دفتر خاطرات دفتر خاطرات دردانه. ع | اختصاصی انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ANAM CARA
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 560
  • کاربران تگ شده هیچ

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,987
پسندها
25,217
امتیازها
49,573
مدال‌ها
40
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
IMG_20240128_140434_502.jpg
بسم‌تعالی~
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده


این تاپیک متعلق به دردانه. ع دردانه. ع هست و شخص دیگری اجازه فعالیت در آن را ندارد. برای داشتن تاپیک مشابه درخواستتون رو در این تاپیک اعلام کنید.
درخواست تاپیک دفتر خاطرات نویسندگان
 
امضا : ANAM CARA

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
875
پسندها
5,594
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #2
این‌جا قرار است از خاطرات نویسندگی بنویسیم، همه می‌دانیم که هیچ نویسنده‌ای بدون خواندن نمی‌تواند نویسنده شود، پس هر نویسنده‌ای یک عقبه از خوانندگی را دارد. البته که واضح هست که منظور از خوانندگی، خواننده کتاب یا بطور کلی نوشته بودن است.
من هم برای نوشتن از خودم بهتر دیدم از اولین روزهای خوانندگی‌ام بگویم تا بعد به خاطرات نویسندگی‌ام برسم. سعی می‌کنم به مرور در قسمت‌های کوتاه از گذشته حرف بزنم. امیدوارم درنهایت باعث خستگی خوانندگان نشوم.
در مقطعی از کودکی، نوجوانی و ابتدای جوانیم به‌طوری زندگی کردم که اگر روانشناسی در آن مقطع مرا مورد مطالعه قرار میداد یک صفت خاص جدید را کشف می‌کرد و نامش را علاقه افراطی به خواندن می‌گذاشت. حتی امکان داشت عبارت را مخفف کرده و «عاخ» صدایش بزند.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
875
پسندها
5,594
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #3
من یک «عاخ» بودم. علاقه مفرطی به خواندن داشتم. بیشتر اوقاتم به خواندن می‌گذشت. هرجا به مهمانی می‌رفتیم من به طرف کتابخانه آن‌جا جذب می‌شدم. همه‌چیز هم می‌خواندم. فرقی نمی‌کرد کتاب باشد یا مجله یا روزنامه، حتی کاغذهای پیچیده شده دور سبزی‌ها یا حتی نوشته‌های روی در و دیوار. ساعت‌ها می‌نشستم جایی و کتاب می‌خواندم. کتاب‌های فارسی مدرسه را در همان هفته اول شروع مدرسه تا انتها می‌خواندم. آن‌قدر که جلو جلو درس‌ها را حفظ بودم. مجلات رشد از زمانی که تحویل می‌گرفتم به روز فردا نمی‌رسید و همان روز تمامش می‌کردم. کلاً صبر برای آهسته خواندن نداشتم. چیزی را که دست می‌گرفتم فقط باید تمام می‌کردم یا به زور‌ و اجبار کنار بگذارم. البته علاقه‌مندی دیگری هم داشتم که از همان ابتدای مدرسه پیدا شد «علاقه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
875
پسندها
5,594
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #4
شروع کتاب خواندنم تابستانی بود که کلاس اول را تمام کردم. شوق خواندن کتاب که به نظرم از ویژگی‌های بزرگ شدن بود، مرا به طرف کتابخانه پدرم کشاند و چون کتابی مناسب سن من نداشت، کتابی را از میان کتاب‌های مناسب بزرگسال انتخاب کردم. گرچه آن‌موقع از چنین تقسیم‌بندیهایی سر در نمی‌آوردم و فکر می‌کردم همین که سواد‌دار شده‌ام یعنی می‌توانم هر کتابی را بخوانم. زمانی که خواستم از کتابخانه پدر کتابی برای خواندن انتخاب کنم ملاک انتخابم قطر کتاب بود با این فکر‌ که کتابخوانی را باید از کتابهای کم‌حجم شروع کنم و بعد از آن هرچه کتاب بخوانم و بزرگتر شوم می‌توانم کتاب‌های قطورتر بخوانم. با همین فکرها اولین کتابی را که خواندم کتابی به نام «حکومت نمونه» بود، درمورد حکومت امام علی(ع) و البته توقع ندارید که من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
875
پسندها
5,594
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #5
اولین رمان را در ده سالگی خواندم. مثل بیشتر کتاب‌هایم آن هم متعلق به بزرگسال بود به نام «ظلمت». البته الان که فکر‌ می‌کنم ماجرایش اصلاً مناسب یک کودک ده‌ساله نبود‌، اما مگر بیشتر کتاب‌هایی که در این سن می‌خواندم مناسبم بودند؟
درمورد مناسبتش با سن آن زمان من کافیست بگویم ظلمت نام پیرزنی دیوانه بود که قصد داشت دختر ساربانی را به جرم شباهت به رقیب عشقی دوران جوانیش که او را هم خودش کشته بود، بکشد. این کتاب را یک بار دیگر در چهارده پانزده سالگی دوباره خواندم. البته در همان سالهای اول دبستان عضو کتابخانه مدرسه هم شدم و کتاب‌های مناسب سنم را هم از کتابخانه مدرسه می‌گرفتم و می‌خواندم اما بازهم دست از خواندن کتابهایی که اصلاً مناسب سنم نبود برنداشتم. اینکه کتاب چه باشد مهم نبود، فقط باید شوق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
875
پسندها
5,594
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #6
در احوال نویسندگیم در زمان مدرسه همین بس که افتضاح‌ترین درسم درس انشاء بود. اصلاً زنگ‌های انشاء برای من کابوس بود. من بلد نبودم بنویسم. موقع انشاء نوشتن به دفتر نگاه می‌کردم و خشک می‌شدم به هیچ عنوان نمی‌دانستم چه باید بنویسم. اعتراف می‌کنم گاهی تقلب می‌کردم و گاهی نمی‌نوشتم به این امید که فرصت خواندن به من نمی‌رسد. یادم نمی‌آید آیا چیز قابل قبولی هم می‌نوشتم یا نه؟ فقط یک انشاء را یادم هست از نظر خودم خوب نوشتم؛ کلاس پنجم بودیم و قرار بود انشایی با عنوان سرگذشت یک چیزی بنویسیم، حالا یادم نیست در مورد کتاب، دفتر یا مداد نوشتم، فقط این یادم هست که انشایی بود که خودم از نوشتنش راضی بودم.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
875
پسندها
5,594
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #7
با رسیدن به سنین نوجوانی «عاخ» بودن من ادامه پیدا کرد. آن‌قدر که مسئول کتابخانه مدرسه هم مرا کاملاً می‌شناخت. در نوجوانی رو به مطالعه روزنامه‌ها آوردم. علاقه‌ام صفحه حوادث بود. اول قسمت حوادث را می‌خواندم بعد قسمت علمی و ادبی و درنهایت بخش خبرها. آن‌قدر روزنامه‌خوان شدم که گاهی با اعتمادبنفس تحلیل‌های سیاسی هم می‌کردم؛ البته امیدوارم کسی آن‌ها را به یاد نداشته باشد، چون الان که فکر می‌کنم آبروریزی کامل بودند. در آن دوره هم با نوشتن مشکل داشتم. اصلاً دست به نوشتن نمی‌بردم. به نوشتن فکر هم نمی‌کردم، چون برایم سخت‌ترین کار دنیا بود، اما گاهی ایده‌هایی داستانی را در سر می‌پروراندم. بیشتر برایم مانند یک تفریح موقع خواب بود. قبل از خواب برای خودم در ذهنم داستان می‌پروراندم تا خوابم ببرد. تفریح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
875
پسندها
5,594
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #8
در پانزده سالگی برای تمرین نگارش چند خطی درمورد توصیف ماه در آسمان نوشتم که بسیار مورد توجه دبیر ادبیاتمان قرار گرفت و اولین بار به‌خاطر نوشته‌ام، توصیفاتش و‌ کلمات جدیدی که در نوشته به‌کار برده بودم، مورد تشویق قرار گرفتم و شاید همین جرقه شروع نوشتنم شد و من به نوشتن فکر کردم.
در همان سن پانزده سالگی یک روز بعدازظهر (پاییز و زمستانش را یادم نیست) در کنج پله‌های ایوان روی کف سرد حیاط نشسته بودم و داشتم داستانی که چند دقیقه قبل، موقع خواب بعدازظهر به آن فکر‌ کرده بودم را می‌پروراندم و درنهایت به این نتیجه رسیدم که چرا ننویسم؟ پس شروع به نوشتن اولین رمانم کردم و چون اعتماد‌به‌سقف پیدا کرده بودم و آن را به عنوان یک اثر قابل قبول می‌دیدم، دست دبیر ادبیاتمان دادم. با این خیال که حتماً مورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
875
پسندها
5,594
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #9
در ابتدای دانشجویی تلاش‌هایی را برای نوشتن آغاز کردم. آن هم نوشتن داستانک بود. داستان‌های چند خطی. دو تا از داستان‌ها را نیز سر کلاس ادبیات عمومی خواندم و استاد گفت:« بعضی طوری می‌نویسند که آدم باور نمی‌کند کار خودشان است.»
این حرف برخلاف ظاهرش برای من تعریفی دل‌نشین بود. در همین زمان برای یک مسابقه هم یک داستانک فرستادم که البته نتیجه‌ای نداشت.
به‌هرحال دست من به نوشتن باز شده بود. برای اولین بار یکی از ایده‌های داستانیم را از ابتدا تا انتها به صورت خلاصه روی کاغذ آوردم. یک داستان تاریخی بود. کاغذی را از وسط یک دفتر کنده بودم و با خط ریز هر چهار طرف کاغذ را به صورت فشرده نوشتم. این کاغذ الان در دسترسم نیست و اگر زمانی به آن دسترسی پیدا کردم حتماً آن ایده را به صورت رمان می‌نویسم.
بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
875
پسندها
5,594
امتیازها
22,273
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #10
دوره‌ی دانشجویی، شروع نوشتن من هم بود. آن‌قدر از همه‌چیز و همه‌کس نوشتم که دستم برای نوشتن آن هم با خودکار تند شد و خودکار تبدیل شد به تنها یار نوشتن من. آن‌قدر با هم صمیمی شدیم که هنوز هم من اول با خودکار می‌نویسم، بعد تایپ می‌کنم. به‌نظرم حس نوشتن با خودکار چیز دیگری‌ست. مثل این است که داستان را با سرانگشتانت حس می‌کنی. احساسی که من در تایپ داستان ندارم.
در میانه‌های دوره دانشجویی و نزدیک به پایان آن، زنذگی من دچار یک بحران شد. بحرانی که ماحصل آن برایم یک دوره چندساله افسردگی و خمودی بود و طی این افسردگی و خمودی، من نوشتن و خواندن را به‌طورکامل تعطیل کردم و تمام کتاب‌ها ونوشته‌هایم را درون یک انباری، پشت یک خروار خرت و پرت قرار دادم تا از خودم دور کنم. این‌که پیشتر گفتم اولین ایده‌ها و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

عقب
بالا