متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

منشور سرمدی ادبیات: BDY مجموعه دلنوشته‌های حمهٔ تقدیر | مبینا زارع مویدی کاربر انجمن یک رمان

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
میانِ استخوان‌ سینه‌ام، عارضه‌ای دردناک رخ داده.
من، تیمارِ این زمانه‌ی رنج‌آورم!
تا حدی که دارالمجانین، در برابر دیوانگی‌ام سر تعظیم فرود می‌آورد و می‌گوید:
«گر عاقلی، روزی دمار از دهر ما نتوان کشید.»
مجنون‌وار این مسیر را طی می‌کنم؛ اما دریغ از درمانگری که زخم‌هایم را التهاب ببخشد.
 
آخرین ویرایش
امضا : .Mobina.

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
خنجری بر گردنم حکاکی شده است.
دم و بازدم، طاقت‌فرساترین رویداد امروزه است.
عصاره‌ی ناامیدی در رگ‌های همگی پمپاژ می‌شود.
دیگر آفتاب، درخشش سابق خود را ندارد.
چرا که دلبرِ فریبنده‌اش، دیگر با نور ابدی‌اش، شبانه او را به آغوش نمی‌کشد.
دیگر، سایرِ مرحمتِ تسلطِ ارتباطِ او را ندارد.​
 
آخرین ویرایش
امضا : .Mobina.

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
آخر این طالع، چه نیتی دارد؟
چرا این ریسمانِ آویزان از ما را رها نمی‌کند؟
آیا کافی نیست؟!
شکنجه‌ی انسان‌ها با این واژه، بسنده نشده است؟
اِی حاکم بندگان، مگر نوای ضبحه‌های‌ ما به اذنِ تو نمی‌رسد؟
نمی‌خواهی این بند را بی‌بند کرده و ما را فارغ کنی؟
به خودت قسم که عاجز شده‌ایم!​
 
آخرین ویرایش
امضا : .Mobina.

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
مروارید‌هایی از گونه‌ام روان شدند و نَمسارشان کردند.
سر بر خزهای پالتویم جا دادم و نگاه زخم‌خورده‌ام را بستم.
اندکی به تأملی ژرف پرداختم.
دلیل اینکه تقدیر، زندگانی عام مردم را درگیر کرده و تا دم‌دمای ارتحال وارسته نمی‌کند، چیست؟
آن‌طور که برجسته شده، تا آینده‌ام استمرار دارد.
مداومتی ابدی در نفس‌اش گذاشته است.
نَمسار: نمناک
ژرف: عمیق
ارتحال: مرگ
استمرار: ادامه
 
آخرین ویرایش
امضا : .Mobina.

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
سپهرِ شامگاه، مونس‌ جاودانگی‌ام بود.
بانگِ تضرعِ آذرخشِ آن، رعشه‌ای سخت بر جان همگی پدیدگانِ اینجا می‌انداخت.
جرقه‌های برافروختگی‌اش، نمایانگرِ بارِ اندوهگین‌ِ حاکم و متصل بر آن بود.
او نیز همانند ما شکننده بود.
ولیکن انرژی مبارزه‌‌ی تن‌ به تن با گیتی را نداشت.​
 
آخرین ویرایش
امضا : .Mobina.

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
حزن بر روی دوش‌ام انباشته شده بود.
به آوای دمسازم، گوش می‌سپارم.
پیاده‌رَویِ پابه‌پایِ بارش، کسالتِ مرا التیام می‌بخشد.
ناغافل، پیرمردِ کهنسالِ بی‌تحرکی را مشاهده کردم!
ظاهراً سرمای‌ِ این فصل، او را به سینه‌اش می‌فشرد.
تار به تار زلف او به سپیدیِ کفن میزد.
از ثانیه‌های عمرش گذشته بود؛ اما این انصاف نبود.
دمساز: همدم
زلف: مو
 
آخرین ویرایش
امضا : .Mobina.

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
بر روی کارتنی آرمیده بود.
جانداری که در قلبم می‌زیست، دوباره‌ زوزه‌ی متأثری از صلابتِ داء کشید.
سرانجامِ این مرد سالخورده‌ام این بود.
آری، فقط من خلوت‌نشین و منزوی نبودم.
وی هم حکایتی بیم‌ناک داشت.
حقیقتاً، همه‌چیز محاکمه‌‌گری جابر داشت.
صلابت: شدت
داء: درد، بیماری
جابر: ظالم، زورگو
 
آخرین ویرایش
امضا : .Mobina.

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
ملایم به سوی او جُنبش کردم.
بر روی خاکِ کرخت و بی‌عاطفه، سر تسلیم فرود آوردم.
ذرات تربت، شلاق‌های خون‌آلودش را بر سیمای من می‌نواخت.
تحوّلی ابهام‌آمیز در باطنم رخ داد که از گنگی آن، مشوش گشتم.
از این پهنه، سرگشته و آواره مانده بودم.
باریدن مطر، شدت یافت.
تربت: خاک
پهنه: میدان
مطر: باران

 
آخرین ویرایش
امضا : .Mobina.

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
با تردید به کالبداش که دمای پایینی داشت، دست زدم.
آه بر تو اِی سرور مرز و بوم!
او رحلت یافته و به سرای باقی شتافته بود.
این موضع، گورستانی ظلمت زده است.
قبرستانی که رایحه‌ای عزادارانه دارد.
اینک اعتقاد آوردم.
تازه ابتکاری را مکاشفه کردم.​
 
آخرین ویرایش
امضا : .Mobina.

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
قضای الهی به هیچ فردی، ترحم نمی‌کند.
چونان آدم‌کُشی بی‌رحم!
همه‌کس را به اسارات کشیده است و تازیانه‌هایش را به لاشه‌ی آنان می‌زند.
زندان‌بانِ آن، دیگران را به نزد خود احضار می‌کند تا رفته‌رفته روح و روانشان را ببلعد.
این لغت، ما را در لابه‌لای واج به واج خودش دستگیر کرده است.​
 
آخرین ویرایش
امضا : .Mobina.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا