متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات آخرین تماس| مهسا آریا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع (Luna)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 533
  • کاربران تگ شده هیچ

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
12,625
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام وان‌شات : وان‌شات آخرین تماس
نام نویسنده: مهسا آریا
ژانر: #معمایی #فانتزی
خلاصه: آخرین بار همیشه آخرین راه نیست، ولی بهترین راه هست! آخرین تماس را برای اولین دیدار امتحان کردن، بهترین و سنجیده‌ترین راه است. آخرین تماس را برقرار کن تا تمام شود سیاه‌هی‌ها و شاید این آخرین، آخرین انسان‌ها را به اولین تبدیل کند.

پ.ن: وان‌شات مسابقه وان‌شات نویسی
 

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
12,625
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
بدون اینکه جواب پارس جکوب‌ را بدهد، در اتاق را بست و خود را به تخت دو نفره‌ای که طلسم شده بود، رسانید. دستی به روی تاج تخت کشید، تاجی از جنس درخت بلوط که نفرین خونین‌واری آن را رها نمی‌کرد.
بارانی‌اش را از تنش درنیاورد‌ بلکه همچون گرگ‌هایی که بوی خون شنیده‌اند، در تنش درید. ترس در چشمانش خانه کرده بود، ترسی از جنس آشنایی که آرزو کرده بود دیگر طعمش را نچشد‌، ولی این راه پایانی نداشت!
روی تخت نشست، دستانش را پشت گردنش قلاب کرد و سرش را خم کرد. نگاهش به بوت مشکی‌اش افتاد. پوزخندی زد:
- مثل اینکه قراره تمام اون اتفاق‌ها مو به مو تکرار بشه...چرا تمام جزئیات رو از ذهنم پاک نکردم، من که قرار بود تغییر کنم! مگه تغییر چیزی جز فراموشیه؟!
چشمان آبی رنگش ‌کمی خوابی را گدایی می‌کردند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
12,625
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
نمی‌شد لحظه‌ای آرامش در این خانه ساکن شود، اصلا این خانه نحس‌تر از قبل شده بود.
مایکل به دیوار نگاه کرد و زیر لب زمزمه کرد:
- به من قول داده بودین که تمام بشه، فکر می‌کردم قول شما برخلاف قول ما باشه...ولی انگار قول آدما بهتر از قول شماست. امروز برخلاف دفعه‌های دیگه مشتاق به تمام شدن این زندگی‌ام!
یه تیکه از گلدون شیشه‌ای روی زمین کشیده شد و به سمت تخت رفت. به پایه‌ی تخت برخورد کرد و ایستاد. مایکل خم شد و آن تیکه تیز را برداشت.
- الان زورت رو نشون دادی؟ (پوزخندی زد) فهمیدم از حرفم خوشت نیومده، ولی اصلا مهم نیست برام...دیگه ترسی برام نمونده. اولین دفعه که دیدمت زبانم بند اومده بود، برام عجیب بود...عجیب بود که وقتی به آینه نگاه می‌کردم، یکی دیگه هم به چشمای‌ نگاه می‌کرد. اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Tavan

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
12,625
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
- به نظرت الان نباید آرزوی مرگ کنم؟ هر کسی جای من بود الان باید طوق دیوانگی به گردن می‌انداخت و گوشه خونه، خودش رو می‌بست به سیگارهایی که بوی توتون رو به رگ‌هام تزریق می‌کرد...موندم چرا هنوز می‌تونم نفس بکشم! بعد الان اومدی‌...نمی‌خوام باور کنم بازنده من بودم. من به کمک نیاز دارم، ولی کسی که باید به من کمک کنه، تو نیستی...تو خودت دردی هستی که دنبال درمانش‌ هستم.
دخترک خنده‌ای مستانه‌ای کرد، عطر موهای مشکی‌اش اتاق را فراگرفت.
- بنظرت بهتر نیست دنبال راه‌حلی باشیم که مجبورت کرده دوباره به این اتاق پناه ببری. تو یه هفته است که مشکل داری و سکوت کردی، ولی مثل اینکه خیلی بهت فشار آوردن...بگو مایک، بگو.

مایکل دستش را به جیب شلوار لی‌ رساند، پاکت سیگار را درآورد و با فندک آتش زد به سیگار تا بوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Tavan

(Luna)

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
12,625
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
مایکل چند ثانیه به آینه خیره مانده بود.
- کمد اتاق خواب؟ مگه کسی اونجا رو بازرسی نکرده بود؟
بدون اینکه برای سوالش جوابی پیدا کند از اتاق خارج شد. به جکوب‌ نگاهی کرد و زیر لب گفت:
- باز هم میاد روزی که بتونم راحت زندگی کنم.
از خانه خارج شد و سوار ماشین مشکی‌اش شد. تلفن همراه خود را از داخل جیبش درآورد.
- دیگه اشتباه نمی‌کنم...یک بار تنهایی کار کردم، آخرش رو دیدم...ایندفعه تنها نمیرم.
به همکار و رفیق قدیمی‌اش، الکس زنگ زد.
- سلام الکس، بدون اینکه سوالی بپرسی یا جوابی از من بخوای، بیا خونه خانم فرانکلین.
گوشی را قطع کرد و نذاشت الکس جوابی بدهد. پای راستش را روی پدال گاز گذاشت و با تمام قدرت آن را فشار داد. زیر لب زمزمه کرد:
- من این بار یه بی‌گناه رو نجات میدم.
بعد از تقریبا بیست دقیقه خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Tavan
عقب
بالا