اینجا قرار است از خاطرات نویسندگی بنویسیم، همه میدانیم که هیچ نویسندهای بدون خواندن نمیتواند نویسنده شود، پس هر نویسندهای یک عقبه از خوانندگی را دارد. البته که واضح هست که منظور از خوانندگی، خواننده کتاب یا بطور کلی نوشته بودن است.
من هم برای نوشتن از خودم بهتر دیدم از اولین روزهای خوانندگیام بگویم تا بعد به خاطرات نویسندگیام برسم. سعی میکنم به مرور در قسمتهای کوتاه از گذشته حرف بزنم. امیدوارم درنهایت باعث خستگی خوانندگان نشوم.
در مقطعی از کودکی، نوجوانی و ابتدای جوانیم بهطوری زندگی کردم که اگر روانشناسی در آن مقطع مرا مورد مطالعه قرار میداد یک صفت خاص جدید را کشف میکرد و نامش را علاقه افراطی به خواندن میگذاشت. حتی امکان داشت عبارت را مخفف کرده و «عاخ» صدایش بزند.