متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حس ناخواسته | زهرا آسبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ZaRi_bano
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 228
  • کاربران تگ شده هیچ

ZaRi_bano

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
107
پسندها
805
امتیازها
4,953
مدال‌ها
6
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
حس ناخواسته
نام نویسنده:
زهرا آسبان
ژانر رمان:
#عاشقانه #جنایی #تراژدی
«به نام او که موزیک زندگی
را مخصوص رقاصی دنیا نواخته»

کد رمان: 5551
ناظر: MAEIN MAEIN

خلاصه:
محتاج بودم به دستی که به سویم دراز شود و من را از لبه‌ی پرتگاه کنار بزند، محتاج بودم به شانه‌ای که هنگام تنهایی و درد بهش تکیه کنم، محتاج بودم به کمبودهایی که سالیان سال داشتم و مخفی نگه داشته بودم، محتاج به نور پرقدرت و صدای جیغ‌های کر کننده بودم تا به من بفهمانند که رها شدم از زنجیر اسارت!
آری، من محتاج بودم به حس ناخواسته ای که تو به وجودم تقدیم کردی.

سخن نویسنده:
هدفی که از نوشتن این رمان دارم اینه که بگم نذارید ترس‌هاتون و آدم‌های اطرافتون مانع پیشرفت‌هاتون بشن، تلاش کنید و بدونید که هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZaRi_bano

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,219
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

ZaRi_bano

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
107
پسندها
805
امتیازها
4,953
مدال‌ها
6
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
یه نفر پر از نیاز
نیاز‌هاي گوناگون
نیازي از جنس مخالف
نیازي از جنس سنگ صبور
نیازي پر از تشوش و تمناي خواهش
نیازي که انسان را به زانو می‌کشد
نیازي که باعث پایمال شدن این حس...
این حس غریب که ناخواسته وارد صندوقچه قلبم شد.
حسی که با دشمنی و نفرت شعله ور شد
حسی ناخواسته، ناشناخته
حسی که درونش از کینه و دشمنی سنگینی می‌کند.

موزیک آروم پیانو همراه با صدای نازک خواننده تو فضای کوچک اتاقم می‌پیچید و من همراه با وزش خنک نسیم تابستانه، به کمرم پیچ و تاب می‌دادم و بی‌پروا رقصم رو با نُت‌ها کوتاه و بلند هماهنگ می‌کردم.
در نُت پایانی رو نوک انگشت شست پام ایستادم و حرکت دَواری که بارها تمرین کرده بودم رو با نرمی و لطاف انجام دادم، دستی به پارچه‌ی ابریشمی لباس کشیدم و دوباره مجنون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZaRi_bano

ZaRi_bano

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
107
پسندها
805
امتیازها
4,953
مدال‌ها
6
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
_ بازم تکرار کردی! بازم نیاز، بازم بی‌مسئولیتی و بی‌عرضگی خودت رو تکرار کردی!
تحقیری که کلماتش داشت سوزنده بود مثل خار زرد! سرم رو پایین انداختم و با لب‌های لرزون و خشک از ترس زمزمه کردم:
_ معذرت... معذرت می‌خوام، دیگه... دیگه این کار رو تکرار نمی‌کنم.
با قدم‌های آروم به سمتم اومد و درست مقابلم ایستاد از پشت موهام که صورتم رو پوشانده بودن، نگاه عصبانی رو حس می‌کردم. قلبم می‌لرزید و می‌کوبید و فاصله‌ی کمی تا ایستادن نداشت. بدنم انگار رو ویبره بود و چشم‌هام از ترس سیاهی می‌رفت.
نگاهم رو به کفش براق سیاه رنگش که با مارک کوچکی تزیین شده بود دوختم.
_ بازم داشتی غلط اضافه می‌کردی؟!
دادش از جا پروندم، احساس خفگی می‌کردم و انگار هوایی نبود تا از این خفگی نجاتم بده، پاهام رو به عقب کشوندم تا ازش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZaRi_bano

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا