نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار پروین اعتصامی

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,750
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #51
۱۴)
ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت

ایام عمر، فرصت برق جهان نداشت

روشن ضمیر آنکه ازین خوان گونه گون

قسمت همای وار به جز استخوان نداشت

سرمست پر گشود و سبکسار برپرید

مرغی که آشیانه درین خاکدان نداشت

هشیار آنکه انده نیک و بدش نبود

بیدار آنکه دیده بملک جهان نداشت

کو عارفی کز آفت این چار دیو رست

کو سالکی که زحمت این هفتخوان نداشت

گشتیم بی شمار و ندیدیم عاقبت

یک نیکروز کاو گله از آسمان نداشت

آنکس که بود کام طلب، کام دل نیافت

وانکس که کام یافت، دل کامران نداشت

کس در جهان مقیم به جز یک نفس نبود

کس بهره از زمانه به جز یک زمان نداشت

زین کوچگاه، دولت جاوید هر که خواست

الحق خبر ز زندگی جاودان نداشت

دام فریب و کید درین دشت گر نبود

این قصر کهنه، سقف جواهر نشان نداشت

صاحب نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,750
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #52
۱۵)
دل اگر توشه و توانی داشت

در ره عقل کاروانی داشت

دیده گر دفتر قضا میخواند

ز سیه کاریش امانی داشت

رهزن نفس را شناخته بود

گنجهایش نگاهبانی داشت

کشت و زرعی به ملک جان میکرد

بی نیاز از جهان، جهانی داشت

گوش ما موعظت نیوش نبود

ورنه هر ذره‌ای دهانی داشت

ما در این پرتگه چه میکردیم

مرکب آز گر عنانی داشت

با چنین آتش و تف و دم و دود

کاشکی این تنور نانی داشت

آزمند این چنین گرسنه نبود

اگر این سفره میهمانی داشت

همه را زنده می‌نشاید گفت

زندگی نامی و نشانی داشت

داستان گذشتگان پند است

هر که بگذشت داستانی داشت

رازهای زمانه را میگفت

در و دیوار گر زبانی داشت

اشکها انجم سپهر دلند

این زمین نیز آسمانی داشت

تن بدریوزه خوی کرد و ندید

که چو جان گنج شایگانی داشت

خیره گفتند روح گنج تن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,750
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #53
۱۶)


فلک، ای دوست، ز بس بیحد و بیمر گردد

بد و نیک و غم و شادی همه آخر گردد

ز قفای من و تو، گرد جهان را بسیار

دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد

ماه چون شب شود، از جای بجائی حیران

پی کیخسرو و دارا و سکندر گردد

این سبک خنگ بی آسایش بی پا تازد

وین گران کشتی بی رهبر و لنگر گردد

من و تو روزی از پای در افتیم، ولیک

تا بود روز و شب، این گنبد اخضر گردد

روز بگذشته خیالست که از نو آید

فرصت رفته محالست که از سر گردد

کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود

پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد

زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش

نیست امید که همواره نفس بر گردد

چرخ بر گرد تو دانی که چسان می‌گردد

همچو شهباز که بر گرد کبوتر گردد

اندرین نیمه ره، این دیو تو را آخر کار

سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,750
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #54
۱۷)
سوخت اوراق دل از اخگر پنداری چند

ماند خاکستری از دفتر و طوماری چند

روح زان کاسته گردید و تن افزونی خواست

که نکردیم حساب کم و بسیاری چند

زاغکی شامگهی دعوی طاوسی کرد

صبحدم فاش شد این راز ز رفتاری چند

خفتگان با تو نگویند که دزد تو که بود

باید این مسئله پرسید ز بیداری چند

گر که ما دیده ببندیم و بمقصد نرسیم

چه کند راحله و مرکب رهواری چند

دل و جان هر دو بمردند ز رنجوری و ما

داروی درد نهفتیم ز بیماری چند

سودمان عجب و طمع، دکه و سرمایه فساد

آه از آن لحظه که آیند خریداری چند

چه نصیبت رسد از کشت دوروئی و ریا

چه بود بهره‌ات از کیسهٔ طراری چند

جامهٔ عقل ز بس در گرو حرص بماند

پود پوسید و بهم ریخته شد تاری چند

پایه بشکست و بدیدیم و نکردیم هراس

بام بنشست و نگفتیم بمعماری چند

آز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,750
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #55
۱۸) سر و عقل گر خدمت جان کنند

بسی کار دشوار ک‌آسان کنند

بکاهند گر دیده و دل ز آز

بسا نرخها را که ارزان کنند

چو اوضاع گیتی خیال است و خواب

چرا خاطرت را پریشان کنند

دل و دیده دریای ملک تنند

رها کن که یک چند طوفان کنند

به داروغه و شحنهٔ جان بگوی

که دزد هوی را بزندان کنند

نکردی نگهبانی خویش، چند

به گنج وجودت نگهبان کنند

چنان کن که جان را بود جامه‌ای

چو از جامه، جسم تو عریان کنند

به تن پرور و کاهل ار بگروی

ترا نیز چون خود تن آسان کنند

فروغی گرت هست ظلمت شود

کمالی گرت هست نقصان کنند

هزار آزمایش بود پیش از آن

که بیرونت از این دبستان کنند

گرت فضل بوده است رتبت دهند

ورت جرم بوده است تاوان کنند

گرت گله گرگ است و گر گوسفند

ترا بر همان گله چوپان کنند

چو آتش برافروزی از بهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,750
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #56
۱۹) ای دوست، دزد حاجب و دربان نمی‌شود

گرگ سیه درون، سگ چوپان نمی‌شود

ویرانهٔ تن از چه ره آباد میکنی

معمورهٔ دلست که ویران نمی‌شود

درزی شو و بدوز ز پرهیز پوششی

کاین جامه جامه‌ایست که خلقان نمی‌شود

دانش چو گوهریست که عمرش بود بها

باید گران خرید که ارزان نمی‌شود

روشندل آنکه بیم پراکندگیش نیست

وز گردش زمانه پریشان نمی‌شود

دریاست دهر، کشتی خویش استوار دار

دریا تهی ز فتنهٔ طوفان نمی‌شود

دشواری حوادث هستی چو بنگری

جز در نقاب نیستی آسان نمی‌شود

آن مکتبی که اهرمن بد منش گشود

از بهر طفل روح دبستان نمی‌شود

همت کن و به کاری ازین نیکتر گرای

دکان آز بهر تو دکان نمی‌شود

تا زاتش عناد تو گرمست دیگ جهل

هرگز خرد بخوان تو مهمان نمی‌شود

گر شمع صد هزار بود، شمع تن دلست

تن گر هزار جلوه کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,750
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #57
۲۰)
دانی که را سزد صفت پاکی:

آنکو وجود پاک نیالاید

در تنگنای پست تن مسکین

جان بلند خویش نفرساید

دزدند خود پرستی و خودکامی

با این دو فرقه راه نپیماید

تا خلق ازو رسند بسایش

هرگز بعمر خویش نیاساید

آنروز کآسمانش برافرازد

از توسن غرور بزیر آید

تا دیگران گرسنه و مسکینند

بر مال و جاه خویش نیفزاید

در محضری که مفتی و حاکم شد

زر بیند و خلاف نفرماید

تا بر برهنه جامه نپوشاند

از بهر خویش بام نیفراید

تا کودکی یتیم همی بیند

اندام طفل خویش نیاراید

مردم بدین صفات اگر یابی

گر نام او فرشته نهی، شاید
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,750
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #58
۲۱)
هفته‌ها کردیم ماه و سالها کردیم پار

نور بودیم و شدیم از کار ناهنجار نار

یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف

داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار

گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب

کاش میکردیم عمر رفته را روزی شمار

شمع جان پاک را اندر مغاک افروختیم

خانه روشن گشت، اما خانهٔ دل ماند تار

صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس

از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار

دام تزویری که گستردیم بهر صید خلق

کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار

تا بپرد، سوزدش ایام و خاکستر کند

هر که را پروانه آسانیست پروای شرار

دام در ره نه هوی را تا نیفتادی بدام

سنگ بر سر زن هوس را تا نگشتی سنگسار

نوگلی پژمرده از گلبن بخاک افتاد و گفت

خوار شد چون من هر آنکو همنشینش بود خار

کار هستی گاه بردن شد زمانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,750
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #59
۲۲)
کارها بود در این کارگه اخضر

لیک دوک تو نگردید ازین بهتر

سر این رشته گرفتی و ندانستی

که هریمنش گرفتست سر دیگر

موجها کرده مکان در لب این دریا

شعله‌ها گشته نهان در دل این مجمر

تو ندانم به چه امید نهادستی

کالهٔ خویش در این کشتی بی لنگر

پای غفلت چه نهی بر دم این کژدم

دست شفقت چه کشی بر سر این اژدر

به نگردد دگر آزردهٔ این پیکان

برنخیزد دگر افتادهٔ این خنجر

در شیطان در ننگست، بر آن منشین

ره عصیان ره مرگست، بر آن مگذر

آشیانها به نمی‌ریخته این باران

خانمانها به دمی سوخته این اخگر

آسیای تو شد افلاک و همی ترسم

که ز گشتنش تو چون سرمه شوی آخر

میروی م**س.ت ز بیغوله و می‌آید

با تو این دزد فریبندهٔ غارتگر

سبک آنمرغ که ننشست بدین پستی

خنک آن دیده که نغنود درین بستر

شو و بر طوطی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,750
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • #60
۲۳)


ای سیه مار جهان را شده افسونگر

نرهد مار فسای از بد مار آخر

نیش این مار هر آنکس که خورد میرد

و آنکه او مرد کجا زنده شود دیگر

بنه این کیسه و این مهره افسون را

به فسون سازی گیتی نفسی بنگر

بکن این پایه و بنیاد دگر بر نه

بگذار این ره و از راه دگر بگذر

تو خداوند پرستی، نسزد هرگز

کار بتخانه گزینی و شوی بتگر

از تن خویش بسائی، چو شوی سوهان

دامن خویش بسوزی، چو شوی اخگر

تو بدین بی پری و خردی اگر روزی

بپری، بگذری از مهر و مه انور

ز تو حیف ای گل شاداب که روئیدی

با چنین پرتو رخسار به خار اندر

تو چنان بیخودی از خود که نمیدانی

که ترا میبرد این کشتی بی لنگر

جهد کن تا خرد و فکرت ورائی هست

آنچه دادند بگیرند ز ما یکسر

نفس بدخواه ز کس روی نمیتابد

گر تو زان روی بتابی چه ازین بهتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Wheat

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا