• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کبوتر نارنجی من (جلد دوم) | زهرا_ز کاربر انجمن یک رمان

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
مطب من طبقه سه بود. وارد آسانسور شدم و دکمه پارکینگ رو زدم. آسانسورش حرکت خیلی آهسته داشت انگار رو دور اسلوموشن بود. تو طبقه دوم وایساد. وا من که طبقه پارکینگ رو زدم پس حتما یه نفر دیگه از بیرون زده. در آسانسور باز شد و شخصی وارد شد. با دیدن اون شخص چشمای هردومون گرد شد.
- سلام! فکر نمی‌کردم اینجا ببینمتون!
با تعجب گفت:
- سلام منم واقعا تعجب کردم. شما هم دندونپزشکید؟
- بله. متخصص زیبایی. شما؟
رهام: منم متخصص ریشه هستم. پس همکار هم هستیم.
خواست دکمه پارکینگ رو بزنه دید که قبلا من زدم و دستشو عقب کشید.
رهام: اتفاقا می‌خواستم بعد از کارم بهتون زنگ بزنم. چه بهتر که حضوری دیدمتون. خواستم ببینم شما فردا شب جایی کار ندارید؟
- نه چطور مگه؟
رهام: می‌خوام ازتون دعوت کنم بریم بیرون. با دوستام هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
امروز همه آهنگها دست به یکی کرده بودن تا منو باز به یاد سینا بندازن... انقدر آهنگا رو عوض کردم که رسیدم به خونه!
زنگ واحد جسی رو زدم. به پنج ثانیه نکشید که در رو باز کرد.
- خسته نباشی خانوم غرغرو
- ممنون توام خسته نباشی خانوم پر انرژی. برو کنار بیام تو
از جلوی در کنار رفت و وارد شدم. یه خونه با تم روشن و شاد. صورتی و قرمز و آبی و رنگای شاد دیگه. برعکس خونه من که تم مشکی طوسی داشت.
کتمو در آوردم و نشستم پای غذا.
واسه جسی قرار فردا رو تعریف کردم.
- حالا چی می‌خوای بپوشی؟
- نمی‌دونم برم خونه ببینم چی دارم‌
- تیره نپوشیا
چپ چپ بهش نگاه کردم که هیچی نگفت.
- جسی من خستم دیگه برم.
- بودی حالا.
- مرسی دیگه.
رفتم بیرون و در واحد خودمو باز کردم. تو آینه به خودم نگاهی انداختم که دیدم وضع پوستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
وارد اتاقم شدم و لباسامو از تنم در آوردم. کولر گازی رو روشن کردم و بادی اسپلش به بدنم زدم. کاش می‌تونستم دوش بگیرم اما وقت نداشتم. حالا خوبه ظهر حموم بودم. لباسمو پوشیدم و جلوی آینه یه خط چشم دنباله دار ولی نازک کشیدم. با صابون ابرو مژه هامو حالت دادم و ابروهامو لیفت کردم. رژ هم که خداروشکر نیاز ندارم فقط طبق عادت بالم لب رو روی لبم کشیدم تا لبم نرم بشه. موهامو درست کردم و چتر هامو تنظیم کردم. آخرین مرحله پوشیدن کفش و پالتوی پشمالو مشکی و زدن ادکلن بود.
وسایل مورد نیازم رو توی کیفم گذاشتم و به ساعت مچیم نگاهی کردم. ساعت ۷:۵۷ دقیقه بود!
خب تا من برم پایین رهام هم میاد. بعد از چک کردن دوباره وسایل و در آوردن گوشیم از شارژ، به طرف در بیرون راه افتادم. توی آسانسور جسی رو دیدم که داشت پایین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
خواستم بحث رو عوض کنم:
- شما صبح ها هم کلینیک می‌رید؟
رهام آرنج دست چپش رو روی لبه پنجره گذاشت و با دست راستش فرمون رو گرفت. جون بابا پرستیژو!
رهام: میشه منو با دوم شخص جمع صدا نکنید؟
- چرا؟
رهام: حس می‌کنم خیلی غریبه‌م! میشه؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
- بله. پس تو هم منو با دوم شخص جمع صدا نکن!
از اون لبخند جذابا زد و گفت:
- حالا خوب شد. باشه منم اونجور صدات می‌زنم.
- خوبه
رهام: در مورد اون سوالت... آره من صبح ها هم میرم کلینیک. تو چی؟
- نه من فقط عصرا میام کلینیک
رهام: خوبه می‌خوابی و استراحت می‌کنی.
- نه استراحت نمی‌کنم. برنامه نویسم توی شرکت... و صبح ها تو شرکتم!
رهام: اوو! چه باکلاس! شنیدم این شرکت خیلی سخت نیرو می‌گیره پس حتما اعجوبه بودی که قبولت کردن.
- شاید...
رهام: چند ساله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
فرزاد پسر باحالی بود که همش شوخی می‌کرد و باعث خنده جمع میشد.
فرزاد: حالا رایا خانم افتخار می‌دید و به اکیپ ما اضافه شید؟
بیشتر از نیم ساعت نگذشته بود که با فرزاد و غزل آشنا شده بودم ولی بهم حس خوبی می‌دادن.
- با کمال میل! باعث افتخارمه
غزل با خوشحالی گفت:
- فرزاد و رهام مواظب خودتون باشید من دیگه یار پیدا کردم
سوالی نگاهش کردم که گفت:
- همیشه فرزاد و رهام دست به یکی می‌کنن و منو اذیت می‌کنن منم تنها بودم؛ اما حالا تنها نیستم.
- نه دیگه تنها نیستی اذیتت کردن گوششون رو می‌برم!
و چشمکی زدم.
رهام: داشتیم؟
جمع خندید و منم همراهیشون کردم.
فرزاد: رایا خانم ما اطلاعات دقیق از شما نداریم ها. بیوگرافی نمی‌دید؟
- خب چی بگم بپرسید تا بگم.
غزل: چندسالته؟
- بیست و شش سال. البته که سن فقط یه عدده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
با ابروهای بالا رفته نگاهشون می‌کردم. فرزاد تو آیفون پرومکسش دنبال یچی می‌گشت.
گوشیش رو به سمتم گرفت و گفت:
- رایا خودت ببین چقدر شبیه توعه.
گوشیشو ازش گرفتم و به عکس نگاه کردم. چشمام از این حجم شباهت گرد شد انگار این عکس، دوران پیری من رو نشون می‌داد!
یه خانوم که خیلی به من شبیه بود با این تفاوت که صورتش چین و چروک داشت و موهاش سفید بود. لپ های قرمز و تپلی داشت و آدم ناخودآگاه دلش می‌خواست این لپا رو ببوسه. تنها فرقش با من تو تپل بودنش و موهای سفیدش و چین و چروک صورتش بود.
با تعجب گفتم:
- چقدر مثل همیم...!
غزل: آره بخدا اگه عکس جوونی های مادرجون رو ببینی عین خودته! تنها تفاوتش اینه اون قدش کوتاه تر از تو بود و موهاش هم فرفری بود و پوستش هم سبزه بود.
زیر لب گفتم:
- برگام!
فرزاد: بیاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
فرزاد پوست روشن و موهای قهوه ای روشن و چشمای عسلی داشت. می‌گفت به مامانش رفته.
غزل پوست روشن با چشمای درشت مشکی و موهای پرپشت مشکی و فرهای درشت که پایین تر از شونه‌ش بود. در کل صورت مینیاتوری و تو دل برویی داشت. هر سه شون خوشگل و جذاب بودن. غزل ریزه میزه بود هم قدش و هم هیکلش. فرزاد و رهام قدشون تقریبا هم اندازه بود و هیکل هردوشون خبر از ورزشکاری بودنشون می‌داد.
رهام و فرزاد مشغول حرف زدن بودن.
غزل رو کرد به من و با لحنی آروم گفت:
- رایا باشگاه میری؟
- آره. چطور مگه؟
غزل: هیکلت خیلی توپه. من که دخترم هیکلت چشممو گرفت.
- اون چشمای هیزت رو درویش کن.
غزل: جووون عشقم
زدیم زیر خنده عین این اسکلا.
غزل: رایا گفتی یه آبجی کوچیکتر از خودت داری؛ عکسشو نداری؟
- فکر کنم داشته باشم. صبر کن
گوشیمو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
ممنون بابت امشب. واقعا خیلی بهم خوش گذشت. مرسی!
رهام: خواهش می‌کنم... وظیفه بود.
خداحافظی کردیم و هرکس رفت پی کارش. منم رفتم داخل خونه و بعد از عوض کردن لباسام و پاک کردن آرایشم رفتم توی اینستا و استوری فرزاد رو ادد استوری کردم و پیج هر سه تاشونو فالو کردم.
بعدم جیش بوس لالا.
چند روزی با همین منوال گذشت. امروز روز جمعه‌ست و روز تعطیلی و بیکاری. جسی منو کچل کرد و قراره الان برم خونه‌ش تا ویدیوی یوتیوب بگیریم. خب آخه نونت کمه آبت کمه منو چیکار داری!
لباسامو با یه شلوار جین مشکی و یه تیشرت لانگ سفید با طرح دودل آرت مشکی پوشیدم. اینجا خونه هاش فرش نداشت و با کفش و دمپایی تو خونه راه می‌رفتیم. یه کفش اسنیکر مشکی سفید که بغلش عکس یه خرس بود پوشیدم. موهامو دم اسبی بستم و چتری هامو ریختم تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
خلاصه تو اون جعبه که قیمتش ۵۰ دلار بود یه سوییشرت آبی آسمونی و یه ادکلن بهترین چیزایی بود که توش بود. یه ماهیتابه کوچیک توش بود که سرش کلی خندیدیم؛ اخه جسی هیچوقت آشپزی نمی‌کنه.
جسی: وای این جعبه چه خوشگله یعنی چی توشه؟
- اره جعبه‌ش که خیلی خوشگله حتما توشم چیز خوبیه.
با ذوق در جعبه رو برداشت. یه نگاه به داخل جعبه کرد و به من نگاه کرد. لبمو گاز می‌گرفتم تا نخندم ولی نتونستم و مثل آتشفشان منفجر شدم از خنده.
بیشتر از قیافه پوکر جسی خندیدم تا چیز داخل جعبه.
جسی: وات؟ این چیههه
تو جعبه یه لباس زیر قرمز گذاشته بودن.
جسی اینو تو دوربین نشون نداد و خیلی حرصی و پوکر در جعبه رو گذاشت و گذاشتش کنار. حرصی زیر لب گفت:
- آخه سایزش هم اندازه‌م نیست.
از بس خندیده بودم نفسم بالا نمی‌اومد.
آیتم بعدی یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,029
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
لباس خونگی پوشیدم و نشستم رو کاناپه. حوصلم سر رفته و حوصله گوشی هم ندارم. بهترین گزینه پیانوعه!
نشستم پشت پیانو و گوشیمو توی رینگ لایت گذاشتم تا فیلم بگیره. جوری تنظیم کردم که فقط دستام و پیانو معلوم باشه و خودم معلوم نباشم.
حالا چی بزنم؟ بعد از کلی فکر کردن تصمیم گرفتم آهنگ پر خاطره‌مونو بزنم. یکی از آهنگای مورد علاقه سینا... پیانو می‌زدم و باهاش می‌خوندم. صدام خوب بود و با کمک یه استاد موسیقی و انجام چندتا تکنیک رو صدام کار کردم.
"همیشه حرفت هست
همش تو این خونه...
دل من از دوریت می‌گیره هی بهونه
نمی‌شه پرتش گرد ذهنمو دور از فکرت
نمی‌شه ردش کرد!
درگیرم با عشقت...
یه لحظه نگام کن
دل بده به این دیوونه خسته صدام کن"
صدام بغض داشت و به سختی می‌خوندم ولی بازم ادامه دادم...
"بگو رفتنت شوخیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا