فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار پروین اعتصامی

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #41
۴)
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی

بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را

اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی

که گردونها و گیتی‌هاست ملک آن جهانی را

چراغ روشن جانرا مکن در حصن تن پنهان

مپیچ اندر میان خرقه، این یاقوت کانی را

مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری

به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را

به چشم معرفت در راه بین آنگاه سالک شو

که خواب آلوده نتوان یافت عمر جاودانی را

ز بس مدهوش افتادی تو در ویرانه گیتی

بحیلت دیو برد این گنجهای رایگانی را

دلت هرگز نمیگشت این چنین آلوده و تیره

اگر چشم تو میدانست شرط پاسبانی را

متاع راستی پیش آر و کالای نکوکاری

من از هر کار بهتر دیدم این بازارگانی را

بهل صباغ گیتی را که در یک خم زند آخر

سپید و زرد و مشکین و کبود و ارغوانی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #42
۵)


ای کنده سیل فتنه ز بنیادت

وی داده باد حادثه بر بادت

در دام روزگار چرا چونان

شد پایبند، خاطر آزادت

تنها نه خفتن است و تن آسانی

مقصود ز آفرینش و ایجادت

نفس تو گمره است و همی ترسم

گمره شوی، چو او کند ارشادت

دل خسرو تن است، چو ویران شد

ویرانه‌ای چسان کند آبادت

غافل بزیر گنبد فیروزه

بگذشت سال عمر ز هفتادت

بس روزگار رفت به پیروزی

با تیرماه و بهمن و خردادت

هر هفته و مهی که به پیش آمد

بر پیشباز مرگ فرستادت

داری سفر به پیش و همی بینم

بی رهنما و راحله و زادت

کرد آرزو پرستی و خود بینی

بیگانه از خدای، چو شدادت

تا از جهان سفله نه‌ای فارغ

هرگز نخواند اهل خرد رادت

این کور دل عجوزهٔ بی شفقت

چون طعمه بهر گرگ اجل زادت

روزیت دوست گشت و شبی دشمن

گاهی نژند کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #43
۶)


ای دل، فلک سفله کجمدار است

صد بیم خزانش بهر بهار است

باغی که در آن آشیانه کردی

منزلگه صیاد جانشکار است

از بدسری روزگار بی باک

غمگین مشو ایدوست، روزگار است

یغماگر افلاک، سخت بازوست

دردی کش ایام، هوشیار است

افسانهٔ نوشیروان و دارا

ورد سحر قمری و هزار است

ز ایوان مدائن هنوز پیدا

بس قصهٔ پنهان و آشکار است

اورنگ شهی بین که پاسبانش

زاغ و زغن و گور و سوسمار است

بیغولهٔ غولان چرا بدینسان

آن کاخ همایون زرنگار است

از نالهٔ نی قصه‌ای فراگیر

بس نکته در آن ناله‌های زار است

در موسم گل، ابر نوبهاری

بر سرو و گل و لاله اشکبار است

آورده ز فصل بهار پیغام

این سبزه که بر طرف جویبار است

در رهگذر سیل، خانه کردن

بیرون شدن از خط اعتبار است

تعویذ بجوی از درستکاری

اهریمن ایام نابکار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #44
۷)
آهوی روزگار نه آهوست، اژدر است

آب هوی و حرص نه آبست، آذر است

زاغ سپهر، گوهر پاک بسی وجود

بنهفت زیر خاک و ندانست گوهر است

در مهد نفس، چند نهی طفل روح را

این گاهواره رادکش و سفله‌پرور است

هر کس ز آز روی نهفت از بلا رهید

آنکو فقیر کرد هوای را توانگر است

در رزمگاه تیرهٔ آلودگان نفس

روشندل آنکه نیکی و پاکیش مغفر است

در نار جهل از چه فکندیش، این دلست

در پای دیو از چه نهادیش، این سر است

شمشیرهاست آخته زین نیلگون نیام

خونابه‌هانهفته در این کهنه ساغر است

تا در رگ تو مانده یکی قطره خون بجای

در دست آز از پی فصد تو نشتر است

همواره دید و تیره نگشت، این چه دیده‌ایست

پیوسته کشت و کندنگشت، این چه خنجر است

دانی چه گفت نفس بگمراه تیه خویش:

زین راه بازگرد، گرت راه دیگر است

در دفتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #45
۸)


ای عجب! این راه نه راه خداست

زانکه در آن اهرمنی رهنماست

قافله بس رفت از این راه، لیک

کس نشد آگاه که مقصد کجاست

راهروانی که درین معبرند

فکرتشان یکسره آز و هواست

ای رمه، این دره چراگاه نیست

ای بره، این گرگ بسی ناشتاست

تا تو ز بیغوله گذر میکنی

رهزن طرار تو را در قفاست

دیده ببندی و درافتی بچاه

این گنه تست، نه حکم قضاست

لقمهٔ سالوس کرا سیر کرد

چند بر این لقمه تو را اشتهاست

نفس، بسی وام گرفت و نداد

وام تو چون باز دهد؟ بینواست

خانهٔ جان هرچه توانی بساز

هرچه توان ساخت درین یک بناست

کعبهٔ دل مسکن شیطان مکن

پاک کن این خانه که جای خداست

پیرو دیوانه شدن ز ابلهی است

موعظت دیو شنیدن خطاست

تا بودت شمع حقیقت بدست

راه تو هرجا که روی روشناست

تا تو قفس سازی و شکر خری

طوطیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #46
۹)
گویند عارفان هنر و علم کیمیاست

وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست

فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد

همدوش مرغ دولت و همعرصهٔ هماست

وقت گذشته را نتوانی خرید باز

مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست

گر زنده‌ای و مرده نه‌ای، کار جان گزین

تن پروری چه سود، چو جان تو ناشتاست

تو مردمی و دولت مردم فضیلت است

تنها وظیفهٔ تو همی نیست خواب و خاست

زان راه باز گرد که از رهروان تهی است

زان آدمی بترس که با دیو آشناست

سالک نخواسته است ز گمگشته رهبری

عاقل نکرده است ز دیوانه بازخواست

چون معدنست علم و در آن روح کارگر

پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباست

خوشتر شوی بفضل زلعلی که در زمی است

برتر پری بعلم ز مرغی که در هواست

گر لاغری تو، جرم شبان تو نیست هیچ

زیرا که وقت خواب تو در موسم چراست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #47
۱۰)


شالودهٔ کاخ جهان بر آبست

تا چشم بهم بر زنی خرابست

ایمن چه نشینی درین سفینه

کاین بحر همیشه در انقلابست

افسونگر چرخ کبود هر شب

در فکرت افسون شیخ و شابست

ای تشنه مرو، کاندرین بیابان

گر یک سر آبست، صد سرابست

سیمرغ که هرگز بدام نیاد

در دام زمانه کم از ذبابست

چشمت بخط و خال دلفریب است

گوشت بنوای دف و ربابست

تو بیخود و ایام در تکاپو است

تو خفته و ره پر ز پیچ و تابست

آبی بکش از چاه زندگانی

همواره نه این دلو را طنابست

بگذشت مه و سال وین عجب نیست

این قافله عمریست در شتابست

بیدار شو، ای بخت خفته چوپان

کاین بادیه راحتگه ذئابست

بر گرد از آنره که دیو گوید

کای راهنورد، این ره صوابست

ز انوار حق از اهرمن چه پرسی

زیراک سئوال تو بی جوابست

با چرخ، تو با حیله کی برآئی

در پشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #48
۱۱)


آنکس که چو سیمرغ بی نشانست

از رهزن ایام در امانست

ایمن نشد از دزد جز سبکبار

بر دوش تو این بار بس گرانست

اسبی که تو را میبرد بیک عمر

بنگر که بدست که‌اش عنانست

مردم‌کشی دهر، بی سلاح است

غارتگری چرخ، ناگهانست

خودکامی افلاک آشکار است

از دیدهٔ ما خفتگان نهانست

افسانهٔ گیتی نگفته پیداست

افسونگریش روشن و عیانست

هر غار و شکافی بدامن کوه

با عبرت اگر بنگری دهانست

بازیچهٔ این پرده، سحربازیست

بی باکی این دست، داستانست

دی جغد به ویرانه‌ای بخندید

کاین قصر ز شاهان باستانست

تو از پی گوری دوان چو بهرام

آگه نه که گور از پیت دوانست

شمشیر جهان کند مینماند

تا مستی و خواب تواش فسانست

بس قافلهٔ گم گشته است از آنروز

کاین گمشده، سالار کاروانست

بس آدمیان پای بند دیوند

بسیار سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #49
۱۲)
اگر چه در ره هستی هزار دشواریست

چو پر کاه پریدن ز جا سبکساریست

به پات رشته فکندست روزگار و هنوز

نه آگهی تو که این رشتهٔ گرفتاریست

بگرگ مردمی آموزی و نمیدانی

که گرگ را ز ازل پیشه مردم آزاریست

بپرس راه ز علم، این نه جای گمراهیست

بخواه چاره ز عقل، این نه روز ناچاریست

نهفته در پس این لاجورد گون خیمه

هزار شعبده‌بازی، هزار عیاریست

سلام دزد مگیر و متاع دیو مخواه

چرا که دوستی دشمنان ز مکاریست

هر آن مریض که پند طبیب نپذیرد

سزاش تاب و تب روزگار بیماریست

بچشم عقل ببین پرتو حقیقت را

مگوی نور تجلی فسون و طراریست

اگر که در دل شب خون نمیکند گردون

بوقت صبح چرا کوه و دشت گلناریست

بگاهوار تو افعی نهفت دایهٔ دهر

مبرهن است که بیزار ازین پرستاریست

سپرده‌ای دل مفتون خود بمعشوقی

که هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #50
۱۳)
عاقل از کار بزرگی طلبید

تکیه بر بیهده گفتار نداشت

آب نوشید چو نوشابه نیافت

درم آورد چو دینار نداشت

بار تقدیر به آسانی برد

غم سنگینی این بار نداشت

با گرانسنگی و پاکی خو کرد

همنشینان سبکسار نداشت

دانه جز دانهٔ پرهیز نکشت

توشهٔ آز در انبار نداشت

اندرین محکمهٔ پر شر و شور

با کسی دعوی پیکار نداشت

آنکه با خوشه قناعت میکرد

چه غم ار خرمن و خروار نداشت

کار جان را به تن سفله مده

زانکه یک کار سزاوار نداشت

جان پرستاری تن کرد همی

چو خود افتاد، پرستار نداشت

چه عجب ملک دل ار ویران شد

همه دیدیم که معمار نداشت

زهد و امساک تن از توبه نبود

کم از آن خورد که بسیار نداشت

کار خود را همه با دست تو کرد

نفس جز دست تو افزار نداشت

روح چون خانهٔ تن خالی کرد

دگر این خانه نگهدار نداشت

تن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا