نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

دفتر شعر دفتر شعر، شعر را دوست دارم | کاربر Tahmine Arjmand

  • نویسنده موضوع آبی پَرَست؛
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,184
  • بازدیدها 9,263
  • کاربران تگ شده هیچ

Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,593
پسندها
5,021
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #971
روزی که روی درها


با خط ساده ای بنویسند :


" تنها ورود گردن کج ، ممنوع ! "


و زانوان خسته ی مغرور


جز پیش پای عشق


با خاک آشنا نشود


و قصه های واقعی امروز


خواب و خیال باشند


و مثل قصه های قدیمی


پایان خوب داشته باشند


روز وفور لبخند


لبخند بی دریغ


لبخند بی مضایقه ی چشم ها


آن روز


بی چشمداشت بودن ِ لبخند


قانون مهربانی است..‌




قیصر_امین_پور
 
امضا : Arjmand
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,593
پسندها
5,021
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #972
تاب بنفشه می‌دهد طرّهٔ مشک‌سای تو


پردهٔ غنچه می‌درد خندهٔ دلگشای تو





ای گل خوش‌نسیمِ من بلبلِ خویش را مسوز


کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو





من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان


قال و مقال عالَمی می‌کشم از برای تو





دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار


گوشهٔ تاج سلطنت می‌شکند گدای تو





خرقهٔ زهد و جام مِی گرچه نه درخور همند


این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو





شور ش*ر..اب عشق تو آن نفسم رود ز سر


کاین سر پُر هوس شود خاک در سرای تو





شاه‌نشین چشم من تکیه‌گه خیال توست


جای دعاست شاه من بی‌تو مباد جای تو





خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن


حافظ ِخوش‌کلام شد مرغِ سخن‌سرایِ تو




حافظ
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Arjmand
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,593
پسندها
5,021
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #973
گوئی آن یار که هر دو ز غمش خسته‌تریم


با خبر نیست که ما در غم او بی‌خبریم





از خیال سر زلفش سر ما پرسوداست


این خیالست که ما از سر او درگذریم





با قد و زلف درازش نظری می‌بازیم


تا نگویند که ما مردم کوته نظریم





دل فکنده است در این آتش سودا ما را


وه که از دست دل خویش چه خونین جگریم





عشق ، رنجیست که تدبیر نمی دانیمش


وصل ، گنجیست که ما ره به سرش می‌نبریم





جان ما وعدهٔ وصلست نه این روح مجاز


تو مپندار که ما زنده بدین مختصریم





آه و فریاد که از دست بشد کار عبید


یار آن نیست که گوید غم کارش بخوریم





عبید_زاکانی
 
امضا : Arjmand

Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,593
پسندها
5,021
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #974
روزی که روی قیمتِ احساس


مثل لباس


صحبت نمی کنند!


پروانه های خشک شده ، آن روز


از لای برگ های کتاب شعر


پرواز می کنند!


و خواب، در دهان مسلسل ها


خمیازه می کشد!


و کفشهای کهنه ی سربازی


در کنج موزه های قدیمی


با تارِ عنکبوت، گره می خورند....





قیصر_امین_پور
 
امضا : Arjmand
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,593
پسندها
5,021
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #975
هیچ می‌دانستی ما آدم های مغرور ، نه تنها زمین که آسمان را هم آلوده کرده ایم.. .هزاران وسیله ی زیبا و زشت را در پهنای آسمان، رها کرده ایم تا دشمنانِ ملموسِ ستارگان و سیارات واقعی باشند.. راستی ! ما تا کجا قصد داریم همه چیز را با خود نابود کنیم؟! چه خوب که هر روز از خود بپرسیم؛ ما که قدردانِ زمین با این همه وسعت مهربانی ، سخاوت و خوبی نبوده ایم، چه ارمغانی برای سیاره های دیگر خواهیم داشت؟!!!!





حمیده_عسکری
 
امضا : Arjmand
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,593
پسندها
5,021
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #976
باز بر من نظر افکنده شکار اندازی


به شکار آمده در دشتِ دلم شهبازی





کرده از گوشه کنارم ،هدفِ ناوک ناز


گوشه ی چشم خدنگ افکن صید اندازی





خون بهای دو جهانست در اثنای عِتاب


از لبش خنده‌ای از گوشهٔ چشمش نازی





سخن مجلسیش می‌کشد از ذوق مرا


چون زِیَم گر شنوم روزی از آن لب رازی





به زکات قدمت بر لب بام آی امشب


چون به گوشت رسد آلوده به درد آوازی





چشمت از غمزه مرا کشت، و لب زنده نساخت


آخر ای یوسفِ عیسی نفسان، اِعجازی





محتشم دل چو به آن غمزه سپردی زِنهار


برحذر باش که واقف نشود غمازی





محتشم_کاشانی
 
امضا : Arjmand
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,593
پسندها
5,021
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #977
خوشبخت، یوسفِ به سفر رفته ی من است


یارِِ سراغِ یارِ دگر رفته ی من است





آینده و گذشته ی محتوم من یکی‌ ست


تقدیر، خنجر به جگر رفته ی من است





این چشمه‌ای که بر سر خود می ‌زند مدام


فواره نیست طاقت سر رفته ی من است...





م**س.ت است و شوربخت که سر می ‌زند به سنگ


دریا جوانی به هدر رفته ی من است





هر غنچه‌ای که سر زند از خاک، بعد از این


لبخند یوسفِ به سفر رفته ی من است





فاضل_نظری
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Arjmand
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,593
پسندها
5,021
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #978
تا به بازار جهان سوداگریم
گه سود و گه زیان می آوریم

گر نکو بازارگانیم از چه روی
هرگز این سود و زیاندرا نشمریم

جان زبون گشته است و در بند تنیم
عقل فرسوده است و در فکر سریم

روح را از ناشتائی می کُشیم
سفره‌ها از بهر تن می گستریم

گرچه عقل آئینه ی کردار ماست
ما در آن آئینه هرگز ننگریم

گر گرانباریم، جرم چرخ چیست؟
بارِ کردارِ بد خود می بریم!

چون سیاهی شد بضاعت، دهر را
ما سیه کاریم کانرا می خریم

پند نیکان را نمی داریم گوش
اندرین فکرت، کازیشان بهتریم

پهلوان؛ اما به کنج خانه‌ایم
آتش؛ اما در دل خاکستریم

کاردانان راه دیگر می روند
ما تبه‌کاران به راه دیگریم

گرگ را نشناختستیم از شبان
در چراگاهی که عمری می چریم

بر سپهر معرفت کی بر شویم؟
تا به پر و بال چوبین می پریم

واعظیم اما نه بهر خویشتن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Arjmand

Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,593
پسندها
5,021
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #979
برایش شعر خواندم اشک‌هایش را درآوردم
پس از یک عمر خاموشی صدایش را درآوردم

کلیم قصه‌هایم دست خالی مانده بود، اما
زدم بر نیل و آخر سر عصایش را درآوردم

دلم پُر بود از دستش ولی با زور خندیدم
و با دست خودم رخت عزایش را درآوردم

سپس با بوسه‌ای زیر زبانش را کشیدم تا -
- ته و تووی تمام ماجرایش را درآوردم

میان ماندن و رفتن مردد بود پاهایش
نشستم، کفش‌های تا به تایش را درآوردم

و او از خانه رفت و من برای رفع دلتنگی
نشستم رو به آیینه ادایش را درآوردم

حسین طاهری
 
امضا : Arjmand

Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,593
پسندها
5,021
امتیازها
35,773
مدال‌ها
19
  • #980
چو آن دستی که گم کرده‌ست دست دستگیرش را
جهان گم کرد با یک ضربه‌ی مهلک امیرش را

جهان مثل یتیمی زانوی غم در بغل دارد
یتیمی که علی می‌داد هر شب نان و شیرش را

نظیرِ او امیری در جهان ما نبود اما
جهان بیزار کرد از خود امیر بی‌نظیرش را

فقط نامردها از پشت خنجر می‌زنند، آری-
-شغالان این چنین از بیشه می‌گیرند شیرش را

غزل راضی نشد ماتم بگیرد در غم مولا
مرید آن است که تنها بگوید مدح پیرش را

علی اوّل، علی آخر... و این یعنی که ذات حق
فقط در او مجسم کرده القاب کثیرش را

از آن روزی که مولا شد، جهان یکباره زیبا شد
به این خاطر خدا هم جشن می‌گیرد غدیرش را

علی اعلی‌ست پس باید امیرالمؤمنین باشد
بدا بر مؤمنی که خوب نشناسد امیرش را


طاهری
 
امضا : Arjmand
عقب
بالا