• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جان به غم‌هایش سپردم | تی‌ناز کاربر انجمن یک رمان

دونه برف

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
609
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
جان به غم‌هایش سپردم
نام نویسنده:
زیبا سعیدی
ژانر رمان:
#عاشقانه #تراژدی
کد رمان: 5548
ناظر: GHOGHA.YAGHI GHOGHA.YAGHI


خلاصه: زمانی که درد مثل صاعقه رویا‌های پینه بسته‌اش را در ظلمات تاریکی به ققنوس سیاه می‌بخشد. نورِ امیدی از روزنه‌ای تازه جوانه‌زده بلند می‌شود و ویران می‌کند تار و پور از هم گسسته‌ی زندگی‌اش را.
 
آخرین ویرایش
امضا : دونه برف

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,411
پسندها
33,954
امتیازها
64,873
مدال‌ها
31
سن
17
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ash;

دونه برف

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
609
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
`به نامِ آن‌که قلم را آفرید`
مقدمه:
صبح می‌شود و من از پشت
پلک‌های خواب‌آلودم، تو را می‌بینم
که به تماشای خورشید ایستاده‌ای؛
چشم باز می‌کنم به تماشای تو!
به امروزم خوش آمدی.
***
انگشتِ اشاره‌ام رو از گونهٔ نرم و تُپلش تا زیرِ چونه‌اش امتداد دادم و با درد خندیدم. خیره به رنگِ عسلیِ چشم‌هاش، دستم رو پایین‌تر کشیدم که ناگهانی اتفاقِ عجیبی افتاد. خنده‌ای که سر داد مثلِ مولودیِ آرامش‌دهنده، انعکاس پیدا کرد و آروم وجودم رو به تلاطم انداخت.
- بمیرم که، می‌خندی وُ... وُروجک؟
از صدایِ بلند هیجانی‌ام، تکونِ خفیفی خورد. اشکی که تویِ چشم‌هاش به ناگهانی جمع شد، باعث شد چشم‌هام گرد بشه. از صدای بلندم ترسیده بود! دستم ناخداگاه بالا اومد و رویِ لب‌هام نشست و ناخواسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دونه برف

دونه برف

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
609
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
- نمی‌بینی؟
ترجیح دادم سکوت کنم و اون حرف بزنه. نگاهِ عجیبش رو نادیده گرفتم و ریسمانِ قلبم رو محکم‌تر گرفتم تا مبدا سُر بخوره و تهِ سینه‌ام، آتیشی که هر بار با نگاه‌هاشون به وجود می‌‌اومد، بیوفته!
بوسه‌ی آرومی رویِ موهاش کاشتم و عطرِ تنش رو بو کشیدم. قدمی جلو اومد و هم‌زمان که سعی داشت لبخندی رویِ لبش بکاره، دیدم که به زور جواب داد:
- می‌بخشین خانم، قصد توهین نداشتم. فقط یک لحظه چون صدایِ گریهٔ خانوم کوچیک رو شنیدم، ترسیدم. فکر کردم خدای ناکرده...
ادامه نداد و من می‌دونستم می‌خواست در ادامه چی بگه! برام عادت شده بود، شنیدنِ حرف‌های زیادی زشتشون!
هر بار خودم بودم که آروم دست رویِ قلبم می‌کشیدم تا خورده شیشه‌هاش وجودم رو متلاشی نکنه.
- می‌خوام...
نفسِ سنگینم رو با حسرت بیرون میدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دونه برف

دونه برف

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
609
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
تویِ همین حین در دوباره باز شد. بلند شدم. می‌دونستم که کسی جز خانوم بزرگ نیست. دلین نق‌نقی کرد و بیشتر تویِ آغوشم فرو رفت... با این‌که داشتم از این حرکت‌هاش دل ضعفه می‌گرفتم و قلبم پر از حس خوب شده بود، اما ترسی که هر بار از نگاهِ خانوم بزرگ وجودم رو به یغما می‌برد، باعث می‌شد این خوشحالی رو توی سیاه چاله‌های دلم دفن کنم. نفرت نگاهش همیشه جسم پر از زخمم رو نشونه می‌گرفت و من هر بار نمی‌دونستم به کدوم گناه ناکرده مستحق چنین رفتاری‌ام! پوزخندِ تلخی که روی لب‌هام نقش بست همون دستِ کوبنده‌ای بود که به سوال‌هایی توی مغزم زده شد. با این‌که هر بار از نفرتش ازم می‌گفت چه زود فراموشم می‌شد.
اما وقتی صدای توران بانو رو شنیدم، نفسم به طور ناخداگاه از حصار سینه‌ام بیرون جهید.
- آخه من بمیرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دونه برف

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا