها
4,588
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
فصل 40

×نقطه ضعف×

سانی نجوا کرد:
- وایسید!
از میان سایه‌اش گروهی از لاشخورها را زیر نظر گرفت. به‌محض اینکه این کلمه از لب‌هایش خارج شد، نِفیس بلافاصله شمشیرش را احضار کرد. او پس از بررسی محیط اطراف، سرش را برگرداند و با نگاهی پرسشی به او خیره شد. در همین حال، کاسیا در جای خود خشک شد و با تردید عصایش را بالا آورد. سانی شروع به شمردن هیولاها کرد:
- یک، دو، سه... پنج... لعنت!
این جانوران عظیم‌الجثه شبیه بازندگان گروه بودند، درست مثل همان که او قبلاً کشته بود. اما زخم‌هایشان به آن شدت و وحشتناکی نبود. هرکدامشان تهدیدی جدی‌تر از آن یکی زخمی شده قبلی بودند و دست‌کم نیم دوجین از آن‌ها آنجا بودند.
- لاشخورها جلومونن، شیش‌تا. دارن آروم سمت ما حرکت می‌کنن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
842
پسندها
4,588
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
فصل41

×قدرت در تعداد×


سانی در گل و لای دراز کشیده بود و به آسمان نگاه می‌کرد. حتی نیازی به نفس گرفتن نداشت، زیرا کل مبارزه کمتر از ده ثانیه طول کشید. هیچ‌کس نمرده بود، زخمی یا حتی کبود نشده بود… البته به‌جز لاشخور. این کاملاً خارج از پیش‌بینی‌هایش بود.
او به جسد هیولا نگاه کرد تا مطمئن شود که واقعاً مرده است، سپس رون‌ها را فراخواند و نگاهی به تعداد تکه‌های سایه‌ای که در اختیار داشت انداخت.
[تکه‌های سایه: 16/1000]
واقعاً حقیقت داشت. آن جانور بیدارشده‌ی نیرومند به همین سادگی نابود شد. و گرچه نِفیس بیشتر کار را انجام داده بود، ضربه‌ی نهایی را او وارد کرد. چرا همیشه این‌قدر راحت نیست؟
سانی از جا برخاست و شمشیر آبی را ناپدید کرد. سپس به یاد حرف‌هایی افتاد که استاد جت زمانی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
842
پسندها
4,588
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
فصل42

×جوهره نبرد×

نفیس به او نگاهی انداخت و در سکوت فرو رفت. این بار، بیشتر از حد معمول ساکت ماند. سانی زیر نگاهش کمی عصبی شد، چون می‌دانست که در حال ارزیابی شدن است. با مهارت و بصیرت ستاره‌ی تغییر، تصور اینکه او تا چه حد از عملکرد نبردش آگاهی یافته بود، کار دشواری نبود. سطح کنونی و پتانسیل آینده‌ی او حتماً برای نفیس آشکار شده بود. آیا این‌ها به اندازه‌ای بودند که آموزش دادنش را ارزشمند کنند؟ پس از مدتی، او قطعات روح را گرفت و سر تکان داد:
- باشه.
سانی لبخند زد و در دل، معامله‌ی موفقیت‌آمیز خود را تبریک گفت. نه‌ تنها چیزهای زیادی به دست آورده بود بدون اینکه چیز مهمی از دست بدهد، بلکه موفق شده بود تأثیر مثبتی بر نفیس و کاسیا بگذارد. از نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
842
پسندها
4,588
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
فصل43

×تکرار×


سانی حتی قبل از اینکه کاملاً از خواب بیدار شود، روی پای خود ایستاده بود. به‌نوعی، شمشیر آبی‌رنگ در دستش قرار داشت. سایه‌اش در کنارش معلق بود، آماده بود که یا دور شمشیر بپیچد، در صورتی که نیاز به حمله داشت، یا دور بدنش، اگر دیگر برای حمله خیلی دیر شده بود.
او تلاش کرد بفهمد چه اتفاقی در حال رخ دادن است. نفیس در نزدیکی‌اش بود، شمشیر بلندش را در حالت دفاعی بالا نگه داشته بود. کاسیا… .
- کیسی کجاست؟
با ترس از آنچه ممکن بود ببیند، شاخک‌های غول‌پیکری که از تاریکی به سویشان دراز می‌شوند، به اطراف نگاه کرد. افق شرقی تازه شروع به نشان دادن اولین نشانه‌های سپیده‌دم کرده بود، سایه‌ای کوچک از خاکستری را به سیاهی جهان اضافه می‌کرد. در آن تاریکی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
842
پسندها
4,588
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
فصل 44

×رویای کیسی×


با درد در تمام عضلات بدنش، سانی به سمت دخترها رفت و روی زمین افتاد. بعد از اینکه نفسش را باز یافت، به کاسیا نگاه کرد:
- کیسی؟ حالت بهتره؟
چند ثانیه بعد، دختر نابینا به‌آرامی سر تکان داد. سانی فکر کرد:
- "خیالم راحت شد."
سانی کمی جابه‌جا شد و مردد ماند. کاسیا هنوز حال خوبی نداشت. صورتش همچنان رنگ‌پریده بود و حالتی مات و مبهوت داشت. حداقل بدنش دیگر نمی‌لرزید. سانی مهارت خاصی در صحبت کردن با مردم نداشت، چه برسد به آرام کردن آن‌ها. مطمئن نبود چه بگوید. او نگاهی به نفیس انداخت و در دل آهی کشید. چه کسی فکرش را می‌کرد روزی او اجتماعی‌ترین فرد اطرافش شود؟ چه شوخی مسخره‌ای! سانی گفت:
- می‌شه یه کم آب بدی؟
کاسیا به سمتش برگشت و اخم کرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
842
پسندها
4,588
امتیازها
22,273
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
فصل 45

×صدای خنده×


به دلیل قطعه‌های سایه‌ای که سانی در روزهای اخیر جذب کرده بود، محدوده‌ی کنترل سایه کمی افزایش یافته بود. با این حال، هنوز برای کاوش عمیق در هزارتو کافی نبود. او فقط می‌توانست جهت کلی حرکت دو هیولای بزرگ را تشخیص دهد. آن‌ها به سمت غرب می‌رفتند. پس از گفتن این موضوع به نفیس، دیگر کار زیادی برای انجام دادن نداشت.
در نهایت، سانی تصمیم گرفت که فقط استراحت کند. روز بعد قرار بود پر از سختی و خطر باشد، بنابراین بهتر بود بدنش تا حد ممکن بهبود پیدا کند. مدتی بعد، سانی روی کمرش دراز کشیده بود و به آسمان خاکستری خیره شده بود. کاسیا در کنارش نشسته بود و در افکارش غرق شده بود. نفیس در حال مدیتیشن بود. حداقل، این‌طور به نظر می‌رسید؛ شاید هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

عقب
بالا